-
[ بدون عنوان ]
1384/08/17 00:25
او بر تمام این همه می لغزید و قلب بی نهایت او اوج می گرفت ، گویی که حس سبز درختان بود و چشم هایش تا ابدیت ادامه داشت .
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/14 01:34
نگام که به چشات خورد ، دونه دونه اشک از روی گونه هام سر خورد وُ روی زمین افتاد . همیشه فکر می کردم وقتی ببینمت ، سر به زیر و خجالتی ، فقط ، با انگشتام بازی می کنم و گونه های سرخ و ملتهبم از اضطراب گُر می گیرن اما حالا چشام مثل ابر بهار داشتن می باریدن . بغض تلخ این چند سال می خواست مثل یه دُمل چرکین سر باز کنه و .....
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/13 17:00
شبیه افسانه ها شده ای ! دیگر همه تو را می شناسند . تو هم مرا از پیرهن روشن آن سال ها بشناس ! چه خطوط تاری که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست . چه رشته های سیاهی که در انتظار آمدنت سفید شد . چه زخم هایی که .. بگذریم ! بگذریم .. بگذریم بی بی باران ! مرا از آستین خیس همان پیراهن آشنا بشناس .
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/12 22:09
از این سفره ی سرد و خالی از این سر پناه خیالی از این خواب عاشق کُش بَد از این فکر باید ، نباید .. .. نجاتم بده
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/11 20:22
امروز ، چرکنویس پاک یکی از نامه های قدیمی را ، پیدا کردم ! کاغذش هنوز ، از آوار آن همه واژه ی بی دریغ ، سنگین بود ! از باران آن همه دریا ! از اشتیاق آن همه اشک ! چقدر ساده برایت ترانه می خواندم ! چقدر لب های تو ، در رعایت تبسم بی ریا بودند ! چقدر جوانه ی رویا ، در باغچه ی بیداریمان سبز می شد ! هنوز هم سر حال که باشم ،...
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/10 19:34
سلام ماهک پر مهر ، سلام بابای بارون ، سلام زندگی ، سلام بهونه ، سلام بهار ، اگه بدونی چقدر قشنگه صدا کردنت ، هر لحظه دلت می خواد صدات کنم و تو با همه ی مهربونی بگی " جانم " وُ من بقیه ی حرفام رو یادم بره و با شیطنت مسیر صحبتو عوض کنم . یادته چقدر خوشبخت بودیم و شاد . توی نگاهمون ، کلاممون ، شعرامون ، دست هامون فقط عشق...
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/09 00:22
و آن گاه ، احساس سرانگشتان نیاز کسی را جستن در زمان و مکان ، به مهربانی : " ــ من این جا هستم ! " پچپچه ایی که غلتا غلت تکرار می شود تا دور دست های لامکانی . * توی چشمای من نگاه کن .. نگات چقدر غمگین و خسته ست ، عزیز دلم .. بابای بارون من که بزرگترین تنهایی های دنیا رو تحمل کرده و خم به ابروش نیاورده .. بابای بارون...
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/07 22:40
حالا ، از پس همین عینک ، به زندگی نگاه می کنم . در پس همین عینک ، چشم به راه تو می مانم . در پس همین عینک می گریم و روزی ، در پس همین عینک خواهم مُرد . آی قاریان خاموش گریه های من ! دیگر از دوری دستهای و ستاره ها زاری نکنید . من در تب و تاب این ترانه های تنهایی ، به جای تمام شما گریه کرده ام .
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/03 02:10
کاش نامه را به خط گریه می نوشتم ، ری را ! ری را ! ری را ! ری را ! تنها تکرار نام توست که می گویدم دیدگانم مادران بارانند . " کی اشکاتو پاک می کنه شبا که .. شونه ی کی مرهم هق هقت .. برگ ریزوانای پاییز کی چشم برات .. تا خنده روی لبات بیاد .. کی از سرود باران .. نکنه ستاره ای بیاد .. یاد تو رو .. " دردناک ترین آهنگی بود...
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/02 14:25
از یاد نبر که از یاد نبردمت . از یاد نبر که تمامی این سال ها ، گوشی را برداشتم و به جای صدای تو ، صدای همسایه ای ، دوستی ، دشمنی را شنیده ام . از یاد نبر که همیشه ، بعد از شنیدن آهنگ " جان مریم " در اتاق من ، باران بارید . از یاد نبر که با تمام این احوال همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بود . همیشه حنجره ی من ،...
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/01 22:33
ــ ری را ! ــ همگان به جست و جوی خانه می گردند ، من کوچه ی خلوتی می خواهم ، بی انتها برای رفتن ، بی واژه سرودن و یادهای سالی غریب که از درخت گفتن ، هزار بوسه ی پاسخ می طلبید . * موزیک رو که زیاد کردم داشت می خوند " شب شد و باز هوای تو .. بیرون نمی ره از سرم .. نمی دونم به کی بگم .. طفلی دلم .. نمی دونستم که سرت .. "...
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/30 22:24
چرا به یاد نمی آورم ؟! همیشه ی بودن ، با هم بودن نیست . به گمانم تو حرفی برای گفتن داشتی ! گفتی مراقب انار و آینه باش . گفتی از سایه روشن گریه هات ، دسته گلی بنفش برای علو خواهی آورد . گفتی برای بردن بوی پیراهنت بر خواهی گشت . چرا به یاد نمی آورم ؟! مرا از به یاد آوردن آسمان و ترانه ترسانده اند . مرا از به یاد آوردن...
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/30 00:24
می گویم ؛ نمی شود یک شب بخوابی وُ صبح زود یکی بیاید و بگوید " هر چه بود تمام شد به خدا .. "
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/28 20:57
اگر بشود باد بیاید و باز ، بوی خیس گیسوی تو را به یادم بیاورد ــ به خــــــدا ــ بجای غمگین ترین مادران بی خواب و خسته ، خواهـم گریست .
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/26 14:29
من خانه ام را گم کرده ام آقایان ! چه ربطی میان پروانه و خیزران دیده اید ؟ شما کیستید ! از کجا آمده اید ! کی از راه رسیده اید ! چرا بی چراغ سخن می گویید ! این همه علامت سوال برای چیست ؟ مگر من ، آشنای شمایم که به آن سوی کوچه دعوتم می کنید ؟ من که کاری نکرده ام ، فقط ، از میان تمامی نام ها ، نمی دانم از چه " ری را " را...
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/23 21:04
بگو آن وقت ، با عطر آشنای این همه آرزو چه کنم ؟ با التماس این دل در به در ! با بی قراری ابرهای بارانی ... باور کن به دیدار آینه هم که می روم ، خیال تُو از انتهای سیاهی چشمانم سوسو می زند ! موضوع دوری دست ها و دیدارها مطرح نیست ! همنشین نفسهای من شده ای ، خاتون ! * دیشب بعد از مدت ها ، باهام آشتی کردی . لبخندت ، گل...
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/23 01:04
منتظر نباش که شبی بشنوی ، از این دل بستگی های ساده دل بریده ام ! که در آسمان به ستاره ی دیگری سلام کرده ام ! از تو توقعی ندارم ، اگر دوست نداری در همان دامنه ی دور دریا بمان ! هر جور تو راحتی ، بابای باران ! همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری ، برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست . من که اینجا کاری نمی کنم ، فقط ، گه...
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/22 15:05
دیگر بیا برویم ! هر کسی نگران دلتنگی دریا باشد ، تمام کتاب های جهان را می بندد ، می رود کنار سکوت ماسه ها می نشیند و شاعر می شود . مطمئن باش (!) این دامنه بی دار و درخت نمی ماند . همیشه کسی هست که از پرسش های پیاپی کودکی پُلی بسازد . همیشه کسی هست که برای مسافران صبور ایستگاه دست تکان دهد . همیشه کسی هست که قصه گوی...
-
[ بدون عنوان ]
1384/07/15 20:39
زیر آن همه باران بی واهمه ، هیچ کبوتری ، خیس و خسته ، به خانه باز نمی آمد اما با این همه ، کسی از من ِ خیس ، از من ِ خسته نپرسید که از نگاه نادرست و طعنه ی تاریک ، می ترسم یا نه . که از هجوم نابهنگام لکنت و گریه ، می ترسم یا نه . که اصلا هی ساده (!) تو اهل کجایی ، اهل کجایی که خیره به آسمان ، حتی پیش پای خودت را نمی...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/29 15:42
کلاغ ها را به قصه ها راه نمی دادند . کلاغ از تپش استوایی ابر ، چیزی نمی فهمید ؛ از لذت گیج هبوط بی خبر بود و هیچ به گناه آدم نخندید . سه سال و اندی گذشت . لحظاتی بسیار شادمان و لحظاتی دیگه غمگین ترین آفریده ی خدا بودم . پشیمون نیستم چون خودم این راه رو به تنهایی برای خودم رقم زدم . علی رغم همه ی تردیدام ایستادم تا...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/28 13:59
چه روزهای زلالی بود ! همیشه یکی از ما چشم می گذاشت ، تا بی نهایت بوسه می شمرد و دیگری ، در حول و حوش شهامت ِ سایه ها ، پنهان می شد . ساده ساده پیدایم می کردی ، پونه ی پنهان نشین من ! پس چرا در سکوت این مغازه پیدایم نمی کنی ؟ بیا و سرزده برگرد ! بگو " ــ سُک سُک ! مسافر ساده ی سرودن ها ! " من هم قوطی قرص هایم را ، در...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/26 22:11
سرخ سیب حوایی و من ِ آدم در بطن چیدن تو ، گناه خوردنت را جای می گذارم . حسرت لحظه ها ، سر کردن بی تو با شاخه ای بلند ، به نام گندم برین که بوی دستانت را نمی دهد ، حتی ، کشنده مجازاتیست که در برابرش تاب نمی آروم ، می دانم . * می دونم کلمه هام قاطیه . می دونم هیچ نظم خاصی توشون نیست . قلمم هم مثل دلم هنگ کرده و عجیب...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/25 23:24
به خودم چرا ، اما به تو که نمی توانم دروغ بگویم ! می دانم بر نمی گردی ! می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید ! می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است ! مگر فاصله ی من و خاک ، چیزی بیش از چهار انگشت گلایه است ؟ بعد از سقوط ستاره آنقدر می میرم که دل تمام مردگان این کرانه خنک شود ولی هر بار که دست های تو ،...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/24 21:26
وقتی میگم دلم ، یه جورایی قیلی ویلی می ره .. نگام می کنی و با خنده ، دست هاتو به نشونه ی " خدا خفه ات نکنه !! " هی از بالا پرت می کنی پایین ... و من ، بدون اینکه تو بفهمی زیر لب ــ آروم آروم ــ زمزمه می کنم shame on you , just for hated تا بیایی به خودت بجنبی ، خالی فضا رو با تمامی خنده هام پر می کنم ... می خندم و می...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/23 16:09
شکلات چرک میل دارید ! خیابان زاده ایی ژنده پوش ام که دست خورده ی شکلاتش ، تنهـــــا ، سهم شماست . به مکنت تان سوگند ، آقا .. مانده ایی شکلات و نگاهی تیره از انتظار و تمنا ، تمامی من است . . . . باور کنید ! * بغض ترانَمو شکستم ..
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/20 00:35
داشت می رفت گفتم بمان ، نماند ! با خود عهد بستم که اگر هم آمد ، به او حرفی نزنم . او که رفت و نماند من ماندم و خو گرفتم به ماندن بی من ! برایم مهم نیست . باور کن مهم نیست که نیش زبان می زنی و می روی . دیگر برایم مهم نیست تو آنقدر کوته فکری که هنوز یاد نگرفته ای فرق نگرانی و بی محل کردن آدم ها زمین است تا آسمان . خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/18 13:12
بیا برویم رو به روی باد شمال آن سوی پرچین گریه ها سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم که بی راهه ی دریا نیست . دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام . بیا برویم ! آن سوی هر چه حرف و حدیث امروزست . همیشه سکوتی ، برای آرامش و فراموشی ما باقی ست . می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی کامل شویم . می توانیم دمی در...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/16 13:32
اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را ، در خیال پیاله می دیدیم ! دست هامان خالی دل هامان پُر گفتگوهامان مثلاً یعنی ما ! کاش می دانستیم هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد . حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم ! از خانه که می آیی یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزیده ی شعر فروغ و تحملی طولانی بیاور ،...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/14 23:42
امشب ! عجب شبی ه . عجب شب ، ساکت و بی نوری ه . باید شهریور باشه ، انگار . درست شش ماه ه که رفتی و من هر شب دلتنگ تر از شب قبل ، چشمامو می دوزم به جای خالیت . اگه نمی دونی ، اگه نمی فهمی ، اگه حس نمی کنی ، اگه اونقدر ازم دوری که واسه دیدنم فقط مجبوری رویا ببینی ، بهت میگم کاش هیچ وقت عاشق نمی شدیم تا حسرت با هم بودن...
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/14 00:00
گفتی خود را از چشمانم که هر لحظه هزار بار تو را می جویند ، پنهان خواهی کرد ؛ نگفتی با قلبم چه خواهی کرد که با هر ضربان هزار بار تو را در رگ های من جاری می سازد .. یادمان باشد عشق ، معامله ای نیست که مثل ازدواج در دفتر ثبت اسناد ثبت شود ؛ معادله ایست که از هر طرف حلش کنی باید جوابش یکی شود ..