زندگی خالی نیست ... مهربانی هست، ایمان هست ...

به یاد نگارنده عشق 



می آیم بسویت ...
دستانم
خالی نیست ...
دل من پر از عشق است، پر از مهربانی ... 
نسیم سادگی بهمراه دارم، نوای تازگی ...
عشق قول وفاداری به زندگی می دهد ...
من به آوای هیوا ایمان دارم ... می دانم تو نیز هم ...   

* شعر پایین از مارتیکه . من از شنیدنش خیلی لذت بردم چون مفهومش خیلی زیباست ...  توی این شعر یه هیوای زیبا پنهون شده، یه نوید قشنگ  ...

(((  الله مع الصابرین  )))
 

  گاهی این دنیا مثل ما با خودش مسئله داره
   میون زمین و آفتاب ، ابر تیرگی میاره ...
   رنگ دریا بر می گرده از هوای تلخ و تیره
   همه چلچله ها رو وحشت خزون می گیره ... 
   گم میشه روی لب گل ، رنگ آفتابی خنده 
   پر میشه زمین غربت از تهاجم پرنده ...
   اما تو می دونی ، پشت این بارون یک ریز 
   روز خوش رنگی دنیاست ، نوبت بدرود پاییز
  
   ما هنوزم پر از آفتاب شب فروز و سایه سوزیم
   روشنایی با دل ماست ، چه بسوزیم ، چه نسوزیم
   نون و آب این زمین هم اگه خون جگر ماست
   غم نخور که قصه ما حرف عاشقای فرداست ...
   گل من ، گلایه کم کن ... تپ غصه ابدی نیست
   بذار آسمون بباره ، گریه هم چیز بدی نیست ...
 

واژه هایم، خط به خط ، همه تقدیم تو باد ...

به یاد نگارنده ع ش ق



 نوای سوزناک خانه غریبانه صدایم می کند ...
نذر کرده ام سطری جدید به نام تو و یاد خدا قلم بزنم ...
باید هیواوار سرود ، پر از شور تمامی نغمه های صادقانه ...
قلمم باید رنگین تر باشد ... رنگ مهربانی چشمهای تو ...
بی شک هر شروعی که با تقدس تو و عظمت خدا ، 
برای من بی نظیرترین نواست ... به پاکی نگاهت قسم ...
تنها هیوای من ! تنها هستی من !

عزیز دلم سلام ...
امروز با یه لبخند نوشتمو شروع کردم. دوست دارم موقع خوندن این نوشته ها لبخند روی لبای مهربونت ببینم پس بخاطر من لبخند بزن. از امروز باید به همه چیز حتی سختیا لبخند بزنیم. باید قول بدیم همیشه محکم و صبور باشیم مثل خدا. می دونم تو خیلی صبور و محکمی اما من باید صبر و توکل رو یاد بگیرم. من از تو بزرگ شدن رو یاد گرفتم پس باید مثل تو بزرگ باشم. وسیع باشم و سخت مثل تو. می خوام مثل تو باشم، بزرگ، پر قدرت مهربون، دریایی، با صفا و پر اخلاص . دستمو بگیر و کمکم کن مثل تو باشم ... خواهش می کنم ...

((( ای که در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی )))

جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه !!!!

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                 

جمعه است انگار یا نه شاید جمعه ای باشد ... نمی دانم کدامین درست است یا کدامین درست باید باشد مهم این است که جمعه ای بی تاب بین کلماتم تاب می خورد ... تا حالا پیش آمده بخواهی روزی بیاید اما وقت آمدنش فقط دلتنگ و غمگین شوی ؟! ... حکم جمعه ها برای من این چنین است ... اشکهای گاه و بی گاه ... باورت می شود که تحمل غربت این روزها از همیشه سخت تر است ؟!

* دود می خیزد ز خلوتگاه من ... کس خبر کی یـابد از ویـرانــــه ام ؟! 

* هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی ....

کلماتی از عشق

 به یاد نگارنده ع ش ق 

    

                      چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن
                                 و چه غم انگیز است دور از تو بودن
                  ای کاش می دانستی بدون تو زندگی چه ناشکیباست 

* پاییز را  به عشق می شناسم و تو را به مهربانی و بزرگی ... زمین کوچک است و گامهای      من و تو عاشقانه ترین ... چه وسعتی دارد  عشق من و تو  ...

* دلم اندازه این ابرا گرفته ...

*  گاهی اوقات چقدر صبور بودن سخته مگه نه ؟!

* ترانه ای می سرایم که آهنگش از احساساتم و موسیقی اش از فرمان قلبم سر چشمه گیرد ... متنی می نویسم که نور روشن عشق از آن ساطع شود ... برایت از قصه ی زندگی ام می گویم ، قصه ای که متن آن با تفسیر وجودت آغاز می شود ... می نویسم...باز هم می نویسم و اصلآ از نوشتن خسته نمی شوم ... تا عشق واقعی مرا با تمام وجودت باور کنی ...

* می دونم که می دونی چقدر دوستت دارم اما دلم می خواد بدونی بیشتر از اون چیزی که فکری می کنی دوستت دارم ... به عشق تو زندگی می کنم ... تو رو مثل خدا می پرستم ... عاشقانه و با تمام وجود بهت محبت می کنم چون تو همه هستی منی ... باور کن ... 

جشن من و تو

به یاد نگارنده ع ش ق

             

هوس کرده ام جشن بگیرم ...
مناسبتش مهم نیست ...
تنها یک جشن که من و تو باشیم و خدامان ...
دوست دارم این خانه آذین بسته شود ...
با دستان من و تو با هم ...
و یک کیک لیمویی پر از شمعهای صورتی در هم
با شکوفه های سفید به اندازه همه خوشبختیهامان ... 
دوست دارم رویش نوشته شود " به نام صداقت قلبهامان "
فقط آرامش باشد و سادگی و عشق نیز هم ...
دوست دارم ماه چراغمان باشد، آسمان سقفمان و دریا مهمانمان ...
من باشم ... تو باشی ... خدا و شاید دریا ... بدون هیچ قید و بندی ...
دوست دارم پروانه وار به دور همدیگر تاب بخوریم ...
و گاهگاهی به پاکی و زیبایی علاقه هامان یواشکی چشمک بزنیم ...
جشن قشنگی باید باشد ... مگر نه ؟!
یک آغاز باشکوه بدون تجملات دروغین زمینی ...
مهم نیست چه روزی باشد ...
جشن میلاد تو یا آغاز خوشبختی من ...
مهم این است که من و تو باشیم و خدامان ... فقط و فقط ...    

تقدیم به تو بهترینی عزیز دل ...

به یاد نگارنده ع ش ق

                 

در سکوت سنگین خانه صدای گامهای تو می آید ...
در این خانه شاید صدای فاصله ها ماندنی نباشد ...
اینجا هوای چشمها همیشه ابریست ...
از من مخواه که در بی قراری اشکها صبوری کنم ...
من برای خواندن تو چراغهای دلم را آورده ام !
یادت هست گفتم از دلتنگیت خواهم مرد ؟!
یادت هست لبخند زدی !
و من تلخ این لبخند را تا همیشه به یاد دارم ...

راستی ! تا یادم نرفته ...
آنسوی ابرها در نزدیکی امام زاده ایی غریب خانه ایی گرفته ام ...

به دیدارم بیا !
با شاخه ایی گل زرد و سفید
نکند از یاد ببری ... من آنجا هم دلتنگت هستم ...

در جمع من و این بغض بی قرار جای تو بسی خالیست ! عزیزکم !


* دل که ارزان است ، گو جان می دهم
   هر چه خواهی تو بگو ، آن می دهم

* دوستت خواهم داشت ... بیشتر از باران ... گرمتر از لبخند ... داغ تر تابستان ... دوستت  خواهم داشت ... به عشق تو تنها بهترینم شادتر خواهم شد ... ناب تر ... روشن تر ... بارور خواهم شد ... دوستت خواهم داشت ... باور کن ...

* دیشب مُچ ماه رو گرفتم ؛ وقتی که داشت دور از چشم خورشید ستاره ها رو دید می زد !  حالا کلی مهتاب دارم ، واسه اینکه ببخشم به مهربونی چشات !

زندگی با حضور تو ،تنها بهترینم، بسیار زیباست ...

به یاد نگارنده ع ش ق

        AX032578 - Holding Hands
* اول راهی یا نه شاید وسط راه ... اما مهم نیست ...  مهم اینه که یه همسفر مهربون و قدرتمند داری ... یه همسفر زیبا که بودنش برات پر از عشقه ... یه دنیا عشق و یه عالمه حس آرامش  ... مهم اینه که دوستش داری ... مهم اینه که دوستت داره ... مهم اینه دلاتون به بودن همدیگه قرصه ... مهم نیست کی چی فکر می کنه راجع به احساستون نسبت به هم ... مهم نیست که دنیا داره تلافی ظلمای بقیه رو سر شما دو تا در میاره ... مهم اینه که ارزش احساس شما پیش خدا به اندازه ۱۰۰۰ سال عبادت کورکورانست ...

* تو که جون منی ... عمر منی ... کویرم و انگار که بارون منی ... مرهم و آرامش این روح و تنی ... تو تموم عشق این دیده گریون منی ... توی قلبم تویی که مرهم و درمون منی ...

* چقدر دلم واسه خونمون تنگ شده بود ... اینجا بوی تو رو میده ... دلم برای بوی تو هم ...

* کنفرانسم خوب برگزار شد با اینکه خیلی کم خونده بودم ( ۴ - ۸  صبح ) ... استاد که گفت خیلی عالی بود ... کلی ذوق کردم با اینکه یه عالمشو موقع کنفرانس دادن به علت کمی هول شدن حذف کردم ...

* دوستای دانشگاهیمو خیلی دوست دارم ... بی نهایت مهربونن ... بقول تو چقدر خوبه آدم بدونه بقیه دوستش دارن ... خیلی لذت بخشه ...

* خدایا به خاطر همه چیزای خوبی که بواسطه اعدل بودنت بهم عطا کردی ممنونم ... امیدوارم  بتونم به بهترین نحو ازشون مراقبت و نگهداری کنم و شکر نعمتاتو تمام و کمال به جا بیارم ...

* بابا و مامان میگن برو تعهد دبیری بده ( آخه بورسیه قبول شدم و می تونم هر جا دوست داشتم کار کنم )  خانوم معلما رو دوست دارم چون مهربونن ولی خب خودم دوست ندارم معلم بشم آخه ... من می خوام استاد دانشگاه شم مثل بابام ... می خوام ادامه تحصیل بدم ... فوق بخونم ... البته اگه خدا و بندش بخوان ...

* خدا از عشق تو ساخت آسمون و زمینش ... با اسم تو شروع شد کتاب آفرینش ... خلقت زیبایی رو از تو خدا شروع کرد ... خورشیدم اولین بار به عشق تو طلوع کرد ... می دونم اسم خوبت رو سر در بهشته ... به نام نامی عشق خود خدا نوشته ... 

* چقدر باحاله که من تو رو دارم و تو مال منی ... فقط مال من ... چقدر دختر خوشبختیم من ... مگه نه ؟! 

* باید به آینده متوکل و امیدوار بود ... با امید به عشق، فردایی زیبا در راه است ... آمین یا رب العالمین ... 

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم

به یاد نگارنده ع ش ق

               

آسمان ابریست ... باد می آید ... ابرهای تیره آسمان را پوشانیده اند ... دل من گرفته ... خدا نیست ... تو نیستی ... انگار هیچ کس نیست ... من اینجا، تنها ... هوا بوی غم میدهد ... باد زوزه می کشد ... من گریه می کنم ... آسمان می بارد  ... چیز زیادی به یاد ندارم ... سر درد  امانم را بریده ... هیچ چیز نمی بینم ... همه چیز مبهم است ... انگار همه دنیا دور سرم می چرخد  ... چهره هیچکس و هیچ چیز واضح نیست ... صداهای گنگ ... من بر روی زمین ... حالم بد است ... انگار خواب دیده ام ... شاید هم کابوسی دیگر ... نمی دانم ... نمی دانم ... نمی دانم ... دلم آغوش امنی می خواهد تا به اندازه همه کابوسها بگرید ... دلم امنیت می خواهد ... باد می آید ... جوانیم کو ؟! ... پیر شده ام انگار ... یا نـــه ... جوانیم را گم کرده ام ... تمام وجودم یخ زده ... نمی دانم هوا سرد است یا هق هق گریه ام می لرزاندم ... حالم بد است ... انگار خواب دیده ام ... شاید هم کابوسی دیگر ... نمی دانم ... نمی دانم ... نمی دانم ... پس تو کجایی ؟! خداوندا چرا خوابهایم تعبیر نمیشوند ؟!
(شنبه ۱۲ اردیبهشت ۸۳  ساعت ۵:۵۵ صبح )

* جمعه ای پر از یاد مهربان تو ... خداوندگارا ! دلم بی تاب و بی قرار است ...

بامزه ترین موجود دو پا

به یاد نگارنده ع ش ق
 
        

می خوام شروع کنم به نوشتن که با خنده و شلوغ کاری میاد پیشم. به نوشته هام می خنده و میگه " عَمِه آس و پاس برام بذار می خوام برقصم " بدون موزیک خودشو آروم و ناز تکون میده  ... کاش تو هم بودی، میدیدیش می دونم تو هم مثل من عاشق کاراشی ... کلی بامزه و تپل و دیدنی شده ... مامانش برده موهاشو کوتاه کرده ولی هنوز همونجور پر و بلنده تقریبا ... مثل پرنسسا می مونه ... یه دونه عکس فراق التحصیلی از آمادگیش هم دستشه می خواد براش شاپ ( چاپ ) کنم ( منظورش همون اسکن توی کامپیوتره ) میگم آخه من که از اینا ندارم که عکستو برات چاپ کنم یه خورده مثلا بغض می کنه بعد میگه خب اشکالی نداره، حالا که عکسمو برام شاپ ( چاپ ) نمی کنی باید باهام برقصی ( عجب گیری افتادمااااااااااااا، آخه فسقلی تو چت به رقص و آهنگ ... خدا رو شکر که از بس لجباز و یه دندست که به هیچ صراطی مستقیم نیست ... وای وای ... )  انگاری نمی خواد بذاره بقیه این متنو بنویسم داره گریه می کنه چرا به جای اینکه با من برقصی داری با کامپیوتر بازی می کنی ؟! ... بذار برم ساکتش کنم، قول میدم زود بیام ... وای از دست این وروجک کوچولو ... بهش میگم دوست من خیلی دوستت داره ها (‌ منظورم تویی ) گفته لپ یاسو ببوس ( آخه دلم نیومد لپشو محکم بکشم ) میگه اِ پس خودش کو ؟! بگو بیاد می خوام ببینمش ... بعد یه ریزه فکر می کنه یهویی میگه " آها من دیدمش همون که اون دفعه نشونم دادی گفتی می خواد لپمو گاز بگیره " حالا من فقط بهش گفتم دوستم گفته لپ یاسو محکم بکش ببین چی داره میگه حالا ... وای حالا نکنه بره به دایی اینا بگه که کارم در اومده ... آفتاب از کدوم طرف در اومده که مهربون شده، می ذاره ببوسمش آخه من یکی واسه بوسیدن این الف بچه مشکل دارم باید یه دور قمری شمسی بدوم تا اینکه خانوم افتخار و اجازه بدن ببوسمشون ... تازه میگه منم می خوام اون دوستتو ببوسم ... امان از دست این یاس بلا ...حالا هم داره خداحافظی میکنه برم بدرقه اش کنم تا زندگیمو با خاک یکسان نکرده ... دوباره میام ... منتظرم باش ... شاید با عکسش برگشتم چون خانوم امر کردن باید عکسمو شاپ کنی ... برم ببینم کجا می تونم عکس این وروجکو شاپ کنم دوست دارم تو هم ببینش ... فقط دعا کن کسی مطمئن پیدا کنم واسه شاپ ...  

چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت

به یاد نگارنده ع ش ق 

                               

می خوام هر لحظه برات بنویسم ... 
هر ثانیه به یادت اشک بریزم ...
و هزار بار بخاطر مهربونیات آه بکشم ...                                 
آه حسرت !
حسرت نبودنت پیشم و یه آسمون دلتنگی ...
می دونم دوست داری نوشته هامو بیشتر بخونی ...
پس به عشقت می نویسم هر نفس ...
تا بدونی قد همه دنیا دوستت دارم ... دوستت دارم ...