داشت می رفت
گفتم بمان ، نماند !
با خود عهد بستم که
اگر هم آمد ،
به او حرفی نزنم .
او که رفت و نماند
من ماندم و خو گرفتم
به ماندن بی من !
برایم مهم نیست . باور کن مهم نیست که نیش زبان می زنی و می روی . دیگر برایم مهم نیست تو آنقدر کوته فکری که هنوز یاد نگرفته ای فرق نگرانی و بی محل کردن آدم ها زمین است تا آسمان . خیلی وقت است که هیچ چیز برایم مهم نیست . مگر از احساسم ، وجودم ، آینده ام حیاتی تری ! آنان که رفتند هیچ ، تو هم برو و این سایه ی شوم ات را ببر . خسته ام کرده ای ، خسته ی خسته . چند بار بگویم نمی خواهمت ، نمی خواهمت ، نمی خواهمت
ت ت ت ت ت (!) . جوانی ام ، صبوری ام ، عشقم ، عاطفه ام و احساسم را که گرفتی و زیر پاهایت له کردی ، دیگر از جانم چه می خواهی ی ی ی ی (!) حالم از انتظار و سادگی بهم
می خورد . تا کی باید پس مانده ی گذشته را به یدک بکشم و شما نشسته پوزخند بزنید .
مگر جرمم چیست که با نگاه های نفرینی تان به صلیبم می کشید تا به لب هایم بفهماندید
راه را به خطا رفته است . تو را به هر چه بیشتر دوست تر می دارید قسم ، رهایم کنید و حس تحقیر و خود بزرگ بینی تان را برای امثال خود بگذارید . من دیگر آن بره ی زبان نفهم شما نیستم . چرا نمی خواهید بفهمید مچاله کردن یک انسان ، یک موجود زنده ، هنر نیست .
ننگ است . عار است . سر شکستگی ست .
سلام هیوا خانوم به من سر بزنید ممنون می شم
سلـــــــــــــــــام... بابا ایول خیلی با تیریپ وبلاگت حال کردم..خیلی خوشحال میشم پیش منم بیایی...فدا.
پاکش کردی.....