پنجره ای رو به دریا

به یاد نگارنده ع ش ق 

                       
   ... ســــــلام ...
امروز اومدم از یه پنجره بگم ... پنجره ای که همیشه پل ارتباطی من با چیزایی که
دوستشون دارم بود ... یه پنجره که رو به قشنگترین و زلال ترین دریای دنیا باز میشد
... با احساس ترین پنجره دنیا ... تا حالا دیدی پنچره همدم تنهاییهای کسی باشه ؟!
تا حالا حس کردی دل یه شی بیجون واسه نگرانیات شور بزنه ؟!
پنجره اتاق من مهربون ترین و پاکترین دوست من بود... یه پنجره مستطیل شکل که
صبحا رو به دریای آبی زلال باز میشد و شبا به همصدایی ماه بخشنده میرفت ...
شاید باورش واست مشکل باشه اما من با ذره ذره اتاقم زندگی می کنم جوری که
همشونو می فهمم و حس می کنم ... وقتی شادم همشون توی شادیهام شریک میشن و وقتی هم غمگین و ناراحتم همشون می خوان یه جورایی منو دلداری بدن
پنجرم ... کامپیوترم ... دفتر خاطراتم که هیچکی جز خودم تا حالا ندیدتش ...ضبطم
و عروسکام ... شاید خنده دار باشه اما هنوزم تنهاییامو با عروسکام پر می کنم ، نه این که عروسک بازی کنم نه !!! فقط عروسکام شنونده حرفام میشن حرفایی که
جز اونا هیچکی نمیشنوتشون ... شاید عروسکام مخصوصا حنانه به اندازه خیلی آدمای به ظاهر دوست دیگه مهربون تر و پاکتر باشن ...من با پنجرم دردودل میکردم مثل یه آدم زنده ... شبا من و پنجره می رفتیم خونه ماه مهمونی !!!! اما پنجرم
می خواد بسته شه اونم به خاطر یه چند تا پاره آجر سنگدل و خودخواهی بعضی آدمای به اصطلاح متمدن دیگه  ... دیگه نمی تونم به خاطر مهربونترین عزیزم به
وقت دلتنگیام به دریا زل بزنم و ... آدمای طمعکار پنجرمو هم ازم گرفتن حتما به تو حسودیشون شده که من اینقدر دوستت دارم  ... دیگه صبحا نمیتونم به دریام صبح بخیر بگم ... حالا باید به زحمت به ماه مهربونم دردودل کنم ... چقدر دردناکه مگه نه ؟؟!!! به نظر تو من باید چیکار کنم با یه پنجره بدون دریا ؟؟؟؟
پ.ن : نمیگم دلم برات تنگ نشده چون خودت بهتر از هرکسی می دونی که به
اندازه همه دنیا دلتنگتم ... فقط نمی خوام با حرفای غمگینم در و دیوار پاک خونمون غبار خاکستری دلتنگی بگیره ... راستی امروز فهمیدم چرا قبل از اینکه بگی دوستم
داری بهم گفتی آهنگ جزیره رو گوش کن آخه ....
(( بهترین عزیز من به خاطر همه چیز ممـــنونـــم ... تو شیرین ترین، پاک ترین و صادقترین خوب منی ... من همیشه تا هر وقت که نفس می کشم 
                                                                                     ... دوستت دارم ...

یه تصمیم قشنگ

به یاد نگارنده ع ش ق
امشب به سیاهی آسمان بها نمی دهم ...

فردا بی توجه به سردی باد زمستانی
از روی جدول دو رنگ زندگی پرش خواهم کرد ...
زین پس به مزاحم بی پروای همیشگی، غم
فرصت ورود به چهار دیواری دلم را نخواهم داد ...
می خواهم دنیا را از دریچه زیبای ببینم ...
می خواهم استوار و مهربان به جنگ اشیاء بروم ...
می خواهم با امید به آینده زیبا شاد زندگی کنم ... 
                                           چرا که (( او )) زیبا دیدن را به من آموخت ...
مهربونترین همدل من سلام 
از امروز تصمیم گرفتم نذارم در و دیوارهای این خونه قشنگمون ( بلاگو میگم ) 
بوی غم و غصه بگیره . احساس می کنم خونه عشقمون شبیه ماتمکده شده و طراوت اولیشو نداره  . به نظر من اینجا جایی که من و تو واسه لمس با هم بودن
و یادآوری خاطرات شیرینمون میایم بنابراین همیشه باید شاد و پرانرژی باقی بمونه
... اینجا باید جوری باشه که هر دومون توش احساس آرامش کنیم پس درست
نیست من کلبمونو با کلمه های غم انگیزم، تاریک و دلگیر کنم . اینجا همون کلبه ایی که من و تو با کمک هم ساختیم . کلبه ای که چوباش توکل به خدا ، پرده هاش 
صداقت و سقفش آبی مهربون عشقه پس باید همیشه با نشاط  و تمیز بدون هیچ گردی از غم باقی بمونه ... من باید محکم، صبور و امیدوار باشم همونطور که تو
می خوای ... من همه چیز رو به خدا می سپرم و اون خودش هر چی رو صلاح
بدونه واسم مقدر می کنه. به همین علت تصمیم گرفتم از این به بعد با روحیه ای عالی و اراده ای قوی، زیبا و امیدوار بنویسم  ...
به امید دیدار مهربون من

قصه یه روزی از روزای خدا ...

به یاد نگارنده ع ش ق
یه نفر بازم کنار پشت پنجرست ********  یه نفر عجیب دلش شور میزنه
یکی ام با تیرای داغ نگاه ********  دو تا چشمو داره از دور می زنه
یه نفر داغ دلش تازه شده ******* دلخوشیش یه عکس یادگاریه
یکی با غم می نویسه رو دلش  ******* ای خدا، عجب چه روزگاریه
یه نفر خیری ندیده از حالا *******  پناه می بره به گذشته هاش
یکی ام شاعره تا خسته می شه ******  زود میره سراغ دست نوشته هاش
یه نفر هرچی تو زندگیش داره ****** وقف تازه موندن دل می کنه
یکی هست که خواب به چشاش نمیاد ******* شاید علتش غم خستگیه
علت بی خوابی یکی دیگه ******* گم شدن تو دشت سرگشتگیه
یکی از بس که نشسته پشت در ******** پر غربت شده و بی حوصلست
یکی دائم به گلدونا آب میده ******* یکی چشم پر اشکش به دره
یکی چشاشو گذاشته روی هم ******** یکی زلفاشو پریشون می کنه
یکی داره توی رویاهای دور ****** مشکل عشقشو آسون می کنه
یکی دستاشو برده به آسمون ******** از خدا چیزی تقاضا می کنه
پ.ن: نظرتون راجع به رنگ روزا چیه  اصلا می دونید روزاتون چه رنگیه
       

نیاز

به یاد نگارنده ع ش ق
تکرار ثانیه های با تو بودن چقدر زیبا و دلنشین است، تکرار لحظه هایی که باران 
مهربانی تو خیس و مرطوبش کرده ... چند روز است که دلم بی وقفه بهانه تو را
می گیرد، دیگر نمی دانم با این دل لجوج و سرکش چه کنم ؟! کاش قبل از رفتنت گفته بودی با این دل بهانه گیر چه کنم ... شایدم هم گفتی و من ...  
از روزگار دلم گرفته ، از این تکرار دلم گرفته
دلم می خواد گریه کنم، بارون ببار دلم گرفته 
دلم می خواد گریه کنم ... گریه کنم ... گریه کنم  
بیا توی ای مهربان، تو باش بهانه گریه من ...
این روزها، روزهای تلخ بی کسیت، بر بی کسی هم باید تلخ گریست ... خداوند مهربان من ! امروز روز سبز است پس ... امروز من دست یاریم را به سوی تو دراز 
می کنم پس ... خداوند بزرگ زمین کوچک، من گمشده ام را از تو می جویم پس ...
مرد بزرگ زندگی من ، دخترک مغرور قصه ات تورا فریاد می زند، صدای فریادش را 
می شنوی؟ می بینی چه بی پروا تو را مهربان مطلق گدایی می کند؟ امیدوارم
نگویی خدا که نباید تمامی حاجات را .... امیدوارم نگویی صلاح و تقدیر انسانها ... 
چون دخترک لجوج قصه ات خدا را به تمامی مقدساتش قسم می دهد تا بتواند تو
را داشته باشد ... دخترک می داند حکیم مطلق همیشه با او و مرد بزرگ زندگیش
است پس باز هم دست نیاز به درگاه او می برد تا وقتی که ...    

نشونی

به یاد نگارنده ع ش ق
اگه اینجا رو بلدی، منو به اینجا ببر آخه ...

        ((سرزمین آروزها 
                        خیابون خوشبختی
                                            کوچه محبت
                                                          پلاک مهربونی
                                                                           خونه عشق ))  

حرفهای من و تو ...

به یاد نگارنده ع ش ق
گفتی بیا از زیبایی لبخند بوسه رو تعبیر کنیم 
                            گفتم اینجا خیلی وقته لبخند مرده !!
                                    گفتی دلت می خواد لبخند ماهو واست بدزدم ؟

گفتی بیا از دوستی حرف بزنیم
                  گفتم اینجا که دوستی گمشده !!
                               گفتی دوست داری شب بوی دوستی گردنت بندازم ؟

گفتی بیا محبت رو طراحی کنیم
                 گفتم شکل محبت یادم رفته !!
                              گفتی می خوای برات ستاره محبتو از آسمون قرض بگیرم ؟

گفتی بیا آهنگ عاطفه رو با ملودی صداقت بسازیم 
               گفتم آوای مهربونی خیلی وقته به گوشم نخورده !! 
                         گفتی دوست داری واسه روز تولدت آواز چکاوکو بهت هدیه کنم ؟

گفتی بیا کلمه حادثه رو بین روزمرگیام بشکنیم 
                             گفتم اینجا که حادثه ای اتفاق نیفتاده !!
                                       گفتی میخوای ببینی روی قلب عاشقم چی حک شده ؟

گفتی بیا از همصدایی بگیم
            گفتم خیلی وقته همه جا خاموشه و صدایی نمیاد 
                                 گفتی دلت میخواد آواز مرغ عشقو واست زمزمه کنم ؟

گفتی بیا همدلی رو به همه یاد بدیم
              گفتم مگه اینجا کسی هم دل داره 
                     گفتی می خوای سینه خودمو بشکافم تا تپششو لمس کنی ؟

گفتی بیا بزرگی عشقو همه جا جار بزنیم 
                گفتم عاشقا از سرزمینمون کوچ کردن 
                   گفتی می خوای شقایقو بیارم که گواهی بده هر دومون عاشقیم ؟ 
                                                                                                      گلرو ـ آذر ۸۲    

تو مسئول آن می شوی که اهلیش کرده ای ...

به یاد نگارنده ع ش ق
روباه گفت: سلام . شازده کوچولو مودبانه جواب داد: سلام.... شازده کوچولو به او پیشنهاد کرد:بیا با من بازی کن. من خیلی غمگینم .روباه گفت:نمیتوانم با تو بازی کنم، مرا اهلی
نکرده اند. شازده کوچولو آهی کشید و گفت :ببخش ‍‍‍‍‍‍. اما کمی فکر کرد و باز گفت:"اهلی کردن" یعنی چه؟روباه گفت:این چیزی است که تقریبا فراموش شده است.یعنی پیوند بستن...مثلا تو برای من هنوز پسر بچه ای بیشتر نیستی, مثل صد هزار پسر بچه دیگر. نه من به تو احتیاج دارم نه تو به من احتیاج داری.من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم,مثل صد هزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی, هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت.تو برای من یگانه جهان خواهی شد و من برای تو یگانه جهان خواهم شد.شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم.یک گل هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد... روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت:زندگی من یکنواخت است.من مرغها را شکار میکنم و آدمها مرا شکار میکنند.همه مرغها شبیه همند و همه آدمها شبیه همند.این زندگی کمی کسلم میکند.ولی اگر تو مرا اهلی کنی, زندگیم مثل آفتاب روشن خواهد شدو آن وقت من صدای پای تو را خواهم شناخت واین صدای پا با همه صداهای دیگر فرق خواهد داشت.صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین میراند ولی صدای پای تو مثل نغمه موسیقی از لانه بیرونم میاورد.علاوه بر این، نگاه کن. آنجا آن گندمزارها را می بینی؟من نان نمیخورم.گندم برای من بیفایده است.پس گندمزارها چیزی به یاد من نمی آورند و این البته غم انگیز است ‍‍ولی تو موهای طلایی داری .پس وقتی که اهلیم کنی معجزه میشود.گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده میکندو من زمزمه باد را در گندمزار دوست خواهم داشت.روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت :خواهش میکنم بیا و مرا اهلی کن.شازده کوچولو گفت:دلم میخواهد ولی خیلی وقت ندارم.باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.روباه گفت :فقط چیزهایی را که اهلی کنی میتوانی بشناسی.آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.همه چیزها را ساخته و آ ماده از فروشنده ها می خرند ولی چون کسی که دوست بفروشد در جایی نیست آدمها دیگر دوستی ندارند.تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!شازده کوچولو گفت:چه کار باید بکنم؟ روباه جواب داد :
باید خیلی حوصله کنی.اول کمی دور از من اینجور روی  علفها می نشینی .من از زیر چشم به تو نگاه می کنم و تو هیچ نمی گویی.زبان سرچشمه سوتفاهم هاست.اما تو هر روز کمی نزدیکترمی نشینی...شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد ،روباه گفت:آه ‍‍‍,من گریه خواهم کرد.شازده کوچولو گفت:تقصیر خودت است.من بد تو را نمی خواستم
,ولی خودت خواستی که اهلیت کنم.روباه گفت: درست است.شازده کوچولو گفت:ولی تو گریه خواهی کرد.روباه گفت:درست است.شازده کوچولو گفت:پس چیزی برای تو نمی ماند .
روباه گفت:چرا می ماند.رنگ گندمزارها.سپس گفت:برو دوباره گلها را ببین.این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست.بعد برای خداحافظی پیش من برگردتا رازی به تو هدیه کنم....شازده کوچولو پیش روباه برگشت گفت:خداحافظ.روباه گفت:خداحافظ.راز من این است و بسیار ساده است:فقط با چشم دل میتوان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است...
همان مقدار وقتی که برای گلت صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گلت شده است....آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی.تو مسئول آن می شوی که اهلیش کرده ای.تو مسئول گلت هستی. شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند:من مسئول گلم هستم....

حرفای حاصل از شیرین زدگی !!!

 به یاد نگارنده ع ش ق
   دلم هوس بارون کرده ... نم نم های ریز و درشت بارون ... اگه بارون بیاد بغض 
   منم می ترکه ... پس بذار این بارون روزدتر بیاد آخه می ترسم این بغض ...
   امروز از صبح ذل زدم به دریا و زیر لب با خدا حرف می زنم ... نمی دونم چقدر
   آروم شدم اما خب باید روزام یه جورایی بگذرن دیگه پس این بهترین راهه ...
   این چند روزه به خیلی چیزا فکر کردم به خودم ،‌ تو ،‌ آدما و تنهاییشون و به ...
   می دونی چیه ؟ به نظر من آدما همیشه تنهان ، خیلیا با وجود همه تنهان مثل 
   من که با وجود همه تنهام ... راستی خدا وقتی تنهاست چیکار میکنه ؟ حوصلش  
   سر نمیره ؟ دلش نمی گیره ؟ گریه نمی کنه ؟ به نظر تو خدا تا حالا عاشق شده؟   
   نمی دونم شاید آره شایدم نه ... چقدر این چند روزه قاطی پاتی حرف می زنم !
   این چند روزه یه آدمه دیگه ای شدم ! سر به هوا ، ‌بی حوصله ،‌ عصبی ساکت و
    گیجو ویج و ... ! یعنی این منم ؟! راستی راستی خودمم ؟! پس من چم شده ؟! 
    
من از نهایت شب حرف می زنم
    من از نهایت تاریکی
    و از نهایت شب حرف می زنم
    اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چرغ بیار
    و یک دریچه که از آن
    به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
    ببینم کی میدونه تعریف خوشبختی چیه ؟!
    اصلا خوشبخت کیه ؟!
    راه رسیدن به خوشبختی چیه ؟!

شب تاریک من

به یاد نگارنده ع ش ق
چقدر امشب تاریکه ،‌همه جا سرد و نمناکه . دل من امشب غم داره ... یه غم بزرگ
که فقط خدا می دونه ... آسمون هم میخواد با اشکاش منو دلداری بده ... خدا هم
گریه می کنه ... ولی گریه خدا و آسمون که بدرد من نمیخوره ... من صبر می خوام
من آرامش می خوام ... من بردباری می خوام ... من ....

                  گر فاصله ای هست میان من و تو

                  بَردار به لبخندی ، بَردار به پیغامی

                    سلام ای نازنین ... باز نامه دادم

                      نِمیره قصه ی عشقِت ز یادم

                       منو شرمنده کردی با محبت

                    که دیدار تو اسمش شد  زیارت

                 به فکرتم ، به یادتم ، زنده به انتظارتم

  دلم گرفته نازنین ... دلم گرفته ... هوای گریه دارم ... آیا گریه دوای

 دردهای من است ؟!  امیدوارم باشه چون اگر نباشد ...

گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز ...

به یاد نگارنده ع ش ق
لحظه لحظهء این انتظار تلخ و کشنده رو به عشق دیدن تو سپری می کنم ... توی 
هرکدوم از نفسام اسم تورو به زبون میارم آخه دلم خیلی برات تنگ شده و فقط
به خاطر امید به بودن تواه که قلب من هنوز تپش داره و الا اگه همین امید رو ازم 
بگیری ( به خاطر دلایلی که به نظر تو مقبول اما از نظر دل عاشق من نـــــامقبوله )
قلبم برای همیشه تپشش رو به خاک سرد هدیه می کنه .....
دلم هر لحظه به یادت آهی جانسوز می کشد 
نگاهم به دنبال نگاه آشنایت می گردد 
اشکاهایم هوای شانه ات را در سر می پرورانند   
دستایم سراغ گرمای دستاهایت را از آفتاب می گیرند
پاهای خسته و ناتوانم همراه باوفایشان را می جویند
به نظر تو اینا به آرزویهایشان می رسند یا خیر ؟!
من که امیدوارم برسند و الا ...