به یاد نگارنده ع ش ق

                  

سلام بهونه ی همه ی تنهایی های من ..

شب توی خوابه ، آیینه خاموش
خاموش و بی انتها ،‌
بی هیاهو بی تماشا ،
تاریک و بی هم صدا ،
من تب تند حضورم منو دریاب
مثل تلاطم موجم روی دریا
..
..

بازم یه روز دیگه داره تموم میشه ، مثل همه ی روزای سکوت و کور بی تو بودن . شب که میشه تازه یادم میفته باید با خدا درد و دل کنم ، باید بهش التماس کنم که خدایا خواهش می کنم فردا به دلش بنداز بیاد من باهاش صحبت کنم . هر شب با این خیال خوش سرمو روی بالشت می ذارم و با لبخند ، اومدنت رو مجسم می کنم . می دونی چیه نازنین ! دیگه دوست ندارم شبا نیم ساعت به ماه نگاه زل بزنم آخه وقتی تو که ماه آسمون قلب منی هر شب طلوع نمی کنی ، من این ماه بی نور و رنگ پریده رو می خوام چیکار کنم ! نور کمش تنها به درد ستاره های کوچیک و بی احساسش می خوره ، نه منی که ماه و ستاره ای به روشنی تو عزیز ، توی دلم دارم . آره می دونم ! می دونم که داری می فهمی یه دلتنگی دیگه از آتشفشون دلتنگیام دلش می خواد فوران کنه . نه عزیز ! نگران نباش هنوز مونده تا ذوب بشم و مذابه هامو دوری تو خاکستر کنه . چقدر جالبه نه !! همیشه خودمو با جمله ی " من خیلی صبور و قویم " تسکین می دم . نمی دونم اگه روزی برسه که این جمله کوچیک هم مثل تمامی خاطرهای خوب از ذهن منتظرم دور بشه ،‌ دیگه باید چه کنم . به نظر تو بعد ها مرهم بهتری برای من دلتنگ پیدا میشه ؟ راستی امروز یه بار دیگه با یه خنده به پهنای تمامی صورتش ، جلوم ظاهر شد . چقدر حس می کنم به تو شبیه ِ . وقتی از دور می بینمش مات می مونم . مثل یه صحنه ی شگفت انگیز که اصلا قابل باور نیست . همش توی وجود اون دنبال یه نشون آشنا از تو می گردم . راستی چقدر داره مثل تو میشه و منو عذاب می ده . وقتی می بینمش ، می خوام برم جلو و بگم " چطور به خودت جرات دادی مثل آرش من باشی " ولی وقتی می بینم داره می خنده ، این حس برام تداعی میشه که این تویی که داری به من و کارام لبخند می زنی . حضورش گاهی وقتا یا بهتر بگم اکثر وقتا باعث میشه بی قراری کنم . من دارم با یه نگاه کوتاه توی وجود اون ، دنبال کسی می گردم که یک تار موشو حتی به دنیا هم نمی دم . دلم خیلی دلتنگ شده برات . نمی دونم چرا نمی تونم مثل سابق با تک تک کلمات توی ذهنم بازی کنم و برای تو بنویسم . نمی دونم چرا اینجا احساس آرامش سابقو ندارم . یه حسی توی این خونه هست که نمی ذاره من راحت بنویسم . دارم عذاب می کشم از این سکوت خفقان آور ، از این درک نکردن متقابل . چرا من هر چی میگم کسی نمی فهمه اعماق قلبم چی می گذره ! برات نگرانم ، خیلی زیاد . دلم شور می زنه !! برای تو ، تنهاییات ، بار سنگین چیزایی که باید تنهایی به دوش بکشی . می ترسم از اینکه زود دیر نشه ! اگه زمان به عقب برمی گشت چقدر ما خوشبخت بودیم . خدایا چرا من قدر خوشبختیمو ندونستم ؟ چرا آسون از دستش دادم ؟ چرا خدا ؟ لعنت به تقدیر ! لعنت به نوشته های روی پیشونی !  

دست به قلم می برم ،
می نویسم ، می خندم ، می گریم و
نوشته ام با یک نقطه آخر خط به پایان می رسد 
اما بغض هایم چون همیشه ناتمام می ماند
..
.. 

به یاد نگارنده ع ش ق 

             

                                          آسیاب اگر به نوبت
                               بگو پس نوبت ما کو !
                             سهم ما ، قسمت ما کو ! 
                               حرمت ِ خلوت ما کو !

به یاد نگارنده ع ش ق

                

اوج خودم را گم کرده ام .
می ترسم از لحظه ی بعد و از این پنجره ای که
به روی احساسم گشوده شد .
از پنجره غروب را به دیوار کودکی ام ،
تماشا می کنم و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام .
" شاسوسا " تو هستی ، دیر کردی !
از لالایی کودکی تا خیرگی این آفتاب ،
انتظار تو را داشتم .
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم ،
در سحر رودخانه ، در آفتاب مرمرها .
این دشت آفتابی را شب کن تا من ،
گمشده را پیدا کنم و در جا پای خودم خاموش شوم .

* هیچ چیز به اندازه ی یک جرعه نوشیدن از کلام سهراب آرامم نمی کند . اوج نگاهم را در خود گم می کند و من می شوم قطره ای آرام و گمشده در دریای متلاطم سهراب . غرق می شوم در دلتنگی های سهراب . با سهراب سکوت می کنم و فریادش بزرگ جادویم را بر هم می زند .

** دست هایم را ،
     به تنهایی و بی کسی کودکی یتیم
     خواهم بخشید که
     گرمای دستان سردی را نچشیده باشد .
     تمامی روشنی صبحدم انتظارم
     را در دلش خواهم کاشت .
     می دانم .. می دانم ..
     حتی دو کف دست فردا هم ،
     در این شب بی سپیده غنیمت است .
     ( هُدا ـ دی ماه ۸۳ )

*** اگه تو رو دوستت دارم خیلی زیاد ، منو ببخش 
       اگه تویی اون که فقط دلم می خواد ، منو ببخش
       منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو می شمرم
       منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوستت دارم
       منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم 
       منو ببخش اگه شبا تورو خواب می بینم
       منو ببخش .. منو ببخش .. منو ببخش ..

به یاد نگارنده ع ش ق

                     

اشکهای بی تاب من ،
دانه به دانه بر روی گونه هایم می غلتند
و هیچ کس نیست که ..
تو هم نیستی ، چون همیشه .
و این منم که در تنهایی محض خود ،
در پی ساحلی برای دریای اشکهایم می گردم .
می دانی مدتهاست سراغی از اتاقک کوچک خیالیمان نگرفته ای !
خیلی وقت است نمی گویی شب را در انتظارم بمان تا ..
دیگر نمی گویی ، هیچ نمی گویی ..
من داغدارم ، داغدار مرگ تمامی حرفایی که
سالهاست به زبان آورده نمی شود .
حرفایی که به قول تو باید وقتهایی به زبان آورده شود .
من زنده ام به مرور خاطراتی از یک فصل خزان زده پاییزی .
فصلی که بهار خواندمش ، بهار رشد یک دختر چشمان سیاه .
راستی ! چند شبی ایست که دستهایم
به سوی همان مهربان مطلق همیشگی دراز کرده ام .
التماسم را به آسمان ، هیچ کس جز ستاره حاجت ندید .
می دانی بهترین ؛
این دخترک بی چیز و فقیر ،
جز سوگندی محکم بر دوست داشتن و خوشبخت کردنت
چیزی در طبق اخلاص ندارد و دعایی که
تنها برای تو و آنچه پیش رویت است ، می باشد .
خداوندا ..
باز هم شب شده ، شبی خالی از هر ستاره حاجتی .
دوباره من هستم و آسمانی پر از خجالت .
ستاره ها همه گم گشته اند .
شب است ، شب سکوت مطلق و
من که ..

* این شعر را مدام با خودم زمزمه می کنم . زیباست ، نه ؟! برای فرار از جو سنگین سکوت بهانه ی خوبیست ، مهربان .  سکوت می کنم و تو بهتر از کسی می دانی سکوت من از هر فریادی رساتر است . چشمانم برای تو ،‌ اشک هایم برای تو ، قلب و وجودم برای تو ، زندگی و تپش های من از آن تو باد ، یگانه ! و در مقابل تنها یک لحظه برای من باش . این روزها هوای دل کوچکم کمی ابریست ، کمک کن برای همیشه داشتنت ، لختی بی وقفه ببارم .
* حالا این منم که بی تو ، پر پروازم شکسته !
* مهربانی چشم هایت آرامم می کند .

به یاد نگارنده ع ش ق 
             
           

باد می وزد . من سردم ، سرد  ِ سرد . مادر می گوید سردت شده است دختر ، چیزی بپوش ! دوست ندارم چیزی بپوشم . دوست دارم لجباز باشم یا شاید لوس ، نمی دانم . صدای نگار در گوشم می پیچد " عزیز دل من " و ناخود آگاه چهره ی تو را مقابل چشمانم مجسم می کنم . خدای من ، چقدر دلتنگم و خسته ! حوصله هیچکس را ندارم . حضور هیچ کسی راضی و خرسندم نمی کند . فقط دوست دارم به جایی زل بزنم و سکوت کنم . متن بنویسمو کسی نباشد که بگوید " درست را بخوان " . دوست دارم کسی باشد که مثل بچه ها ناز و نوازشم کند . بیچاره مامان ، صدایش در آمده از این همه خودخواهی ! این روزها هر آدم تازه ای می بینم ،‌ دلم تو را بهانه می کند . جرات رفتن به دانشگاه را ندارم . انگار آنجا هم جای خالی تو عذابم می دهد . دوست دارم تنها باشم ‌، تنهای تنها . هیچ کس و هیچ چیز نباشد . چقدر تهی شده ام و بی ملاحظه . خود را گم کرده ام باز ، قلمم را نیز هم . چقدر حضورت را کم دارم . خواب و بیداریم نیاز به بودن توست اما نیستی . هر شب به خوابم می آیی . برایم دست تکان می دهی از دور و محو می شوی . نمی یابمت ، حتی در خواب هم . حرف های دلم تک به تک نگفته و بی جواب می ماند . هوا سرد و وحشیست . وجود هیچ کسی جز تو دلگرمم نمی کند . " لوس شده ای باز " صدایی از درونم فریاد می زند . وقتی بچه بودم دوست داشتم خودم را برای کسی لوس کنم ، عزیزدردانه ی پدر . خیلی خسته ام . افکار به هم ریخته . می بینی حتی حرف هایم نیز ثبات ندارد . ناراحت می شوم ،‌ نگران می شوم ، بغض می کنم اما اشک نمی ریزم . دل سنگ شده ام . راستی دیشب کار دیگری هم انجام دادم . تو فهمیدی ؟! باید فقط در خلوتمان برایت بگویم . کاش هیچ کسی حائل نباشد . حسادت نمی کنم ،‌ همه می گویند اصلا دختر حسودی نبوده ام . ولی دلم می گیرد از بعضی چیزها . بارها آرزو کردم .. آروز کردم .. آرزو کردم .. کاش تلنگری حتی کوتاه حباب آرزوهایم را نشکند . از دور دست تکان می دهی . دلم می لرزد . قرمز می شوم از شرم . زبانم بند می آید . به قول مامان اگر بیایی نزدیک از خجالت غش کرده ام . کاش قدرت داشته باشم به چشمانت زل بزنم . می دانم ندارم . هیچ وقت نداشته ام . همواره شرم و حیایی بوده که نگذارد به چشمانت حتی در قاب عکس هم زل بزنم . صدایم می کنی . با همان لحن همیشگی و افسونگر . باز افسونت می شوم . برق نگاهت می گیردم . برایم مقدسی مثل پدر . همان قدر مقدس و عزیز . می شکنم ،‌ بی تو . می شکنم ، اگر نباشی . لب هایم بی صدا اینها می گویند . " تو خیلی قوی هستی و صبور " هزاران هزار بار شنیده ام این حرف را . عروسک صبور قصه ها ، منم و تو کوچک بانوی من . هر دور از یگانه یاورمان دور مانده ایم . چشمانم برق می زند ، برق اشک است . شاید باز هم دارم خودم را لوس می کنم . این بار برای تو ،‌ نه برای پدر . نه نه ! قدرت ندارم نگاهت کنم . سر به زیر می افکنم . مهربانی و توجه ات خجالت زده ام می کند . هر لحظه هستی و من حست می کنم نمی بینمت اما . چشمانم را به زمین می دوزم . می گویی " طاقت دیدنم را داری " نجوا می کنم حضورت ذوبم می کند . به یکتایی مان سوگند  وقتی هستی ، وقتی هستی .. . فقط بدان با جان و دل دوستت دارم و هیچ چیزی نپرس .

پشت این پنجره ،
شب دارد می لرزد ..
و زمین دارد باز می ماند از چرخش .
پشت این پنجره ،
یک نامعلوم نگران من و توست ..
ای سراپایت سبز ،
دستهایت را چون خاطره ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار و
لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
..
..

به یاد نگارنده ع ش ق 
               
                 
 
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن و بگو
..
باد می رفت
به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
..
..

دوباره شب شده است ، شبی بی تو ، بی حضور تو ! آخر چرا نمی شود که بیایی ! چرا نمی شود که باشی تنها برای من ! دلتنگ شده ام و بی حوصله . نمی خواهم هیچ کسی باشد جز تو . می خواهم هیچ کس نباشد و تو باشی به تنهایی و فقط . می بینی عزیز ! بهمن هم دارد از راه می رسد . بدون بهمن می شود ۱ سال و ۴ ماه . چقدر زیاد ، وای ! عمریست شاید . این همه وقت ، از هم دوریم . من این سر دنیا و تو آن سر . می دانی عزیز ، به هیچ کس نگفته ام بی تو هر لحظه اش شبیه مردن است . شبیه فریادی بی صدا در عمق تاریکی . چقدر تلخ است که نتوانم فریاد برآرم فقط تو را می خواهم . عجب عزیز ، عجب ! روزگار بدی شده است ، نازنین . کاش هیچ کس نبود و تو بودی . کاش همه نبودند و تو بودی . آخر چند بار بگویم ، چند بار یگانه ! یادت می آید چقدر خوشبخت بودیم و خوش . بی دغدغه و عاشق . خاموش و سر به مهر . دیگر این خانه هم دلم را آرام نمی کند . آزارم می دهد . ساکتم می کند . نمی گذارد بگویم . نمی گذارد بگریم . هیچ کاری نمی گذارد بکنم ، هیچ کاری . لعنت به تو روزگار ! دلت خنک شد از هم دورمان کردی ! لعنت به تو ! لعنت به تو تقدیر ، ازت متنفرم !

* خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !
   خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !

به یاد نگارنده ع ش ق

                                

کوچک اتاقیست اما
هنوز هم حضورت را کم دارد .
جای خالیت آنقدر بزرگ است که
هیچ کوچک زاده ای پُرش نمی کند ، باور کن !

* بیچاره قلم من ، چند روزیست گنگ شده است ( : دی ! ) .
** خداوندا ،‌ صبر می خوام و مقدار زیادی تحمل . باید ببخشم تا بخشاییَم .  باید آنقدر بزرگ باشم که بزرگ بیاندیشم . کمکم کن . کمکم کن . تو بزرگی و منان . حنان و قهار . بخشنده و ایثارگر . نمی خواهم کوچک باشم و راکد . جاریم کن .  بگذار انعکاست باشم .  بگذار آیینه ی روشن خط خطی شده ات ‌باشم ، یگانه پروردگار !
*** به دنبال دلیل زود رنج بودنم می گردم ، نمی یابمش اما ! کاش خیلی وقت ها حق را به خودمان نمی دادیم تا این چنین سردرگم مان کند ،‌ نه !
 **** آنقدر می نویسم صبر تا صبور شوم . آنقدر می نگارم صدر تا صحه ی صدر بیابم . آنقدر می گریم تو تا بی چشم ببینمت .

به یاد نگارنده ع ش ق

                         
                 
                               * اجازه هست با اشک هایت وضوی عشق بگیرم ! *

به یاد نگارنده ع ش ق 

               

گهگاهی، دل کوچک من، تنگ می شود ..
شاید برای اولین احساس ، اولین خنده یا حتی اولین عشق ..
شاید برای اولین دوستت دارم ..
شاید برای بوسه ای که کوشید بر گونه ات بنشیند اما هرگز ننشست ..
شاید برای آخرین بغض ..
شاید برای فاصله ای که دوست داشت فاصله نباشد ..
شاید برای قطره اشک وداع ..
شاید برای واپسین نفس ..
شاید برای خداحافظی که رنگ سلام غروب بود ..
و شاید برای لحظه ای که برای آخرین بار معصومانه نگاهت کردم ..

( مطلبی از آرشیو خودم ! )

* فردا دوست دارم از عسل بانویم بگویم . نمی دانم چه حسی درون این نگاه ملتمس پنهان است که همه ی وجودم را می لرزاند ، بی دلیل ! اشک در چشمانم حلقه می زند و از ته دل آرزو می کنم کاش پناهش بودم . عسل بانوی من ، تنهاست اما .. . شاه پری کوچکم ، روزی پیدایت می کنم و پناهت می شوم ، مطمئن باش . من و تو هر دو تکیه گاه تنهایی کوچک شاهزاده مان می شویم و نمی گذاریم بار مشکلات بشکندش . باید پیدایش کنم . عسلکمان تنها مانده ، می فهمی ؟! من از نگاه معصومش می بینم . شاه بانو ،‌ بمان که می آییم ، هر دو با هم . بمان ..

به یاد نگارنده ع ش ق 

                    


اشکای یخیمو پاک کن
درای قلبتو وا کن
صدای قلبمو بشنو
..
..
کاشکی توی لحظه ی آخر
عشقو توی نگام می خوندی
..
..
اگه یه روز بگم از این حکایت
که به تو کردم عادت
دلم پیش دلت توی زندون رفاقت
..
..
اگه یه شب برسم به حقایق
می شم خدای عاشق
میگم رازمو به ستاره ی دریای مغرب
..
..
اشکای یخیمو پاک کن
درای قلبتو وا کن
صدای قلبمو بشنو
..
..

* خداوندا ، این خوشبختی رو مدیون تو هستم . ازت ممنونم که همیشه درای خوشبختیو به روم نبستی . خدایا ، از بس خوشحالم نمی تونم هیچی بنویسم . قلب قلمم هم ایستاده . خدا جون ممنون که کمکم کردی بعد از ۷ ماه دوباره صدای زیباشو بشنوم . می بینی خدا ! من آروم  ِ آرومم . قلبم آروم شده . قول میدم دیگه چیزایی ننویسم که ناراحتش کنم و برنجونمش . قول میدم دختر خوبی باشم . فقط تو بهش سلامتیشو برگردون . خدا توی دنیا جز سلامتیش هیچی ازت نمی خوام . می خوایم هر دومون به خودت توکل کنیم . خدا خیلی دلتنگش شده
بودم . تو هم می دونستی نه ؟! تو هم دیدی اشکامو که بهت التماس کردم فقط یه لحظه ، نه ؟! خدا‌ من خیلی دوستش دارم ،‌ خیلی . پس همیشه سلامت نگهش دار .

ببین ! این تمام من است ،
همه ی هستی من ،
بگیرش ، مال تو که 
وجودم تا ابد پیشکش توست .