حرف دلت را مزه مزه می کنی .. می جویی .. می خوری اما غده ، غده است .. سرباز می کند .. چرک هایش کهنه نمی شود .. به گند می کشد .. می میراند .. بانو .. می میراند .. !  

 

بازم یه سلام  ِ دیگه ..  

 

خوبی ؟! 

 

من میگم دلم تنگ نشده اما تو این بارو لطفاْ باور کن .. آخه دیگه من حتی به دلتنگی هم فکر نمی کنم .. آخه من این روزا اصلا فکر نمی کنم .. راستش خودم نمی ذارم که فکر کنم .. شدم مثل یه ماشین .. یه ماشین که احساس داره .. گریه می کنه اما نه واسه خودش .. واسه اون کسایی که داداشی میگه آخر دنیا زندگی می کنن .. کوچولوهایی که به جای بهونه های جور وا جور باید سطل آبشون رو ببرن نمی دونم کجا و آب بگیرن .. اون جایی که همه مردم با سالی هشتاد هزار تومان ،‌احساس غنی بودن بهشون دست می ده و از ته دل خوشحالی می کنن .. چقدر دلم می خواست می تونستم برم بینشون و از ته دل اون چیزایی رو که دارم و ندارم باهاشون تقسیم کنم .. چقدر دلم می خواست بین مردمی بودم که به نداشته هاشون شکرگزارن و نمی دونن خوشی های کاذب رنگارنگ چه طعم و مزه ای داره .. اونجایی که سینما همونقدر براشون غریبه است که اینجا و بین ماها ، خدا غریبه ست .. اما من میگم خوشبختی رو باید از اونا پرسید و فهمید .. کسی چه می دونه .. شاید آرامشی که ما اینجا همیشه دنبالش می گردیم و کمتر پیداش می کنیم .. اونجا ، با هیچی اونا بدست بیاد .. آره ، داداشی راست می گفت ، دغدغه های اونا به اندازه خودشون بزرگ نیست .. اونجایی که لبخند و الهی شکر ،‌ جای تموم حرف ها رو می بنده .. کاش می شد رفت .. کاش می شد اینجا نبود .. 

 

* حالم خوبه فقط دارم بلند بلند فکر می کنم ، ‌همین .. 

* بعضی ها ،‌جدیداْ دلشون مثل دنیای من کوچیک شده .. اما باور کنید من دغدغه هام با خودمه .. این کارو سخت می کنه .. می خوام برگردم عقب .. می خوام اما سخته .. چون .. .. .. ازم نرنجید .. من هنوز هم اونقدر قوی نشدم که یا شجاعت توی خاطرات گذشتم ، قدم بزنم و از یادآوریشون دلم قنج بزنه .. پس بهم حق بدید .. 

* آقای طاهری .. آهنگ با من بمون تون محشره .. ممنون که حرف دلم رو به قشنگ ترین شکل می خونید .. غافل مب  َ تو از م  ِ تا یَرو خبر بیارِن ، بُدو تا حجله بُبَندیم که صبا شوو هیش یار ِن .. 

* دیدی .. بازم نتونستی حرف دلت رو بزنی .. دیدی .. !