به یاد نگارنده ع ش ق 

                                   

هوای خانه ام امشب ، غبار آلود و سنگین است
و من هم سخت تنهایم ..
صدای ناله نائی چنان دلگیر و و ماتم زا
میان کوچه های خلوت تنهائی این سینه می ریزد
و پنداری صدا از عمق مجروح دلم اینگونه می خیزد ..
چه نالان می زند ، نی زن .. پریشان می زند ، نی زن !
صدایش می کنم : نی زن ! نی زن !
بیا در سایه دیوار مخروب دلم بنشین و با من همنوائی کن
دمت گرم و دلت بی غم که اینک این نوای نی
همانکو کز میان نای دلخون تو میریزد
خدا میداند از اعماق مجروح دلم جاریست
چه شیرین می زنی نی زن .. چه غمگین می زنی نی زن !
به دم در نی ! که صوت نای دلگیرت
 میان کوچه های خلوت تنهائی من طنین جاودان دارد ..
مگر نی زن .
تو هم در سینه دردی جانگداز داری ؟!
مگر همچون من دلخسته تنهائی ؟!
مگر جام بلور صبر تو از غصه لبریز است ؟!
مگر از هجر دلداری در آشوبی ؟!

نمی دانم چه دردی در درون داری ولی از حنجر این نی صدای درد می خیزد ..
به دم در نایت ای نی زن! دمت گرم و دلت بی غم
که در این خانه هستی همانکو را که نام زندگی دادند
کسی ما را نمی فهمد ، کسی از ما نمی پرسد ، سراغ از ما نمی گیرد
در این ویروانه هستی ، همین غربت سرای درد
فریب آباد وانفسا که نام زندگی دارد
کسی ما را نمی داند خبر از ما نمی گیرد ..

بیـــــــــــــــــــــــــا نــــــــــی زن!
بیـــــــــــــــــــــــــا نـــــــــــی زن !
بیا در سایه دیوار مخروب دلم بنشین و با من همنوائی کن
دمت گرم و دلت بی غم بزن نی را که دل از غصه آکنده است ..
هوای خانه ام امشب
غبار آلود وسنگین است
و مــــــــــــــن هم سخت تنهـــــــــــــــــــا یم !

*
یاس سپیدم .. می دانم هر چه بگویم ، همه حسرت روزهای خوش و زیبای با هم بودنمان است . می دانم هر چه ببینم ،‌ همه مرور تصویرهای قاب شده گذشته مان است . می دانم هر چه ببویم ، همه رایحه دلپذیر عشق پاکمان را می دهد .به دلدادگی قسم که در هر تکه ای از زمان ، پشت هر تیره نگاه عاشقی ،‌ افسانه ی حقیقی ماست که ماندگار می ماند ..

* همه جای شهر ناامن شده . رایزنان هر لحظه در کمیننند که مبادا سخن عشقی نقل محفل عاشقان گردد . به قول یک دوست عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد . عجب ! 

*  هر روز که می گذره بیشتر از پیش معتقد میشم به اینکه اینجا هم دیگه برای نوشتن مامن خوبی نیست .. خلوت نوشته هام داره دستخوش یک سری مسائل حاشیه ای میشه که باعث میشه شاید برای همیشه سکوت کنم یا اینکه نه ،‌ از این خونه سراسر خاطره اسباب کشی کنم ..

به یاد نگارنده ع ش ق 

                   
                                    
خدای من مهربان است
من ، خدایم را دوست دارم
خدای من همین نزدیکی هاست
کنار آن لور  ِ تنومند ، روبروی پنجره هال   
خدای من آرام لبخند می زند 
و خاموش زمزمه می کند  
" اشکهای جاری ، صدای ملتمس 
و نوای سوزناکم را می بیندو می شنود "
خدای من می گوید 
" اگر به او توکل کنم ، در شبی نه چندان دور
فرشتگان مهربانش را برای کمک به من می فرستم "
من خدایم را باور دارم
خدای من بر هر چیزی تواناست
..
..
 
چشمهایم را می بندم
و به امید بارانی از جنس رحمت 
به خدای کنار لور توکل می کنم

..
..

به یاد نگارنده ع ش ق

ای همه آرامشم از تو ، پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سر در گربیانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار ،‌ اینگونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم
کودک ِ عاشق کجا شد شور  ِ آواز  ِ قشنگت
در قفس ، چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم 
تکیه کن بر شانه ام ، ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
قصه دلتنگی ات را خوب ِ من ، بگذار و بگذر
گریه ی دریاچه ها را ، تا به دامنت نبینم 
کاشکی قسمت کنی تنهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
( ستار )

از معدود آهنگایی  ِ که وقتی گوش می کنم آروم  ِ آروم میشم ، آرامشی شبیه به بودن توی خلسه ای که هیچ حسی رو در تو زنده نکنه . نمی دونم توی این آهنگ چه چیزی وجود داره که تمامی اعضای بدنمو مثل مرگ یا شاید هم خماری(نمی دونم کدومش ، چون هیچ کدومشونو تا حالا لمس نکردم) لمس(به معنای شُل) و بی حس می کنه . دوست ندارم آهنگ تموم شه و  برگردم به واقعیتی که بیشتر شبیه یه کابوس می مونه تا تقدیر " درد و نفرین بر سفر این گناه از دست او بود " روزی هزاران هزار بار ، شاید هم بیشتر ، به خودم نهیب می زنم که حتما یه معلول محکمی پشت تمامی اتفاقات دنیا هست که من از درک علت اون عاجزم ولی باز خودمو به شکلی بی منطق وار از نظر بقیه قانع می کنم که " آره خدا ! حق  ِ من ، این نبود " و شروع می کنم به خیال بافی های مضّریی که بی شک ، آخرش به ترکستان ختم میشه . پدر چند روزیه که به حالت هام مشکوک شده و سعی می کنه به عنواین مختلف بهم بفهمونه که اعتماد به نفسم تازگیا داره کمی مشکل پیدا می کنه . وقتی این آهنگ پخش میشه دوست ندارم به هیچی فکر کنم . دلم می خواد مثل اون حسی که پشت همین آهنگ قایم شده ، خالی  ِ خالی باشم ، بدون هیچ بار  ِ احساسی مثبت یا منفی  ِ دیوونه کننده ی دیگه ایی .  این روزها به این نتیجه رسیدم که بیشتر اتفاقات ِ بدی که توی همین چند مدت ، اتقاق افتاده قبل از اینکه بخواد ناراحتم کرده باشه ، به بدترین حالت ممکن شوکم کرده .

من از اون آسمون ِ آبی می خوام
من از اون شبهای مهتابی می خوام
دلم از خاطره های بد ،‌ جـــــــــــدا
من از اون وقت های بی تابی می خوام
من می خوام یه دسته گل به آب بدم
آرزوهامو به یک حباب بدم ،
سیبی از شاخه حسرت بچینم
بندازم رو آسمونو تاب بدم ..
( سیمین غانم )

آهنگا رو شافل گذاشتم تا بتونم تکراری بودنشون رو با شانسی پخش شدنشون تحمل کنم(خوب بلدم خودمو با چیزای کوچیک و مسخره گول بزنم و خوشحال باشم که آهنگی پخش میشه که اصلا انتظار پخشش رو نداشتم) . ستار که تموم میشه سیمین شروع می کنه بخوندن و خاطره یه پیغام تلخ برام زنده میشه . سعی می کنم حتی الامکان بهش فکر نکنم تا اعصاب آروم شدم رو باز خط خطی کنم . یاد میاد همیشه به احساس خیلی ها احترام می ذاشتم اما اونا در قبال من ، هیچ احساسی به جز یک حس تنفر قوی نداشتن . خیلی وقتا لازم نیست احساساتمون رو نسبت به طرف مقابلمون به زبون آورده بیاریم تا اون بفهمه چی توی دلمون می گذره . کارهای ما بهترین نشانه افکار و احساساتمونه . 

تو همونی که تو رویام تو رو من خواب می دیدم 
تو چشات آسمونو و آفتاب و مهتاب می دیدم 
تو اونی ،‌ همونی . 
تو اونی ،‌ همونی . 
تو اونی ،‌ همونی . 

از آفلاین نوشتم که خسته میشم یه کاغد A4 بر می دارم و سعی می کنم خستگی افکارم رو سر کلافگی برگه ای بی خط خالی کنم . حس انتقام از تمامی کلماتی که در انتقال احساساتم به روی صفحه مانیتور بهم کمک نکردن توی چشام زنده میشه . دوست دارم از زمین و زمان انتقام بگیرم . دوست ندارم باور کنم قبلا چه اعتقادی به همه چیز داشتم . دوست ندارم فکر کنم یه روزایی فقط توی چشام مهربونی بود و توی کلمه هام عشق . دوست ندارم به این فکر کنم که پاک تر از عشق من عشقی نبود . دوست ندارم فکر کنم اگه یه روز اون دختری که اونقدر رحم نداشت که بهم نگه ازم متنفره بیاد و حرفامو بخونه چه فکر راجع به من و شخصیتم می کنه . دوست ندارم فکر کنم این افکار مسموم رو قبول دارم نه . دوست دارم باور کنم این حق من نبود ..

تو دلیل بودنی تویی اون نیاز
روی قله ی دلت واسه من خونه بساز
تو عبور صخره ها از خودم که بگذرم
ولی دستای تورو عاشقونه می برم
تو ستاره ای برام بی تو شب تاریکه
تو سکوت چشم تو دیگه خوندم چیه

این آهنگ که شروع میشه تازه یادم میوفته خدا من چقدر دلم واسه عزیزترین  ِ وجودم تنگ شده . یادم میاد که ۲ ماه از آخرین شبی که باهاش صحبت کردم می گذره . یادم میاد که امروز با خوندن آرشیو حرفامون حس کردم که .. 

امشب انگار خون تازه ای تو رگها ی منه
یکی از عمق سکوتم داره فریاد می زنه
من و از جاده نترسون نگو که فاصلمون 
صد تا کفش سربی صد تا عصای آهنیه 
تو سرم افتاده امشب هوس قدم زدن 
رد شدن از دل آتیش توی یه چشم بهم زدن 
نازنین فقط توی همین نفس با من باش
بگو هستی که برم به این قفس با من باش 

فقط می دونم دلم برای تو تنگ شده همین .

به یاد نگارنده ع ش ق



دستی به قلم  ِ داخل  ِ لیوان می برم 
می نویسم ، 
می خندم ، 
می گریم و نوشته ام ،
 با یک نقطه پایان  ِ خط تمام می شود ; 
ولی ، 
بغض هایم چون همیشه ناتمام می ماند
..
.. 

*  امشبم ، میون این خاطره های سردم 
     میرم من ، دنبال اون حادثه ای می گردم 
      که نفهمیدم و کی ، کجا ، تو رو ازم گرفت 
     دست ِ تو جدا شد و نگاهتو گم کردم ..
( شادمهر )
 
* دل من از این ماه حزین گرفته است ..
 دل من از آن سرو خرامان گرفته است ..
دل من از ستاره ی سر به هوای اقبال گرفته است ..
دل من از ناجوانمردانگی هوا گرفته است ..
دل من از بی کسی سیاوش گرفته است ..
نه ببخشید ، اشتباه شد !
دل من از روزگاری که اینها را دارد گرفته است ..

به یاد نگارنده ع ش ق

                      

پاییز که بیاید
بهارترین روزهای من ،
در جشن زردی ها آغاز می شود
پاییز که بیاید
چشمان من با نگاهی از تو 
غسل عشق داده می شود
پاییز که بیاید
من از سر  ِ نو عاشق
صدای پای مسافری از دور می شوم  
پاییز که بیاید 
شادی بخش ترین لبخند ِ زمستانی را 
با گوش دل در اعماق وجودم خفظ می کنم  
پاییز که بیاید
دلم ناصبور تو را خواهد خواست
پاییز که بیاید
من ،‌ در میان خش خش ممتد
برگهای خشکیده پاییزی ،
نشانی از طراوت تو خواهم خواست 
پاییز که بیاید 
عطر  ِ یاد تو در
یاس لندنی های کوچه مان
پیچک وار می پیچد  
پاییز که بیاید 
من با تو و بی تو خواهم بود 
پاییز که بیاید 
کلاغ سیاه کاج شیراز 
نوای عاشقانه ای برایمان سر خواهد داد  
پاییز که بیاید
من ،  دوباره و از سر  ِ نو ،
عاشق  ِ تو خواهم شد ، می دانم ..                

به یاد نگارنده ع ش ق

با تو هستم ای مسافر ، ای به جاده تن سپرده
هنوزم هوای خونه ، عطــــــر دیــــــدار تــــو داره 
گل به گل ،  گوشه به گوشه تو رو یاد من میاره
به گذشتــــه برمی گردم ، به سراغ خاطراتـــــم
تازه میشم از دوباره ، از تـــــو داغه خاطراتـــــم
به تـــــو می رسم همیشه ، در نهایت رسیدن
هرکجا باشی و باشم ، به تو برمی گردم از من 
این تویی همیشــه ی مـــــن ، توی آیینه تقدیر 

گاهی وقتا احساس می کنم تنهاترین و دلتنگترین موجودی هستم که خدا آفریده . انگار هیچ چیز در این دنیا نیست که خوشحالم کنه . هر لحظه منتظر  ِ یه قاصدک خوش خبرم که بیاد و روی دستام بشینه تا من رو به بزرگترین آرزوم برسونه ولی تا حالا هیچ قاصدکی حاضر نشده مهمون دستام بشه و از غصه نجاتم بده . از دیشب تا حالا عجیب بی قرارم و ملتهبم . حس می کنم یه احساس موذی از درون داره همه وجودمو می خوره . دوست دارم به عکست زل بزنم و با همه وجودم تلاش کنم از توی قاب تصویر بیرونت بیارم . هی با ناخونام به شیشه ای که تو توی دلش جا گرفتی چنگ بندازم تا تورو به دنیای واقعیم برگردونم . می خوام بگم من از این گرگایی که لباس میش می پوشن و میان طرفم می ترسم . می خوام تو رو به عشقمون قسم بدم که از پیشم بمونی آخه من خیلی دوستت دارم ولی نه چنگای من صورت مهربونتو ناراحت می کنه ،‌ من قول دادم که فقط با انگشتام صورتتو آروم نوازش کنم ، آره من قول دادم ،
آره .

دستای من مهربان است ،  آغوش  ِ من مهربان
آواز  ِ من سبزه زار است با عطر و بوی باران
امنیت شانه هایم بام کبوتران 
من ، بی قفس بی زندانم ، آسمانم آسمان
پرواز کن در حضورم تا مرز بی پایانی
تا هر بلندای ممکن ، تا هر کجا می دانی
من دامن  ِ اعتماد در لحظه ویرانی
بی آنکه یک دم ببینی از سایه ام نشانی
وحشت نکن از شکستم تا همسفر با منی
تو پیش من سربلندی حتی اگر بشکنی  

کاش میشد دستامو محکم بذارم روی صورتمو های های گریه کنم و هیچکی نپرسه چرا اینجوری زار می زنی. کاش میشد این بغضی که داره گلوم رو خفه می کنه غورت بدم تا دیگه هوس سرکش شدن به سرش نزنه . کاش من پیشت بودم . کاش می تونستم با التماسمام از اون دنیا بیارمت اینجا . کاش تو دوباره بیایی و بگی تو خیلی ماهی . کاش خوب شی . کاش من بتونم این بغض نفس گیرو داد بزنم . کاش سوز اشکام دیگه روی قلبم سنگینی نکنه . کاش یه بار دیگه باهات حرف بزنم . وای خدا کمکم کن دارم داغون میشم . خدا جز تو پناهی ندارم ، خدا .

به یاد نگارنده ع ش ق

در کدوم گل سرخ ، میشه تو رو دید
از کدوم مسافـــــــــر ، حالتو پرسید 
رفتم و رفتم تا به شهر گل رسیدم
مثل  ِ تو گلی ندیدم ، 
ـــــــ گل  ِ ابریشمی  ِ من ــــــــ
با کدوم ترانه میشه ســـرودت
کدوم زمستون داره ، راز  ِ سکوتت
بذار تا من ببارم رو دامن تو
تا که بهارون بشه پیراهن تو
ـــــــ گل  ِ ابریشمی  ِ من ــــــــ
گل  ِ دوست داشتنی  ِ من
زنده کردی عشقو در من 
ـــــــ گل  ِ ابریشمی  ِ من ــــــــ

عشق قشنگ  ِ من ، سلام ..

حالت چطوره گل  ِ نازم .. امروز اومدم که بگم به جون خودت که مهم ترین هدیه ی خدا به منه ، دختر  ِ خوبی شدم ، صبور و قوی ، مثل همونی که تو می خواستی و دوست داشتی .. دیگه چشام پره اشک نمیشه ، اگه هم بشه دیگه نمی ذارم اشکام صورتمو خیس کنه .. می بینی
.. می بینی چقدر بزرگ و قوی شدم .. خدا بهم امید داده ، صبر داده ، استقامت داده .. چقدر خدا مهربونه مگه نه .. خدا خودش می دونه چقدر دلم برات تنگ شده ، مثل تو که می دونی ..
وقتی دلم برات تنگ میشه می دونم که خدا یه روزی تورو بهم بر می گردونه .. تو میایی و من دیگه تنها نمی مونم .. تو میایی و من برات از روزای سخت میگم .. تو میایی و واسه همیشه پیش من می مونی تا آرامش داشته باشی .. تو میایی و من از ته دل می خندم با تو و برای تو
.. تو میایی و می بینی که من چقدر بزرگ شدم .. چقدر خانوم شدم و پر تحمل .. تو میایی و شعرایی که برات گفتم رو می خونی و باز میگی از خوندنشون لذت می بری .. راستی امروز به
نیت تو ، شیرینی بردم امامزاده .. شیرینیاش تقریبا تموم شده بود اما از شانس خوب تو ، فقط کمی شیرینی  ِ تر ، توی یخچالش باقی مونده بود که من به نیت تو خریدم بعدش هم رفتم واست دعا کردم .. می دونی عزیزم .. این بار با یه دل ِ قُرص رفتم سراغش ، یه جورایی مطمئن به این که اباالفضل تو رو شفا داده .. آخه من خواب دیدم مریم یه بسته پر از پول بهم میده و می گه اینا رو ابالفضل داده به تو .. از اونروز تا حالا خیلی آرومم و امیدوار .. می دونم خدا امیدم رو نا امید نمی کنه ..می دونم .. 

   * یا حی ُ یا قیومُ یا حیاً لا یموت یا حیاً لا اله الا انت یا ذالجلال و الاکرام یا ارحم الراحمین * 

آخر  ِ این نامه هم فقط دلم می خواد بگم " عزیز دلم ، خیلی ِ خیلی ، دوست دارم  " پس تورو خدا چشای مهربونتو زودتر وا کن که من منتظرم ..

به یاد نگارنده ع ش ق

لحظه هایی در زندگی هست که توی ذهن آدم حک می شود . مثل یک عکس و تصویر همیشه توی ذهن دست نخورده و ثابت می ماند و آدم که به گذشته بر می گردد ، درست به روشنی روز اول جلوی چشمش نقش می بندد . احساسهایی هست که گفتنی نیست . کلام و توصیف از بیانشان عاجز است . چون این حالت ها حس کردنی است نه گفتنی و شاید به همین دلیل آدم از بازگویی اش در می ماند . خدایا ! آن چشم ها چقدر زلال بود . اگر محبت رنگی داشته باشد و حس کردنی باشد ، اگر محبت را بتوان دید و حس کرد و چشید ، محبت ِ بی شائبه ، محبت توام با شوق و خواستن ، من رنگ محبت را زلالی بی نهایت عشق پاک را در چشمهای پاک او دیدم . خصلت آمیزاد این است ، آنچه دارد نمی بیند و به داشتنش مثل یک حق طبیعی عادت می کند مثل دستش ، مثل نفس کشیدن ، مثل چشمهایش و مثل همه واقعیتهای حیاتی زندگی که چون همراه ِ آدمند برایش عادی می شوند و بی ارزش ، مگر اینکه از دستشان بدهد !
( گزیده ای از کتاب دالان بهشت ) 

                                                         ***

* هر لحظه به هوای تو می خوانم و 
   در دل می گویم ، عزیزترین  ِ دو چشم عاشقم  
   جایت در میان شبهایم ، عجیب ، خالیست ..

*  " دل ِ من گرفته " اشتباه است 
    باید بگویم " دل ِ من تنگ است "
    یا شاید " دل ِ من ، عجیب ، تنگ است "

*  دریایی از کلمات نگفته ی معصوم   
    روزانه در سینه تاریکم ، غرق می شود   
    می شود خواهش کنم ، فقط خود ِ تو ،
    غریق نجات حروف ِ بی گناهم شوی ؟!

به یاد نگار نده ع ش ق



نمی دانم سر مهربانت را
بر کدامین بستر  ِ نامهربان نهاده ای ..
نمی دانم دل بزرگت 
طعمه ی کدامین دریای خروشان شده ..
نمی دانم اشکهای عزیزت را 
کدامین گونه ی تلخ ، بی رحمانه بلعیده ..
ای کاش می دانستم ..
ای کاش می فهمیدم ..
لعنت بر این غربت ِِ نفرین شده ..
لعنت بر روح ِ شوم  ِ تقدیر ..

***
معلم خواند و او نوشت ..
شاعر خواند و او گریست .. 
خدا خواند و او .. 

***
ترانه که شروع شد خندید
..
ترانه که تمام شد گریست 
و بر لحظه ها لعنت فرستاد
..
ولی هرگز ندانست 
الفبای عشق در گریه های او به ثمر نشست .. 

***
اگر دل من بگیرد 
ترانه بغض می کند 
غزل بی حوصله می شود 
و عشق قهر می کند 
ولی اگر نگیرد چه ؟!

***
 سوی کم تک بیتی هایم را 
فانوس فرداهایت می کنم 
تا ایمان بیاوری که
 خط به خط ذهن ملول و خسته ام
در حضور چشمان تو پر از شراره امید می شود 

***  
دوش در میان تاریکی لحظه هایم 
عطر بی کسی ، حاشیه نشین بود 
و عطر تو صدر نشین به تماشای حسرت تقدیر نشست ..    

به یاد نگارنده ع ش ق

                  

گاهی این دنیا ، مثل  ِ ما با خودش مسئله داره
میون ِ زمین و آفتاب ابر  ِ تیرگی میاره
رنگ ِ دریا بر می گرده از هوای ِ تلخ و تیره
همه ی چلچله ها رو وحشت ِ خزون می گیره
گم میشه روی ِ لب ِ گل رنگ ِ آفتابی ِ خنده
پر میشه زمین  ِ غربت از تهاجم  ِ پرنده 
اما ، تو می دونی پشت ِ این بارون ِ یک ریز 
روز  ِ خوش رنگی ِ دنیاست نوبته بدرود پاییز ..  
ما هنوزم پره  ِ آفتاب شب فروز و سایه سوزیم
روشنایی با دل ِ ماست چه بسوزیم ، چه نسوزیم 
نون و آب این زمین هم اگه خون ِ جگر  ِ ماست 
غم نخور که قصه ی ما حرف ِ عاشقای فرداست .. 

تنها محرم  ِ دل ِ کوچیکم ، سلام ..

امروز حدود  ۱۵ روزه که چشای مهربونتو بستی اما من دلم روشنه . می دونم یه روز از همین روزا چشای قشنگتو باز می کنی و واسه همیشه با هم می مونیم عزیزک ِ دلم . دیشب تولد ریحانه بود . یادت میاد پارسال ، شب تولد ریحانه اومدی ایران .. اون شب گفتی توی این چند ساعت کلی آدم ، اومدن دیدنم به جز تو .. گفتی تو هنوز هم شیطونیا و مطمئنم مغرور .. هر دومون اونقدر خوشحال بودیم که انگاری دنیا رو بهمون دادن .. بعد از ۲ ماه انتظار کُشنده ، تو پیش من بودی .. توی خاک خودت نفس می کشیدی .. دیشب سالگرد همون شب بود .. می دونی تنها بهترین زندگیم ، دلم واست تنگ شده .. اتاقم بوی تو رو می ده با اینکه هیچ وقت پاتو توی اتاق من نذاشتی .. عطرت همه وجودمو پر کرده .. تا دلم تنگ میشه و می خوام بغض کنم فوری میرم نماز می خوونم و توی سجده هام اونقدر به خدا التماس می کنم که .. همش میگم اگه خدا یه بار  ِ دیگه ، فقط یه بار  ِ دیگه ، تو رو به من برگردونه تا لحظه ای که نفس توی سینه ام هست ، کنیز  ِ خودش و فرستاده هاش میشم .. می بینی گل قشنگم ، می بینی چقدر دوست دارم .. عشق من و تو به هم یه عشق  ِ پاکه .. با اینکه فاصله دستامون خیلی زیاده اما دلامون با همه .. من و تو با دعا ، مناجات و عشق باهمیم .. یادته می گفتی چقدر قشنگه که همه دوستت داشته باشن و برات دعا کنن .. همیشه ازم می خواستی دعات کنم ولی نمی دونستی که اولین خط بودن من ، اسم پاک تواه .. چقدر صبوری کردن در اوج غم سخته .. چقدر دردناک توی سرزمین گریه از خنده بگی .. تو چطور تونستی توی اون غربت لعنتی اونقدر صبور باشی عشق قشنگم .. آخه من که می دونم تو چقدر قوی بودی و هستی .. من می دونم تو محکم ترین آیه ی خدایی .. من اینا رو ، خیلی خوب می دونم .. به خاطر همین دلم روشنه .. می دونم خدا امید هیچ بنده ای رو نا امید نمی کنه .. می دونم خدا ارحم راحمینه .. راستی گلاره میگه کسایی که توی کما هستن روحشون با کساییه که دوستش دارن .. میگه نباید گریه کنم چون تو غصه می خوری که نمی تونی آرومم کنی .. میگه باید آروم باشم ولی مگه میشه  .. خیلی نگرانم ، خیلی .. 

   * یا حیُ یا قیوم یا حیاً لا یموت یا حیاً لا اله الا انت یا ذالجلال و الاکرام یا ارحم الراحمین * 

نذر کردم تا وقتی خبر سلامتیتو بهم ندادن هر روز ، روزه بگیرم .. کلی نماز خوندم .. کلی نذر کردم .. می دونم مثل همیشه خدا نا امیدم نمی کنه ولی دلم برات تنگ شده .. دلم تنگ شده  .. وای اگه بدونی چی می کشم .. خدایا ! بازم توکل می کنم به خودت ..