-
[ بدون عنوان ]
1385/04/10 22:51
شاید حالا ــ همین حالا ــ که چشم هام بازتر از همیشه ، بسته می شوند وُ لب هام ، از تکرار سکوت فریاد می زنند ، بی دریغ . توشه م را ، بگذارم روی دلت ، لختی وُ بخواهم میهمانت باشم ، ــ ســاده ــ چند صباحی را ، فقط کوتاه ! * * این موسیقی زیبا ، خدا می دونه با من چه ها کرد ( لینک روزانه ) !
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/05 23:17
دست هام ، کوچک نبودند برای ماندنت با من ، نازنین (!) ، ــ هیچ وقت ــ که ماندنت ، بزرگ نبود برای دست هام ، نازنین (!) ، ــ هیچ وقت ــ . * آه .. بانوم ! این چنین خیره نگام نکن . خنده هات را کم آورده ام برای چشم هام ، من . گفته بودم همه چیزت زیباست وُ ــ من ــ دلم ضعف می کند برای سخاوت اشک هات ، همیشه . حالا هم بده به من...
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/25 16:42
... همه رفتن کسی با ما نموندش کسی خط دل ما رو نخوندش همه رفتن ولی این دل ما رو همون که فکر نمی کردیم سوزوندش وقتی در روح و جان بپیچد ، آنقدر حال خوبی ست که دوست داری دنیا را تا به آخر بدوی ، پای پیاده . حس هایی هست که تفسیری نیست ، براش وُ تو همه ی آن را داری ، به تمام . نگران نباش . حالم خوب است . احوالات مرتب است و...
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/21 16:37
.. وقتی سرت شلوغه ! وقتی بیشتر از همیشه به زمان آزاد نیاز داری ! وقتی شمارش معکوس شروع شده باشه ! وقتی یک ثانیه هم برات حکم طلا رو داره ! وقتی فردا برات در حکم روز حسابه ! وقتی می دونی باید چند مدت شیطنت رو کنار بگذاری ! وقتی دلت لک می زنه واسه یه لحظه خواب راحت ! وقتی وروجک نتونه بیاد پیشت و اگه هم اومد سرش داد بزنی...
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/13 22:34
امروز روزیست که دلم گرفته بود . دلم عجیب گرفته بود . باید چیزی می نوشتم . باید چیزی می گفتم . پس شروع کردم و .. " روزهام دارد می گذرد . نه یکی ، نه دو تا ، نه سه تا که همه اش دارد از کفم می رود ، به راحتی . امروز خیلی ترسیدم . آنقدر که گریه کردم ، بی بهانه . نه مادر بود و نه ، پدر . تنها بودم ، تنهای تنها . جیغ کشیدم...
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/05 17:17
... نُت هات بر باد وُ خواسته هام ، همه ، تک بالرین های آواره ی فضا ــ زمان . تکیه زده ام . تکیه زده ام ، به ماندگاری سین های همیشگی تا ببرندم هم پیالگی لبخند . زره پوش سکوت وُ هم خوابگی ِ هر چیزی که توش نجابت نباشد وُ سادگی دخترانه وُ مُشت مُشت آب دروغ ، گریستمت ، حالا . حضورم پیدا نیست وُ بوسه هامم ، حتی ، هیچ . غروب...
-
[ بدون عنوان ]
1385/02/20 14:02
... داشتم می دویدم . داشتم می دویدم تو را وُ نبود نگاهی که پرم کند از های ِ هیچ . دلم لرزید . دلم لرزید و بهانه اشکی شد قد تمامی ابرها ، رودها ، بهارها وُ بارید وُ بارید وُ بارید . نه شب بود وُ لیوانی قهوه وُ آرامشی خالی وُ نه روز وُ نان و ُ یک گرمایی دبش و مَشت . کَله پا شدم ، کَله پا شدم و دیدم ، توی خیال گِلی گُلیت...
-
[ بدون عنوان ]
1385/02/13 12:23
فرانچسکوی عزیز ، با سلام و هزاران هزار دلتنگی فراوان برای ضعیف ترین ماده گربه ی زیر شیروانی عزیز دلم ! حال پدر خوب ِ خوب است و ملالی نیست جز خمیازه ای بی گاه وسط تاریخ های گم شده ی تقویم . خودت چگونه ای ؟! روزها بر وفق مرادست یا مراد تو بر وفق زمین می چرخد ! یادت که هست آن روزی را که باران داشت از سر و کله مان می ریخت...
-
[ بدون عنوان ]
1385/01/15 16:18
نه وصل ممکن نیست همیشه فاصله ای هست اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر همیشه فاصله ای هست دچار باید بود * * عکس از وبلاگ ِ کلبه ی کوچولوی من
-
[ بدون عنوان ]
1384/12/20 14:41
حس عجیبی دارم . مبهم و گنگ اما زلال و پاک . حس بچه ای که خودش هم نمی دونه چی می خواد ولی مدام پی ِ یه بهونه واسه بچه گیش می گرده . یه روز هوس بادکنک ، یه روز هوس آبنبات قیچی ، یه روز هوس عروسک دختر همسایه ، یه روز هوس گل سر پروانه دار دختر خاله ، یه روز هوس این ، یه روز هوس اون . . . . حس عجیبی دارم . موذی و ملموس اما...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/28 13:51
تو بزرگترین سوالی که تا امروز بی جوابه نه تو بیداری نه تو خواب نه تو قصه و کتابه برای دونستن تو همه ی دنیا رو گشتم از میون آتش و باد خشکی و دریا گذشتم تو رو پرسیدم و خواستم از همه عالم و آدم بی جواب اومدم اما حالا از خودت می پرسم غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید از ته دره ی ظلمت یا نوک قله ی خورشید روزهای آخر...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/01 00:30
پنجره ها بسته اند . آفتاب را کشیده ام پای پنجره ، میهمانش کنم به جرعه ای دلتنگی و مه . تازه از سفر برگشتند ، مرواریدهام . حالم خراب است . این چنین خیره و ساده ، نِـ..گام نکن (!) فکر چیدن ستاره ، بوسیدن ماه و بی کسی پونه در به درم کرده ، بانو ! نیستی .. نیستی و نمی بینی ، دل ها عجیب سرکش اند و من ، چه بگویم برات از...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/27 00:52
ــ یه پیاله رفیق ــ نگاه کن خواندن کلاغ ، شومی عشقم را به کوله پشتی سنگین تو ، سنجاق نمی کند و ما ، گرمای پیله شدن را با برف گلاسه ی سُپور می خوریم . راستی .. یادت باشد (!) شکلات پای قُمار کارامل ، تنها مخصوص پاپتی غربتی هاست . توری ِ سپید ، شاخه ای مریم و یه وجب کفن ، اووووَه ، عزیز جان م .. ! تا سقوط کافه نادری ها ،...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/21 15:03
* بغضی نشسته در من ، با هر هجای سارا * یک نگاه بالا و یک دست سیمانی پایین ِ پایین . نگاه بالای دست من ، بسیار است . نگاهم نمی کنی ؟! دست هام بی حس نگاه تو ، نه رج می زنند ، نه رنگ نمی بازند . تو به هیچ ، برنده شدی ام . برنده یا پرنده .. فرقی نمی کند ، عشق ها که آبی شدند ، می شوم خراب ِ ترانه هات . غزلت می شوم ، روشن...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/18 17:16
هوا ابریست و نم نم باران به شیشه های ماشین می خورد . من با خود تنهایم ، کمی هم دلتنگ . دلتنگ دوباره سلام گفتن و از تو جوابی نشیندن . دلتنگ لحظه هایی که با لبخند به سکوت آهنین تو ، دل می سپردم . بین تو و دیروز تاب می خورم که ناگاه آهنگ همراهم تمامی افکارم را بی رحمانه می دراند " سلام خانوم قشنگم .. " دلم نمی آید شادی...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/09 14:45
و تو ! ــ دختر بی بازگشتِ گریه ها ! ــ از یاد نبر که ساده نویسی ، همیشه نشان ساده دلی نیست ! پس اگر هنوز ، بعد از گواهی گریه ها در دفترم می نویسم : " باز می گردی " به ساده دل بودنم نخند ! اشتباه مشترک تمام شاعران این است که پیشگویان خوبی نیستند !
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/06 14:18
تقصیر تو نبود . خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها ، خاموش شود ! خودم شعرهای شبانه ی اشک را ، فراموش نکردم . خودم کنار آرزوی آمدنت اُردو زدم . حالا نه گریه های من ، دِینی بر گردن تو دارند ، نه تو چیزی بدهکار دلتنگی این همه ترانه ای ! خودم خواستم که مثل زنبوری زرد ، بال هایم در کشاکش شهدها خسته شوند و عسل هایم صبحانه ی...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/04 16:19
و روزها همچنان می گذرد .. انگار همین دیروز بود . کتاب به دست با چکمه های کتانی ، شعرهای کودکانه می خواندم و از دیوار همسایه گُل های کاغذی قرمز می چیدم . انگار همین دیروز بود که از دیوارهای بلند شب می ترسیدم و امید به صبح ترسم را می ربود . چقدر زود گذشت ، تند و بی وقفه . اکنون بیست و اندی سال از آن روزها می گذرد . بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/01 14:02
قلبم را در مجری کهنه ای پنهان می کنم ، در اطاقی که دریچه اش نیست . از مهتابی به کوچه ی تاریک خم می شوم و به جای همه ی نومیدان می گریم . آه ، من حرام شده ام !
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/23 23:11
آب از آب تکان نخورد . نه دیدی ، نه دیده شدی ! رفت و گذشت ، بی نگاهی که بوی مهربانی دهد ، اما ، همین نزدیکی ها ، او آب ، آبی تر است . دلی که پَر ریخته و پریشان ، می میرد برای یک " نیست " ، نیست ِ کودکانه ! لحنی شبیه مریمی های پرپر ، سرشار از بوی ِ فروردین ِ پار وُ پیرار .. .. .. .. .. .. .. سر می زند تنهایی ! ــ باشد...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/14 17:38
خسته ام ، باور کن ! امشب پرده ی تمام پنجره ها را کشیده ام . حالا بزرگ شده ام . حالا می دانم که هیچ غمی ، غم آخر نخواهد بود . خیالم راحت است ، خانه ی ما پر از دلایل دلتنگی ست . مطمئن باش ! هیچ کس نمی تواند راه خیال تو را ، در عبور از زبان من سد کند . هیچ کس نمی تواند راه بغض و بوسه را ، در عبور از قلم من سد کند . هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/12 20:25
نمی دانم چرا همه می خواهند ، طناب امیدم را از بام آمدنت بِبُرند ! می گویند ، باید تو می رفتی تا من شاعر شوم ! عقوبت تکلم این همه ترانه را تقدیر می نامند ! اکثر این چله نشین ها چرند می گویند ! آخر از کجای کجاوه ی کج کوک ِ جهان کم می آید ، اگر تو از راه دریا برگردی ؟ آن وقت شاعر بودنم چه اهمیتی دارد ؟ همین نگاه نمناک ،...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/11 19:35
چشمامو آروم آروم می بندم . صدای موزیک آرامش از دست رفته ام رو بهم بر می گردونه . سلانه سلانه وارد دنیای جدیدی می شم . دنیایی که نمی دونم یعنی چی و چطوری توش باید قدم بردارم . با خودم میگم " زندگیه دیگه ! منتظر نمی مونه ببینه من و تو چی می خوایم ، خودش می ره جلو . می بُره و می دوزه .. " بُغض می کنم و اشکامو توی نطفه...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/09 12:30
من از تو می مُردم اما تو ، زندگانی من بودی ! تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من ، خیابان ها را ـ بی هیچ مقصدی ـ می پیمودم . تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ی ما ، وقتی که بچه ها می رفتند و من ، در آینه تنها می ماندم . تو لاله می چیدی و گیسوانم را می پوشاندی وقتی که ، گیسوان من از عریانی می لرزیدند و گوش می...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/07 09:15
وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه می زنه همه ی غصه های دنیا توی سینه ی منه توی قطره های بارون می شکنه بغض صدام دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی خوام پشت این پنجره می شینم و آواز می خوونم منتظر واسه رسیدنت توی بارون می موونم زیر بارون انتظارت رنگ تازه ای داره منم عاشق ترم انگار وقتی بارون می باره بعضی وقتا که می آیی سر...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/04 12:12
من اگه هنوز می خوونم ، واسه خاطر دل توست شعر من صدای غم نیست ، همصدای حسرت توست عزیزم اگه خزونم ، واست از بهار می خوونم تو رو تنها نمی ذارم ، گر چه تنها جا می موونم همه ی دل خوشیم به اینه که توی یادت موندگارم گر چه عمریه توی این دشت ، یه خزوون بی بهارم * سلام گل ِفراموشکار من .. کاش همیشه حالت خوب باشه و بخندی . کاش...
-
[ بدون عنوان ]
1384/09/01 18:13
سهم من از بوسه ی باد چی بگم ای داد وُ بیداد ..
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/28 20:17
نگاه کن .. مُرده ها به مرده نمی رن ، حتی به شمع ِ جون سپرده نمی رن . شکل ِ فانوسین که اگه خاموشه ، واسه نفت نیست ، هنوز یه عالم نفت توشه .. * * خیلی وقته دلم واسه این خونه ی سرد ، این دیوارای رنگ و رو رفته ، این همه آوار فرو ریخته و مردابی تنگ نمی شه .. زشتی و سیاهی این عاشقانه ها ، فقط واسه دل یه دختر تنهایی بود که...
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/27 21:16
خورشید مرده بود خورشید مرده بود فردا در ذهن کودکان ، مفهوم گنگ گم شده ایی داشت . آن غرابت این لفظ کهنه را در مشق های خود ، با لکه های درشت سیاهی تصویر می نمودند . * * اگه دستت به آسمون رسید ، یه لحظه خنده برام بچین و فراموشی . چون امروز بیشتر از هر وقت دیگه ایی احساس می کنم همه چیز بیهوده ست .
-
[ بدون عنوان ]
1384/08/19 22:32
دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر خویش را از ساحل افکندم در آب ، لیک از ژرفای دریا بی خبر