خانه ام
چون دست هایم ،
          خالی و دلگیر اما باز
دلخوشی آنجاست
که حضور گرم و سرشار شما پیداست .

گرچه مانند همیشه
          سخت غمگین و پریشانم
مهربانی را
        ــ ولی همواره ــ
                       با لبخندتان اندازه می گیرم
و برای من
ــ در این خانه ــ
همین زیباست .

خانه ام
          چون دست هایم ، خالی و دلگیر
                   ــ اما ــ آه ...... ! 
راستی را ، 
هیچ می دانید 
       نامتان زیباترین تصویر 
روی دیوار اتاق خانه ی خالی ، 
                                ولی بی ادعای ماست ؟

 10019088


 I'm so tired of being here
Suppressed by all my childish fears
These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase
But you still have All of me 

* خداوندا ! پناه می برم به تو . تویی که تنهاترین همراهم در اوج تنهایی بودی . تویی که امید دهنده و بیم دهنده ی فردای منی . خداوندگارا ! امروز در حضورت هستم هیچ چیز جز تکه های شکسته ی غرور یک زن ندارم . یک زن عاشق و ناشکیب ، پناهم ده .
* فقط و فقط یک بار دیگر ، برای آخرین بار .

                       

" ب " مثل باران در آغوش باد 
" آ " مثل آمد اما بازگشت 
" شین " مثل شاعر بی شعر
و این است 
الفبای لحظه های من .
هجای کلماتم ،
خواب آلوده تر از دارا ،
نان سارا را گاز می زند .
به استثقای حروف دچارم ، سکوت !
کم آورده است
خیال شاعرانه ات را ، فقط ،  
بی قاعده و راحت ! 
مثل " شین " شب که به
" ب " ی برودت آبستن می شود .
بانو اجازه !
کپ کردن را ،
با کدامین " لام " بنویسم تا 
" پ " ی پادزهر ،
نیش آقای منقد را از 
" ر " ی ریشه بزداید و ت م ام !
.
.
.
.
بکر نیستی ، 
پس مانده ات لای کاغذ
نجابت خیال را بی خیال می شود !
.
.
.
.
وقیح شده ای " ... " *

* وجود خارجی ندارد . تنها توهمات شاعر است به اضافه ی مقداری افاضات برای آزدمون قلم ، همین !

                         

دلم گرفته ..
بگو چشمانت ببارد .
نه .. نه !
بگو چشمانت بیایند .
دلتنگشان شدم
با اینکه هیچ وقت نبودند تا
بدانم مال من می مانند یا نه ؟!
دلم عجیب گرفته ..
هوای گریه دارم .
هوای گریه ی بلند و های های ..
چقدر می خواست
به من بگوید خوب است اما
نگذاشتم .
نگاهش هم نکردم .
نگاهم که فقط مال توست .
دست هایم مال توست .
کلماتم مال توست .
نمی دانی چقدر دلم تنگ است .
خواب دیدم ، گل لاله .
بزرگ شد ، زرد و یاسی .
خودم کاشتمش روبروی نرده ها ،
همان دیوار تگرگ خورده ی شتری .
تو که نبودی
پس برای که لاله ی عشق کاشتم من ؟!
عزیز دلم ، عزیز دلم ، عزیز دلم
چقدر بنویسم عزیز دلم
که باور کنند عزیز دل من ،
در قلبم ،
حی و حاضر به تماشایم نشسته و
از امروزم غمگنانه اشک می ریزد .
هوای گریه دارم .
نازنین همیگشی من ،
دارم می روم .
باید بروم ،‌
اما بی تو ،‌ به نا کجا .
خدا می داند
چقدر سخت است .
خدا می داند
چقدر نمی توانم دل کندن را .
خدا می داند مرا .
بگذار اشک بریزم
شاید بیایی و بگویی
هدایی ، ........................ .
دلم هوای گریه
هوای تو
هوای ساده بودن
هوای عشق را دارد .

              



همه در خاطره های دور !
با غرور عبث بال زدن شان ...
من به فریادی در کوچه می اندیشم !
سخنی باید گفت !
سخنی باید گفت !
من دلم می خواهد که
به طغیانی تسلیم شوم .
من دلم می خواهد که
ببارم از آن ابر بزرگ .
من دلم می خواهد که
بگویم : نه ! نه ! نه ! نه ! نه ! نه !
برویم !
سخنی باید گفت !
بستر ؟ تنهایی ؟ خواب ؟
برویم !

* بنویس هر که چه ما را به سر اومد ، بد قصه ها گذشت و بدتر اومد ....
* دارم مجازات می شم . مجازات چیزهایی که مقصرش کلافگی خودم بود . بابا باز هم سعی می کنه حمایتم کنه اما این روزا بدجوری ازم شاکیه . کتمان می کنه تا نفهمم پشت این چهره ی رنج کشیده کلی نگرانی و تشویش پنهان شده . شاید تسلیم شم و مبارزه رو بگذارم واسه وقتی تونستم با هر چیز اونجوری که هست کنار بیام ، نه اونجوری که می خوام باشه . حرفای زیادی دارم اما فعلا سکوت بهترین چاره است . فقط همین ها رو نوشتم که کمی از فشار های عصبیم رو تعدیل کنم و آروم تر شم . چون می دونم مقصر اصلی هیچ کسی نیست جز خودم !

                              

یک بار خواب دیدن تو ،
به تمامی عمر می ارزد ؛
پس نگو رویای دور از دسترس ‌
خوش نیست ، قبول ندارم .
گر چه جسم خسته است
اما دل دریایی است .
تاب و توانش بیش از این هاست .
دوستت دارم و خواهم داشت .
توان آن هر چه باشد ، باشد .
باکی ندارم از هیچ کس و هر کس که
تو را دارم عزیز .

* من فقط یک بار توی زندگیم عاشق شدم و دیگه چیزی به نام عشق ، جز تو ، برای من وجود خارجی نداره . دوستت دارم با همه مهربونی ، غرور ، متانت و لجبازیت . پس تو رو به خدایی که می پرستی این قدر با حرفای ناامید کننده ،‌ خودت و من رو عذاب نده . فکر کردی اگه این ها رو بگی من میگم خوب دیگه من فراموشت می کنم و می رم سر زندگی خودم ، تو هم .... آخه تا کی بگم من جز عشق چیزی از تو نمی خوام . تا کی بگم دوستت دارم ........ گناه من چیه که تو نمی خوای بپذیری من اگه دوستت دارم‌ می خوام اجازه ندم تو زجر بکشی . می خوام نذارم این چنین در هم شکسته باشی . وقتی میگم بی انصافی ، حق دارم . هیچ وقت نفهمیدی با این حرفای نا امید کنندت هر لحظه از خودم متنفر می شم که چرا قبول کردم اینجوری شه . می خوای من عذاب نکشم ،‌ من که از دیدن احوال پریشون تو بدترین عذاب ها رو می کشم . این فرارات ، نیومدنتات و عذاب کشیدنات ، داره از پا درم میاره . خوشبختی می خوام چیکار ، فردا می خوام چیکار ، دل خوش سیری چند ..... ! از یه طرف اتفاقاتی که داره می افته ، از یه طرف وضعیت نا معلوم خودم ،‌ از یه طرف شرایط تو . خدایا تا کی ! مگه نمی گی پنچ شنبه ها می آیی جواب بنده هاتو می دی . خدا من هیچ وقت بی جواب از در خونه ت نرفتم . اون وقتی که تمام دنیا ازم رو برگردونده بودن . اون وقتی که هیچ راهی واسه زنده موندن یه آدم نبود ، من ازت جواب گرفتم . حالا دیگه جز تو کسی رو نمی شناسم که بهم کمک کنه . دیگه هیچ کی جز تو نیست که بفهمه ، عشق واقعی یعنی چی . نمی خوام اینجوری عذاب بکشه . من عذاب کشیدنشو می فهمم و توی خلوت خودم آروم آروم گریه می کنم . گریه می کنم که نمی تونم کمکش کنم که اینقدر کلافه نباشه . هر لحظه با منه . نمی تونم جز اون هیچ کسو ببینم . کی می تونه بفهمه چی میگم . کی می تونه حس کنه چه دردی می کشم وقتی سارا باهاته . اون موجودی که ازش متنفرم . ازش متنفرم . ازش متنفرم . منتفرم . تو رو خدا باورم کن ، فقط همین یک بار .

دلم برات تنگ شده جونم
می خوام ببینمت نمی تونم
بین ما دیوارای سنگی
فاصله یک عمره می دونم
بغض ترانه مو شکستم
می خوام بگم عاشقت هستم
تو عین ناباوری یک شب
خالی گذاشتی هر دو دستم
تو بودی تمام هستی و مستی و
راستی و تمام قصه ی من
تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و
لبهای بسته ی من
نیمه شب از خوابم پا می شم
نیستی پیشم باز دیوونه می شم
دوری تو تیشه زد به ریشه م
نیستی پیشم ...... نیستی پیشم
بی صدا از من خالی می شم
هم صدا با بی بالی می شم
گونه هام خیس از شبنم غم
نیستی پیشم ..... نیستی پیشم

* من در برابر تو و نوشته هام گریه می کنم . مگه همیشه دوست نداشتی چشمای گریونم رو ببینی . ایناهاش پس چرا حالا که باید ببینیشون چشاتو بستی ! من اصلا خجالت نمی کشم که جلوت گریه کنم . من نمی خوام جلوت ادای آدمای خوشبخت رو در بیارم چون می دونم بی تو ، من و خوشبختی مثل جن و بسم الله هستیم . می خوام جلوی تو ،‌ همون هدایی باشم که به خاطر کارای بچه گانه اش‌ بهش میگی خانوم کوچولو . می خوام همون هدایی تو باشم . بگذار اعتراف کنم وقتی پیشته ، می خوام ........... اون حق نداره نگات کنه . حق نداره پیشت باشه . حق نداره فکر کنه مال اونی . ازش متنفرم . متنفرم با همه وجود .

                         

هم وزن غزلم می چرخی
ــ بچرخ !
نیمکره ی آفتابی را ، 
به سوی قطب بگردان . 
از رودها دریغم مکن ،
از دریاهای ته نشین شده .
چقدر چشم های تو حسودند و
حسود چشم هایت نیست .
بچرخ !
تا انگور به سماع ام حسادت کند
ــ بچرخ !

صنایع خوانده و میهمان آن ور آبی ست . خانه داری بلد نیست اما بسیار لطیف و مهربان است . با دیدنم جیغی از سر شوق می کشد و می گوید " بچه ها چه زود بزرگ میشن ، خیلی خانوم شدی هُدا جون ... ! " مامان حرفش را بی جواب نمی گذارد " از قدیم گفتن دختر همسایه زود بزرگ می شه ... ! " و این من هستم که جدا از این وادی به معجزه ی تکنولوژی و زمان فکر می کنم . 

متانت و وقار بهترین خصلتی است که در وجودش می بینم با اینکه زنان فامیل خوششان می آید به خاطر پوشش فقط در گوش هم پچ پچ کنند . استاد زبان است و فارق التحصیل از شریف . محکم می بوسمش و می گویم " خوش اومدی ، گرما که اذیتت نمی کنه ! " آرام و ملیح جوری که آدم احساس کند دلش دارد قی قاج می زند ، پاسخ می دهد " خوبی ! دلم برات خیلی تنگ شده بود . "

مهندس کامپیوتر است و یکی از معدود کسانی که هیچ وقت نتوانستم رفتار سیاستمدارانه اش را با جمع شوهر هضم کنم . انگار چیزی نچسب در نگاهش است که اعتمادم را می گیرد . قرار است فردا برسد و من به لبخند به ظاهر مهربان و رفتار سبکسرانه اش با شوهرش در جمع فکر می کنم . احتمالا باز هم می خواهد لباس زنانه با جوراب بپوشد و ادای خانه دار ترین (!) را در بیاورد . یادم باشد یک روزی حالیش کنم حالم از این تیپ مهر اعظمی اش بهم می خورد .

* خدا به داد تلفیق این سه قشر برسد ، فردا .
* سکوت را پای حیای درونی فرد می گذارم و الا هر کس بهتر از دیگری ، در پرخاش کردن توانا ست . گاهی اوقات شرایط تربیتی افراد اجازه همه نوع رفتاری را نمی دهد . وقتی در آرامش بزرگ شده باشی و ملاحظه کار ، نمی توانی جز این عمل کنی . پس سعی نکن سکوتم را به ضعف و ناتوانی تعبیر کنی .
* زمان زیادی برای ماندن ندارم . چیزی حدود کل انگشتان دست ، شاید . باید تنها بروم و تجربه ی زندگی دیگری را پیدا کنم . ترس ندارم . فقط باید عادت کنم به شرایط تازه و این که حتی با رفتن تو هم ، هنوز هم زندگی جریان دارد . دقیقا مثل تو که بی حضور من ، زندگی برایت ادامه پیدا کرده است . دوست ندارم احساساتی شوم . احساساتی ها همیشه می بازند ، بد جور . مهم نیست که کسی بگوید خودخواهی (!) چون نمی توانم اجازه دهم حرف دلش را بزند . مهم نیست که عاشقانه هایش را روانه ی زباله دان می کنم . مهم این است که دیگر دوست ندارم احساساتی باشم ، فقط همین !