به یاد نگارنده ع ش ق
.. all my life i been waiting for you
روزها و شبهای بیشماری را
بی حضور تو ، تنها ،
با اعتماد به حسی که می گفت ؛
خانه دل من هم ،
یک روز زرد و آفتابی ،
با قدم های غریبه ای که
شاید دیگر غریبه نباشد ،
سرشار از زیبایی خواهد شد ،
ستارگان ِ سوخته را
تک به تک شماردم تا اینکه ..
.. when you walked into my life
و اما غریبه آشنایم ،
همدم لحظات سخت بی کسی ،
تک ستاره ی پر نور شب های خاموش من ،
تو آمدی
هنگامی که بودن من
پس جاده های خزان زده ی غروب
زنگ می باخت ..
تو آمدی
بی بهانه و بی تمنا ،
آمدی که من ، در کنار تو ،
بدانم زندگی یادواره فراموش شدگان نیست ..
هدیه ای از آن سوی آفاق ،
برای بی ستاره ترین دخترک آسمانی
به مدد دست هامان پیمان عشق بستیم
و این شد آغاز ما ..
.. You're my everything
قدمهای پر صلابت تو ،
تمامی تردیدهای گذشته را
از ذهن ملول و خسته ام
پاک کرد
و من دانستم تنها تو ،
برای با من بودن
و با من ماندن
از آسمان به زمین ،
آمده ای ..
با آمدنت شقایق ،
به سرخی گونه های من
که از شرم حضور تو بود ، حسادت کرد
و پرنده پرواز را از خاطرش شست
و من ..
.. I got you under my skin
ساده ترین و بی ریا ترین
مجهول زندگی ام
تا همیشه داشتن تو شد
عاشقانه ترین کلماتم
برای تو سروده شد ..
یادت هست
برگهای خسته را برای ماندنت
به شاهدت گرفتم
و من پر شدم از التماس های بارانی
شدم از تو و تو از من
..
.. Only you make me feel good
برای تو در عمق گریه
بی درنگ خندیدم ..
تا مبادا غصه هایم نگاه روشنت
را غسل نگرانی بدهد
با تو از شادی ها
از عشق و فرداهای مان گفتم
..
.. I couldn’t live with out you
و اکنون ،
بیش از گذشته ،
به بودنت ،
به حضور و ماندنت
نیازمندم ..
می دانم بی وجود تو ،
بی آنکه روزها را
به امید وصال تو شب کنم
زندگیم محالی بیش نیست ..
این روزها ،
تنها و تنها ،
تویی که غبار عاشقانه هایم
را از دیده ام می زدایی ..
باور کن ،
حاضرم بارها و بارها بگویم
من بی تو هزاران بار خواهم مرد ..
به یاد نگارنده ع ش ق
یگانه معبود پاکی هایم
به شیرینی خنده های مهربان تو ، سوگند ،
جای جای این خانه ی کوچک
لبریز از انوار طلایی عشق است ..
بوی یاس های وحشیی که
عاشقانه به دیدار بنفشه های خندان می روند
فضای کلبه ی دلتنگی هامان را پر کرده است ..
دریای ژرف و آبی مان ، زیرکانه و ریز ریز
به این همه خوشبختی چشمک می زند
و صدفاهای رنگی مان ، به شنی بازی
در سواحل عشق دعوتمان می کند .
می بینی مهربان ترین من ،
بودن من و تو ، با هم ،
دنیایی را به شور و شادی می آورد .
* خداوندگار عشق ، تو را بر تمامی عظمت و مهربانیت سپاس .. به لطف دستان بخشایش گر توست که لحظه هامان لبریز از عشق و خشنودی می شود .. می دانم هر کلمه ای بخواهد عطوفت تو را شاکر باشد ، خود شرمنده این همه بزرگی و عدالت تو می شود ولی دوست دارم این حقیقت را بارها و بارها فریاد کنم که " من در هر مرام و مسلکی که باشم بر تو ، ای ازلی ترین نگارنده عشق ، با سرافرازی عاشقم .. "
به یاد نگارنده ع ش ق
" و آن هنگام که
عطر ِ بهار ِ نارنج ،
در آن کلام ِ مقدس پیچید ،
من تو را از پشت ِ چشمان ِ بسته ام دیدم ؛
خوبی های تو را و لطف تو را "