بیا برویم رو به روی باد شمال
آن سوی پرچین گریه ها
سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم
که بی راهه ی دریا نیست .
دیگر از این همه سلام ضبط شده
بر آداب لاجرم خسته ام .
بیا برویم !
آن سوی هر چه حرف و حدیث امروزست .
همیشه سکوتی ،
برای آرامش و فراموشی ما باقی ست .
می توانیم بدون تکلم خاطره ای حتی کامل شویم .
می توانیم دمی در برابر جهان ،
به یک واژه ی ساده قناعت کنیم .
من حدس می زنم
از آواز آن همه سال و ماه
هنوز بیت ساده ای از غربت گریه را به یاد آورم .
من خودم هستم .
بی خود این آینه را رو به روی خاطره مگیر .
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است ،
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و
بامدادان هزار ساله برخاستم .
web loge jalebi dary eywala be maham sar bezan albate age khasty ya hagh khoda hafeze shoma