زندگی یعنی ...

به یاد نگارنده ع ش ق 
 
                   

زندگی یعنی یه سلام پر مهر و عاشقونه ... 
زندگی یعنی لحظه ای من و تو بتونیم با خوشحالی دستامونو به هم بدیم ...
زندگی یعنی حرفایی که طمع دوستت دارم میده ... 
زندگی یعنی یه شوق پر از دلواپسی ...
زندگی یعنی اینکه من باورم بشه عشق تو پاداش همه داشته ها و نداشته های منه ... 
زندگی یعنی تو و شادیات ...
زندگی یعنی اینکه من و تو ملتمسانه به همدیگه نگاه کنیم ... 
زندگی یعنی اشکای شوق من و تو وقتی قراره واسه اولین بار ...
زندگی یعنی صداقت و مهربونی چشامون ... 
زندگی یعنی اینکه ایمان بیاریم عشق یه حادثه آسمونیه که هرکی ظرفیت پذیرش و نگهدارشو نداره ...
زندگی یعنی خنده های من و تو به کارا و حرفامون ...
زندگی یعنی پاکی یه احساس که لنگش توی دنیا پیدا نشه ...
زندگی یعنی بخشش در لحظه ...
زندگی یعنی گذشت در برابر هر چی که ارزش همه هستیت رو داشته باشه ...
زندگی یعنی اینکه یادمون نره که یه روزی عاشق بودیم ...
زندگی یعنی اینکه قلبمون هیچ وقت از هم دور نشه ...
زندگی ایمان و اعتقاد به احساسمونه ...
زندگی یعنی اینکه دلامون پر از خوبی باشه ...
زندگی یعنی من ...
زندگی یعنی تو با همه بزرگیت ...
زندگی یعنی خدایی که رنگ زندگی رو توی نقاشیش همه رنگای خوب کشیده ...
زندگی یعنی عشق ، محبت و یگانگی ...
زندگی یعنی افسون قرمز داشته های دوست داشتنی ...
زندگی یعنی اینکه من با تو بودن رو به همه چیز ترجیح میدم ...
زندگی یعنی عشق به تو که اندازه نگارنده ع ش ق می پرستمت ...

تقدیم به ...

به یاد نگارنده ع ش ق



ای همه آرامشم از تو ، پریشانت نبینم
چون شب خاکستری ، سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من ، یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار ، اینگونه گریانت نبینم 
ای پر از شوق رهایی ، رفته تا اوج ستاره 
در میان کوچه ها ، اُفتان و خیزانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
 تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم 
کاشکی قسمت کنی تنهایی خود را با دل من 
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم ... 

( ه .. )

چه بگویم با تو ؟!

به یاد نگارنده ع ش ق

                     
 

بسته ای بار سفر ، کوله بارت بر دوش ، چمدانت در دست ، نگهت خیره به راه ، قصد رفتن داری ، چه بگویم به تو من ؟!  می توانم به تو گویم :

* " نرو ؟! " ... این خوشایند تو نیست ...
* " هر چه میخواهی آن کن " ... خالی از احساس است ...
* میتوانم بزنم نعره :" بمان ! " ... می گویی چه مغرورانه و تحکم آمیز ! ...
* "میتوانی بروی" ... بی تفاوت حرفیست ... 
* می توانم به تو گویم : " گر روی چون گل تاخته بر روی توفان از غمت خواهم مرد ، بی تو خواهم پژمرد ... " ... اماتو که باور ننمایی سخنم ... 

خود بگو ... خود بگو با تو چه گویم؟! ... به چه حالت زمانی که مرا ترک کنی از غمت یاد کنم و از تو فریاد کنم ؟! ... خود بگو با تو چه گویم که خوشایند تو باشد ، نه تحکم آمیز و نه بی تفاوت خالی از احساس ؟! ... خود بگو ؟! ... خود بگو با تو چه گویم ؟! 

بسته ای بار سفر ، کوله بارت بر دوش ، چمدانت در دست ، نگهت خیره به راه ، قصد رفتن داری  ... "دست حق همراهت! خیرت پیش"....اما نه! لحظه ای صبر نما....فکر من مغشوش است
... جملاتم مبهم و زبانم الکن ... خود بگو با تو چه گویم ؟! خود بگو ؟!

...

...

تا بیندیشم که چه باید به تو گفت ... رفته بودی و من گم شده در پیله تنهایی خویش ! با خود اندیشیدم ... که اگر باز آیی ... چه بگویم به تو ، من ؟! 

به تو خواهم گفت : " ... "

( ستاره از وبلاگ بهونه )‌

عزیزم ! هر جا باشم بی تو هرگز !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                
                                    
                                    کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود 
                          کاش نگات به هر کی جز من واسه یک شب قدغن بود
                              اگه اون چشمای نازت یه ضریحی داشت طلایی
                              اونقده دورش می گشتم که نشه پیداش جدایی
                                 یادگاری می نوشتم کاش رو گلبرگای قرمز 
                            می نوشتم " عزیزم هر جا باشم بی تو هرگز "

وقتی به روشنی خورشید می نگرم که افق چشمان تو بر نگاه خسته من تابیده باشد ... زمانی تن خشکیده شب را نوازش می کنم که روح خسته من با گرمای دستان نوازشگر تو آرام گیرد ... ثانیه ای دلتنگی من به لبخند تعبیر می شود که عطر مهربان تو در کوچه تنهایی من بپیچد ... دقیقه ای به نوای عشق گوش فرا می دهم که گرمای آتشین نفسهای تو در قلب من اوج گیرد و لحظه ای به آرامشی دریایی می رسم که به تو رسیده باشم ... عزیز دل من ...

زندگی بهتر از این نمیشه !

به یاد نگارنده ع ش ق



زیباترین ثانیه های زندگی ه ... ، لحظات دوست داشتنی و پر مهر با تو بودنست
" نازنین همیشه مهربان من " 

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو ... !

به یاد نگارنده ع ش ق

          

بار الها ! شاهدم باش ... ضامنم باش ... خداوندا ! پناهی ندارم جز تو ... تو تنها پناهم باش ... مهربانا ! نگذار حس کنم گزند همه چیز مال من بوده و هست ... پروردگارا ! پروردگارم ! کاش همه چیز گفتنی بود ... کاش همه چیز دیدنی بود ... خداوندگارا ! شاهد باش ... ناظر باش ... بگذار فراموش کنم حرفای کسی که اینچنین آزردم ... خدایا ! مگر نخواندی صبور باش ؟!

* باید همه چیز رو هضم کنم ... باید فراموش کنم نیشخندها رو ، ‌زهر خندها رو ... خدایا کمکم کن قوی باشم ... خدای من ! بابا چطوری تحمل می کنه ؟! به منم از اون قدرتا بده ... من قدرت می خوام تا بتونم همه چیزو تحمل کنم ... خدایا ! نمی دونم به جزای کدوم گناه نکرده باید اینقدر عذاب بکشم ... الله علیمٌ بذات الصدور ... الا بذکر الله تطمئن القلوب ... 
 
                              ** وقتی رفت حاشیه درختامون طلایی بود 
                                ماه توی آسمون بود و قحطی روشنایی بود **

گناه

به یاد نگارنده ع ش ق

                    

اگر خانه ام بی تاب و  غم گرفته نگاهم می کند !
اگر دیوار ترک خورده اتاقم بی شعف صدایم می کند !
اگر نوای سازم تسکین گریه هایم نیست !
اگر پنجره امیدم دلگرمی دادن را از یاد برده است !
اگر غبار برگه های خاطراتم سراغی از کلماتم نمی گیرد !
اگر خدایم هر دم بی کسیم را فراموش می کند !
گناه من چیست ؟! گناه من کجاست ؟!
تو بگو ... تو را به عشق قسم بگو ... 

گلستان عشق

به یاد نگارنده ع ش ق 



در قلبم گلستانی خواهم ساخت و بر روی تمامی گلبرگهای آن خواهم نوشت ،
  تا آخرین لحظه غروب زندگی با جان و دل دوستت خواهم داشت
" تنها مهربان دل من "

آشفتگیهای من !

به یاد نگارنده  ع ش ق 

      

اینجا همه چی تیرست حتی کتاب شعر من ...
اینجا همیشه رنگ و بوی غم داره ...
شادی چیه ؟! شادی کجاست ؟!
شادی من خیلی وقته لای خاطره هام گم شده ...
اینجا همیشه تلخی با خنده های منه  ...
اینجا شکنجه یه کچل کوتوله منو می شکنه ...
دلم می خواد یادم نیاد باباییم به خاطر من ...
دوست دارم چشامو روی فرهنگ و کلاس ببندم ...
می خوام یادم بره درس واسه یه احمق یعنی همون لبخند مسخرش ...
توی این اتاق فقط منم و یه مشت تنهایی خفقان آور ...
کرکره خنده هام کشیده شده ... خندیدن یادم رفته ...
دیگه هیچی سفید نیست ... من با دست خودم همه چیزو نابود کردم ...
لعنت به این همه حماقت ... لعنت ...

* خداوندا بازم پناه می برم به خودت ... با اینکه خیلی وقته که فراموشم ...
* پدر من برام یه نعمت خداییه ... من بابامو اونقدر دوست دارم که نمیدونم چقدره ... بابا ! اگه صدامو می شنوی یا اگه یه روز شنیدی بدون که من همیشه مدیون محبتای تو باقی میمونم ... شاید یه روزی بیاد که بتونم ثابت کنم همونم که تو دوست داشتی باشم ... بابایی دلم می خواد بدونی اگه همیشه خجالت کشیدم که بگم بین همه برام تو عزیزترینی مطمئن باش یه روزی می رسه که باعث سرافرازیت بشم ... من می دونم یه روزی میاد که همین دختری که خیلیا می خوان بگن ازش بالاترن اونقدر بالا میره که باز تو بهش لبخند بزنی ... ممنونم بابای من ... به خاطر همه حمایتات ... ممنون بابایی ... میدونم هیچ وقت نخواستی غصه بخورم ... میدونم همیشه دوست داری بخندم حتی اگه خودت نخندی ... من می فهمم چقدر سختی می کشی ... منو ببخش که همیشه نگرانت می کنم ... منو ببخش دخترت خیلی جاها تو رو ... بابایی ... دوستت دارم همیشه ... میدونم هیچ وقت تنهام نمی ذاری ... میدونم همیشه همه جوره تنها حامیم بعد از خدا ، خودت بودی ... میدونم تو خیلی بزرگی ... خیلی بزرگ ...

پیشکش تو این ترانه ، این صدای صادقانه

به یاد نگارنده ع ش ق



بین ما هفت کوه و دریا
فاصله افتاده اما
به تو نزدیکترم امروز
قلب من می تپه با قلب تو اینجا
تو به هر حال و هوائی که باشی
عاشقم تا همیشه عاشق تو

* آهنگهای جدید گوگوشو خیلی دوست دارم ... مثل این آهنگ و بقیه آهنگاش ...