چرا به یاد نمی آورم ؟!
همیشه ی بودن ، با هم بودن نیست .
به گمانم تو حرفی برای گفتن داشتی !
گفتی مراقب انار و آینه باش .
گفتی از سایه روشن گریه هات ،
دسته گلی بنفش برای علو خواهی آورد .
گفتی برای بردن بوی پیراهنت بر خواهی گشت .
چرا به یاد نمی آورم ؟!
مرا از به یاد آوردن آسمان و ترانه ترسانده اند .
مرا از به یاد آوردن تو و تغزل تنهایی ترسانده اند .
من تازه از خواب یک صدف از کف هفت دریا آمده بودم .
انگار هزار کبوتر بچه ی منتظر ،
در پی چشم هات دلواپسی مرا می گریست .

* روز خوبی نبود . نمی خواستم برنجونمش اما رنجید . کاش می فهمید باید فراموشم کنه و این بهترین راه ممکن هست . هر چی مودبانه بهش گفتم روی اعصاب خراب من فوتبال بازی نکن ، به خرجش نرفت که نرفت . حالا هم نه خوشحالم نه ناراحت ، فقط کمی بهم ریختم ،‌ همین !
* دلم گرفت از رفتنت نامه های بی جواب تا حالا نشده بود توی نوشته هات انقدر احساس بی پناهی کنم . بهترین بودی و هستی و واسه ی همیشه بهترین خواهر دنیا می مونی .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد