امشب ! عجب شبی ه . عجب شب ، ساکت و بی نوری ه . باید شهریور باشه ، انگار . درست شش ماه ه که رفتی و من هر شب دلتنگ تر از شب قبل ، چشمامو می دوزم به جای خالیت . اگه نمی دونی ، اگه نمی فهمی ، اگه حس نمی کنی ، اگه اونقدر ازم دوری که واسه دیدنم فقط مجبوری رویا ببینی ، بهت میگم کاش هیچ وقت عاشق نمی شدیم تا حسرت با هم بودن رو داشته باشیم . عاشقی که فقط بلده منتظر بمونه که عاشق نیست ، یه دیوونه ست که به خودش یاد می ده به اوهام دل خوش کنه . تنها یاد گرفته برای گول زدن خودش مدام زمزمه کنه " عزیزم دنیا همین جور نمی مونه " .. .. .. .. .. دلتنگم خیلی ، یه دلتنگ خسته ی بی آزار .. ..
یه دلتنگی که دست به قلم بردن از یادش رفته و بلکل خلع سلاح شده .. می دونم دیگه نمی آیی .. .. می دونم حسرت یه لبخند ، یه نگاه ، یه چیزی که بوی آشنایی می ده رو تا آخر عمر دارم .. خیلی وقته باورم شده " ما به هم نمی رسیم ، مثل خورشیدیم و ماه " .. .. .. .. .. .. ..
امشب دلم هوس یه چیزی رو کرده که .. .. .. .. .. ..
گاه در بستر خویش ،
پهلو به پهلوی گریه که غلت می زنم
با من از رفتن ، از احتمال نیامدن ،
از او ، از ستاره و سوسو سخن می گویی .
شانه به شانه ی من
با من از دقیقه ی زادن ، از هوا ، از هوش ،
از هی بخند هفت سالگی سخن می گویی .
خدایا چقدر مهربانی کنار دستمان پرپر می زد و
آینه نبود تا تبسم خویش را تماشا کنیم .
وای گلرو ):
چه آهنگ غمگینی )):
دلم گرفته ... می خواهم بگريم اما اشک به ميهمانی چشمانم نمی آيد !! تنم خسته و روحم رنجور گشته !! می خواهم از اين همه ناراحتی بگريزم ٬ اما پاهايم مرا ياری نمی کنند !! .... مانند پرنده ای در قفس زندانی گشته ام !! از اين همه تکرار خسته شده ام !! چه قدر دلم می خواهد طعم واقعی زندگی را بچشم !!
چه مهربون!...
سلام وبلاگ زیبای داری یک سری به وبلاگ منهم بزن