ترانه ها ،
در  دل ِ شب زاده می شوند
چون تو که ،
توی بحبوحه ی تاریکی لامپ ها
در عمق چشم هام
جوانه زدی ،
پیچک شدی وُ
دورم تار تنیدی آنقدر کرم وار
که پیله ها آیینه ای شد برام تا
به پروانه گی برسم اما ..
نگاه آبی آسمان وُ
عشق پرنده بودن وُ
این همه کوچکی زمین
دیروز پیله گی م را از یادم برد ،‌
ناگاه ، نازنین .

* می دانی .. هر قدر از دلتنگیم بگویم برات ،‌ جبران لحظه ای مهربانی و لبخندت را نمی کند ‌حتی ، اما می گویم بدانی خدای من و تو هر کجا باشد ،‌ باز هم خدای ماست وُ دلش به قدِ من و تو که نه ، به قدِ همان دریا ،‌ دریاست وُ من و تو ، هر قدر ریز ریز و شمرده شمرده خنده هامان را لای بادگیر خانه ی مادر جان پنهان کنیم ، قهرش نمی گیرد وُ باران می فرستد برامان ، بانوم .

اگه بارون بزنه  ،
رو دل عاشق و حیروون بزنه ..
تو مثل بارون می شی ،
از راه می آی ..
آخرش خسته می شی ،
من رو می خوای .

پ.ن : تو می فهمی ، دلم قد یه دنیا گرفته ، یعنی چی ..