به یاد نگارنده ع ش ق 

         
                 
                                         * تو می دمی و آفتاب می شود *

به یاد نگارنده ع ش ق

                            

دیروز که کودک بودم
دیوارها چه بلند و مهربان بودند
و من سوار بر آنها ،
به آسمانی پاک و آبی ، 
کودکانه سرک می کشیدم !
اما امروز دیوارها چه کوتاه شده اند ! 
کوتاهتر از درخت گیلاس ، هم ، 
و من می ترسم ،
با آنها همراه و هم پیمان ،‌
به پابوس ماه بروم ،
به ستاره سری بزنم و
از ابرهای عاشق سراغ باران را بگیرم ! 
امروز درختان ،
به جای دیوارهای کودکی بلند و مغرورند ،
جوری که نشود به سلام شکوفه ها پاسخ گفت 
و چند گاهی را میهمانشان بود !
وای قناری ، می بینی ! 
دیگر هیچ بلندی ساده و مهربان نیست !  
( ه .. ـ مرداد ۸۳ )

* وقتی موذن گفت " الله اکبر " بغض با یه صدای بلند ترکید .. یادش اومد نذر کرده بود اگه خبری از اون بهش بدن ۳ روز اول رجب رو روزه بگیره .. هر کسی چیزی می گفت اما اون به کارش ایمان داشت و سلامتی خودش براش مهم نبود .. وقتی داشت اینا رو ذهنش مرور می کرد صدای گریش همه خونه رو برداشته بود .. هیچ کس خونه نبود پس می تونست تا مرز خالی شدن اشک بریزه .. از خبری که بهش داده بودن هم خوشحال بود هم ناراحت . خوشحال از اینکه سلامته و ناراحت از اینکه با یه غریبه فرقی نداشت .. هنوز تو رویا بود که صدای زنگ همه رویاشو پروند .. اشکاشو پاک کرد و با ماسک بی تفاوتیش درو باز کرد و گفت " سلام " 

به یاد نگارنده ع ش ق

                         

                                                       ..

                                        ای قلب فتنه جوی گنه کرده 
                                        شاید دمی ز فتنه بیارامی 
                                       می بندمت به بند گران غم
                                        تا سوی او دگر نکنی پرواز

                                                       ..

* سلام خدا جدیده *
هنوزم نمی دونم تو همون خدا قبلیه هستی یا  نه ، یه خدای جدیدی اما فکر می کنم تو هم مثل مد روز ، هر روز عوض شی ! خدا جدیده ، من دیگه عادت کردم هر روز یه چیز نو یا یه اتفاق نو ببینم و از تعجب به جای دو تا ده تا شاخ روی سرم ظاهر بشه ! آخه تو که نمی دونی این توپ قلقلی سنگین و مترسکای توش که خدا اولیه ، لب دریای آسمونش با شنای آفتاب خورده درست کرده چقدر خشکن . فکر کنم اگه یه خوورده بارون عشق واسشون نفرستی همشون ترک می خورن و از هم می پاشن اون وقت دیگه کسی نیست تا براش فرمانروایی کنی چون دیگه همه مردمای زیردست لالن و هر بلایی سرشون بیاری ککشون هم نمی گزه ! راستی خدا جدیده بذار از مرام و مسلک مترسکای خدا اولیه برات بگم .. بعضی مترسکا ماسک مهربونی دارن اما مهربون نیستن و بعضیاشون مهربونن اما ماسکشون مهربون نیست .. میگم خدا جدیده تو چطوری ذات مترسکاتو می شناسی ؟! دوست دارم به منم یاد بدی آخه می ترسم به از اون مترسکای ماسک مهربونا دل ببندم ! اون وقت دیگه شنهای وجود منم وا میره و از هم می پاشه ! راستی تو که خودت همه چی داری و از گل هم نیستی ، مترسک هم نیستی ، بگو ببینم تا حالا عاشق شدی ؟! از من می شنوی هیچ وقت عاشق نشو که هیچ مترسک گلی لایق عشقت نیست ! باور کن ..       

* نمی دانم تقصیر از نگاه تو بود یا از دل ساده من که اینچنین خالصانه عشق ورزیدم .. نمی دانم گناه دستان مهربان تو بود یا دست محبت ندیده من که اینچین دلبسته ام کرد ، اما کاش از همان آغاز دانسته بودم " یه غریبه ، هرچی باشه یه غریبه ست "

به یاد نگارنده ع ش ق

عجب سیاه لحظگانیست ، رفیق ! 
نه بی خبری و نه با خبر .. نه هُشیاری و نه آگه
وای زمانه .. زمانه .. زمانه ..
عجب بی رحم شده ای ..
وای روزگار .. روزگار .. روزگار ..
بخند ، بیشتر و بیشتر ..
بر تمام نامهربانی دیرینه ات ، 
ای هزار رنگ ِ مکاره ء پست ..

* زین گونه ام که در غم غربت ، شکیب نیست 
   گر سر کنم شکایت هجران ، غریب نیست 
   جانم بگیر و صبحت جانانه ام ببخش یارا ! 
   کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
   " گمگشته دیار محبت کجا رفت ؟! "
   نام حبیب هست و نشان حبیب نیست 
   عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد 
   ای خواجه درد هست و لیکن طیب نیست ..

به یاد نگارنده ع ش ق 

                              

لبم ترک خورده 
از صدای پر حرف سکوت 
اما سخن عشق ،
در دلم جاودان است .

رفتی و بی تو ، دلم پر درده ..

به یاد نگارنده ع ش ق

                    

..

عشق من ،‌ تموم آروزی من
چی میشه یه بار نگاه کن تو چشمام
آخه چشمام می تونن بهت بگن
که من از تو جز تو چیزی نمی خوان

..

مهربون من ، سلام ..
حالت چطوره ماه آسمون من .. خوبی ستاره قشنگم .. امروز اومدم باهات حرف بزنم ،‌ مثل قدیما ، از احساسم بگم .. از اشکا و دلتنگیام بگم .. از تنهاییای بی تو بگم .. می خوام بگم تنها چیزی که جای خالیش ثانیه هامو گریون می کنه ، قرارو از لحظه هام می گیره مهربونیای تواه .. می خوام بگم هنوز هم مثل همون روز اول رفتنت ، داغ دلم تازه ء تازست .. اومدم بگم هنوزم صدای مهربونت توی گوشم زندست .. هنوزم عطرت ناخودآگاه همه اتاقمو پر می کنه .. 
دیشب تا صبح ، حرفات جلوی چشمام تاب می خورد .. چقدر خدا بی انصاف بود که تنها خوشمو هم ازم دور کرد .. چقدر بهش التماس کردم .. چقدر اشک ریختم اما ازم دورت کرد .. کی باور می کنه چه شبایی رو تا سحر سرمو محکم توی بالشم فرو کردم تا هق هقم کسیو بیدار نکنه .. کی می دونه چه روزایی رو  مثل یه آدم مسخ شده به عکسات خیره می شدم و می گفتم بازم ساعت ۱۰ میایی تا باهات صحبت کنم .. کی می فهمه توی این یکسال و اندی از رفتنت لحظه لحظشو من خون دل خوردم و دم نزدم .. چقدر اون لحظه ها نیاز داشتم که دلداریم بدی و بگی خانومی من یه روزی بر می گردم ، به من اعتماد کن ..  چقدر اون ثانیه ها دلم می خواست بگی با اینکه عاشق چشمای گریونتم اما توروخدا دیگه اینجوری اشک نریز .. اما هیچکی نبود .. تو نبودی .. من تنها بودم ، تنهای تنها .. با همه غریبه بودم .. هیچ کس منو نمی فهمید .. همه می خواستن منصرفم کنن .. همه بهم لقب خیالاتی و بی منطق بودنو می دادن .. اما برام مهم نبود .. تنها چیزی که مهم بود تو بودی و دلی که دیگه مال خودم نبود .. دلی که پیشم نبود ، تو برده بودیش .. وقتی یادم میومد چطوری سر به سرت می ذاشتم ، از خودم بدم میومد .. یادته عید اون سال .. ۱۳ فروردین .. رفته بودی باغ .. به شوخی گفتی دلم برات تنگ شده یا دوستم داری ( یادم نیست دقیقا )‌ و من با یه شیطنت بچگانه گفتم اِ منطقون اجازه داد ؟! .. نمی دونم ازم دلگیر شدی یا نه اما جواب دادی آره درست میگید حق با شماست ، واسه من خیلی دیره که احساساتی بشم .. چقدر دیر باورت کردم .. چقدر زود از پیشم رفتی  .. نکنه می خواستی تنبیهم کنی .. اگه می خواستی تنبیهم کنی دیگه بسه من حسابی تنبیه شدم ، داغ دوریت بزرگترین تنبیهم بود .. داغ دورت بزرگم کرد و بچیمو از یادم برد .. توروخدا
برگرد .. باور کن دلم خیلی برات تنگ شده .. مگه اشکامو نمی بینی .. بازم باید التماس کنم ، مثل توی شمال .. حاضرم هرچقدر بخوای التماس کنم ، فقط برگرد پیشم .. قول میدم دیگه متنامو تند تند برات نخونم .. قول میدم دختر خوبی باشم و بخندم .. قول میدم اذیتت نکنم ، سر به سرت نزارم ، مغرور نشم ، لجباز و بی حوصله نشم .. اگه بیایی همون دختر قبلی میشم .. به خدا راست میگم .. دلم خیلی برات تنگ شده ، خیلی .. اگه حرف منو باور نمی کنی از خدا بپرس ، اون تنها شاهد منه ..  

تنها عشق زیبای من

به یاد نگارنده ع ش ق

                         

عزیز دل من ، مهربونم سلام ..
کاش می دونستی چقدر واسم عزیزی ، چقدر دوستت دارم .. آخه تو خوب ِ منی .. کاش یه روزی بتونم ثابت کنم اگه لازم باشه از زندگی خودم هم می گذرد واسه اینکه فقط چند ثانیه بیشتر پیشم بمونی .. کاش بدونی همه لحظه های بی تو ، قشنگترین لحظه های با تو بودنه .. خاطره هامون اونقدر قشنگه که دلم نمیاد توی صندوقچه خاطره هام بمونن .. دوست دارم خاطره نباشن .. دلم می خواد زنده باشن مثل حادثه ، مثل عشق ، ‌مثل احساسمون .. کاش می دونستی تو همه هستی منی .. دختری که هیچ چیزی به با ارزشی یه عشق روشن با یه دنیا مردونگی نداره .. هیچ می دونستی تو مهربونترین عزیز دل منی ؟! .. منو ببخش که با حرفام رنجوندمت ستاره قشنگم .. تورو خدا منو ببخش ، همه زندگیم .. 

لاجرم همره توفانی خوش
یا به همراه نسیم 
پا گذارد به دو چشم و دل ما
من فقط در گذر ثابت این ثانیه ها 
ز خدا می شنوم ، 
گهری می آید که قوانین فصول 
همه از صورت او گشته عیان ، 
او به رنگ عشق است ..
که به دوران خوشی با قدمهای بلند 
روی تاریخ قدم خواهد زد ..
او که با آمدنش غم ز ما پر بکشد ، 
او که تا آمدنش آینه هم 
به تماشای زمان خواهد ماند ..

( فرزانه رحیمی )  

به یاد نگارنده ع ش ق 

        

هیس ، سکوت کن ..
مگذار در این تیرگی های شب ،
هیچ غریبه ای نجوایت را بشود ،‌ حتی ماه !
 
...

هیس ، سکوت کن ..
هق هق گریه ات نباید ،
در این حوالی آشنا بپیچد ،‌ حتی خانه !

...

هیس ، سکوت کن ..
تا نفهمد هیچ بیگانه ای
حرفهای دلت را ، حتی آسمان ! 

...

هیس ، سکوت کن ..
فرداها همیشه آبی نیست ، 
مواظب باش غبار حال ،
بر لحظه های فردایت ننشیند !

... 

هیس ، سکوت کن ..
سکوت ، بهترین چاره ،
صبر ، زیباترین مرهم و
دل مهربانترین همراه است !

... 

هیس ، سکوت کن !

( ه .. ـ مرداد ۸۳ ) 

به هوای تو ، می خوانم ..

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                   Solar Corona During 1991 Total Eclipse

ماه آشناییها ،
می دانم تو هم روزی ،
از این همه غریبگی به تنگ می آیی
و جرس اشک در گوش زمانه می نوازی ..

**

گفتی بمان ، می آیم 
ماندم که بیایی ..
گفتی مرو ، می میریم 
نرفتم تا بمانی ..
ولی هیهات که باز هم ، نیامدی !!!

**

شاید اگر می دیدی
تاریکی برق نگاهم را ،
باور می کردی ، عمق بی کسیم را ..

( ه .. ـ مرداد  ۸۳ )

* کاش می دانستی دلم هر لحظه بهانه ات را می گیرد ..
   کاش می دانستی دلم هوای با تو بودن دارد ..
   کاش می دانستی دلم از این لحظه های سرد ِ بی تو بودن گرفته ..
   کاش می دانستی دلم تنگ مهربانیت شده ..
   کاش می دانستی عجیب دل نگران لحظه های تو‌ام ..
   کاش می دانستی چقدر خسته و تنها شده ام ..
   کاش می دانستی .. کاش .. کاش ..

دلم می خواد ببخشمت !

به یاد نگارنده ع ش ق

                          * این مطلب رو کامل بخون و درست قضاوت کن * 

                         

نمی دانم چرا روزهامان
این چنین بی رحمانه ، دورمان می کنند ..
نگو نه ، نگو باور نداری ، 
نگو این چه فکریست می کنی ، نگو ..
باور کن لحظه هامان ،
نفس نفس از هم دورمان می کنند ..
چقدر دوست داشتم حتی ثانیه ای کوتاه ، در کنارم بودی
آن وقت بود که دستت را می گرفتم و
از همه کس و همه چیز غیر از خودم دورت می کردم .. 
اما افسوس که تو ..
خوشا به حال بیمارت ..
خوشا آن دم که بر بالینش می روی 
تا اندکی از درد و اندوهش بکاهی ..
می دانم .. می دانم ..
مهم دلهامان است که به هم سپرده ایم 
مهم نیست در ظاهر با که باشیم ..
مهم تعهد ماست به او ..
اما ای کاش در خلوت تنهاییت ،  
لحظه ای هم بیاد آوری چشمان همیشه غایب نگران تو
و آن دستانی که هر لحظه برای تو بسوی آسمان دراز می شود 
نگو بی انصاف نباش ،
نگو  به هر چیز به دور از احساس ، همان گونه که هست نگاه کن ..
همه چیز دارد تو را از من جدا می کند ، حتی گرفتاریهای تو  ..
همه چیز دارد رنگ سردی و عادت به خود می گیرد ، حتی احساس گرممان ..
پس کجاست آنکه همیشه بی تابم بود ؟ چه شد آن همه دلتنگی ؟!
سخت است برایم گفتن .. به چشمانت قسم می شکنم اگر ..
نگذار این همه از هم دور بمانیم ..
نپرس چرا تازگیها زود رنج و کم حوصله شده ام ..
گاهی این همه سردی تو تکانم می دهد ،
لجوج و سرکشم می کند ..
من هنوز هم بیشتر از همیشه دوستت دارم
اما کناره گیری تو ،
روز به روز داغان تر و در هم تر از قبلم می کند ..
کاش کمی مهربانتر بودی ..
کاش باور می کردی چه ساعات تلخی را
برای با تو بودن زیر پاهایم له می کنم و تو نمیایی ..
کاش فقط ذره ای از لحظاتی که برای دیگران مصروفش می کنی
به دل نگرانیهای من  ِ عاشق و بی خبر اختصاص دهی .. 
کاش فقط نگویی حق با توست
و من از روی تو خجالت زده هستم ..
کاش چون گذشته ها مهربان و بذله گو شوی ..
کاش دیگر از من دور نشوی ..
به عشقمان قسم تنهایم گذاشته ای ..
کاش زمانی که از عشقمان بگویم سکوت نکنی و دور نشوی ..
کاش دیگر آنقدر از من دور نشوی ..
دیگر طاقت سکوت و دوری را ندارم ، به خودت قسم .. 
فاصله قلبهامان دارد زیاد می شود ، باور کن ..
نگو مگر از جایگاه خودت نزد من خبر نداری ..
نگو برایم مبهم است که چرا خودت را با بقیه مقایسه می کنی ..
کمی فکر کن و باور کن که تنهایم گذاشته ای ..
نمی دانم شاید اگر مدیونم بودی توجهت کمی بیشتر بود ..
کاش دوباره مثل گذشته مهربان شوی ..
طاقت دوری قلبت آسان نیست ، به غرورت قسم ..

* تنها خواهشی که ازت دارم اینه که فقط چند لحظه به کلمه هام خوب فکر کن . اگر به نظرت منصفانه نمیاد ، تو منصف بودن رو بهم یاد بده و اگر هم منصفانه بود .. گاهی اوقات گفتن  ِ حق به تواه ، بدترین ناحقیه .. دوست ندارم فکر نکنی نسبت به کسی که پیشی و بهش مدیونی دارم حسادت می کنم ، چون وقتی به قلبم رجوع کردم بر خلاف گفته هام هیچ نوع حس کینه و حسادتی نسبت به هیچ کس حتی اون نداشته و ندارم .. فقط کاش کمی هم به چیزایی که به من مربوطه اهمیت بیشتری نشون بدی . من سر کسی داد نمی زنم که بهم توجه کنه یا محبت زورکی هم از کسی نمی خوام اما بعضی وقتا توقعات منطقی است که .. تو حتی به کسی که بهش مدیونی بیشتر از کسی که دوستش داری محبت می کنی به حساب اینکه اون که از جایگاه خودش پیش من خبر داره .. شاید اونقدر گرفتاری که یادت می ره حال مریضی رو بپرسی که انقدر نگران لحظه هاته .. تو وقتی حتی حال منو که تا دم مرگ هم رفتم نمی پرسی پس چطور توقع داری به جایگاهم شک نکنم البته یادم نبود گرفتار بودین ..کاش همونقدر که من درک می کرد حیلی چیزا رو تو هم منو درک می کردی و نمی گفتی عوض شدی .. راستی پیغاماتو دیدم ، ممنون .. اما اینا اون چیزایی نبود که باید باشه ..