نیاز

به یاد نگارنده ع ش ق

بودنت رو واسه حضور پر از عشقت میخوام

خیال شیرین و لذت بخشت رو واسه پرواز میخوام

خاطرات تا ابد موندنیت رو واسه لمس لحظه های عشق و با هم بودنمون میخوام

دل دریایی و پر از محبتت رو واسه عاشقی میخوام

چشمای قشنگ و پر از راز و رمزت رو واسه زندگی میخوام

نگاه پر از زلالی و پاکیت رو واسه دلگرمی میخوام

صدای آرامش بخشت رو واسه فراموشی تنهاییام میخوام

حرفای پر صداقتت رو واسه فرار دلتنگیام میخوام

شونه های قدرتمندت رو واسه پناه اشکام میخوام

دستای مهربونتو واسه نوازش میخوام

پاهای خستگی ناپذیرت رو واسه همراهی میخوام

وجود نازنینت رو واسه پرستش میخوام

                                    پس هیچکدومشو ازم نگیر بهترین

مسئولیت

به یاد نگارنده ع ش ق
روباه می گوید:آدمها این خقیقت را از یاد برده اند اما تو نباید آن را از یاد ببری
تو در قبال کسی که اهلی اش کرده ای مسئولی،تا ابد......

خوابهای طلایی

به یاد نگارنده ع ش ق
بالاخره روزای جدایی و خداحافظی داره کم کم نزدیک میشه،روزایی که ازش متنفر بودم یواش یواش داره از راه میرسه و از دور لبخند تمسخرآمیزشو بهم نشون میده و میگه با تقدیر نمیشه جنگید(قسمت تو همین بوده که بر سرت گذشته نکن گلایه از فلک این کار سرنوشته
یا اینکه به قول تو این صلاحه!!!! صلاحی که هیچوقت معنیشو نفهمیدم!!!!)
وقتی کوچیکتر بودم همیشه فصل تابستون برام یه قشنگیه خاصی داشت ولی وقتی یه خورده بزرگتر شدم پاییز برام شد عروس فصلا و اونو  به همه فصول ترجیح دادم. جالب اینه که تو همین فصل هم عاشق شدم البته بقیه میگن پاییز فصل غروب عشق عاشقاست اما واسه من انگاری بر عکس شده بود.توی این فصل بود که تو مثل یه خورشید تو آسمون زندگیم طلوع کردی و درخشیدی. من توی این فصل با حضور تو معنای عشق را فهمیدم.یه حس تازه که تابحال
 لمسش نکرده بودم و تا به اون روز برام نامانوس و نامفهوم جلوه میکرد.
وقتی تو وارد زندگیم شدی ناخواسته به تو دلبستم ( آخه میگن عشق بیخبر در خونه دلتو می کوبه) این عشق تازه دنیای قشنگی رو برام به ارمغان داشت( یه دنیای رنگی بدون هیچ
سیاهی و تاریکی)
توی اون دنیا دیگه حتی شبام هم سیاه نبود، رنگ شبام آبی نیلی با یه عالمه نقطه های زردطلایی بود که اون نقاط همشون خندون و نورانی و چشمک زن بودن تازه
۲تا از اون نقطه های طلایی ستاره بخت من و تو بود (البته اینو ماه میگفت) گرچه حالا اون دو تا ستاره دیگه نمی خندن و دارن غزل خداحافظی رو واسه هم زمزمه میکنن.ببینم تو میدونی
این ستاره های خندون حالا گریون شدن؟؟؟ من خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که احتمالا اونا هم مثل ما از با هم بودن خوشحال بودن و می خندیدن اما حالا که محکوم به جدایی شدن ناراحتن و آسمون دلشون بارونی شده مثل ما یا شایدم مثل من.
دنیای عشق خیلی برام جذاب و تازه و گیرا بود به طوری که من زود شیفته اش شدم .دیگه همه چیزبا تو و به عشق تو برام معنا پیدا کرده بود.عشق،زندگی،درس،خواب و حتی خوراک برام یه مفهوم دیگه ای داشت.انگاری تو شده بودی همه چیزو همه کس من. دلم می خواست همیشه تورو خوشحال و راضی ببینم.به هرچی نگاه میکردم توش دنبال ردپایی از تو می گشتم
(شاید باورت نشه یا که شاید ظاهر مغرور و از خودراضی من اینو نشون نمیداد).شبا
به آسمون نگاه میکردم به این امید که ماه نقش آیینه رو برام بازی کنه و تو رو بهم نشون بده( آخه گفته بودی شبا قبل از خواب نیم ساعت ماه رو می بینی)،  به عشق تو به دریا نگاه
 میکردم در اون لحظه احساس میکردم چشمای من چشمای توه که داره دریا رو میبینه (چون خودت بهم گفته بودی دریا رو دوست داری و من هروقت به دریا نگاه کردم  به یاد تو
بیفتم و دعا کنم مثل دریا باشیم)،
نوشته هامو می خووندم برای اینکه بتونم توش تورو حس کنم ، به خاطراتمون فکر میکردم و می خواستم یه جورایی تو رو از دنیای خیالیم به دنیای واقعیم ببرم و بهت رنگ واقعیت بزنم(گرچه هیچ وقت نتونستم و تو فقط همسفر رویاهام شدی)،
به کاخ آروزهام سرکی میکشیدم بلکه فرمانروای قصر آرزوهامو که حالا شده بود فرمانروای قلبم ،رو
ببینم اما صد افسوس که این کار هم ممکن نشد چون تو داشتی به خداحافظی فکر میکردی!!!!
نمی دونم شاید کاخ آرزوهام خیلی کوچیک بود و تو به وسعت دریا بودی!!!!!!
سراغ دلتنگیام میرفتم تا بتونم حداقل اونجا تو رو با تموم وجود حس کنم آخه توی دلتنگیام تو فقط مال خودم بودی،همون کسی که بخاطرش به همه جا سر زدم و سراغشو از همه گرفتم و بالاخره تونستم تو دلتنگیام پیداش کنم اما حیف که اینا همشون فقط یه خیال بود توی یه دنیای خیالی که من برای خودم ساخته بودمش.یه خیال شیرین و لذت بخش که هرگز رنگ واقعیت به خودش نگرفت(شاید به قول تو صلاحم چیز دیگه ای بود). آخه اون وقتا نمی دونستم که قصر آمال و آرزوهام کاغذی و پوشالیه و با یه باد از جا کنده میشه اما ای کاش فهمیده بودم.........
خیلی تلاش کردم تورو توی دنیای واقعیم داشته باشم همونجور که تو دنیای خیالیم داشتم اما نتونستم یعنی نذاشتن!!!! من خودمو به خاطر بقیه فنا کردم اما اونا حتی یه خورده هم درکم نکردن. از خودم و خواسته هام به خاطرشون گذشتم اما اونا مثل یه مترصدک بیجون باهام رفتار کردن،یه مجسمه که هیچ اراده ای از خودش نداره یا بهتره بگم یه عروسک کوکی
الانم که روزای وداع و خداحافظی یا همون روزای فاصله داره نزدیک میشه و شبهای انتظار میخوان جاشونو به روزای فراموشی بدن(اینو تو میخوای اما من نمیذارم.....)
نمیدونم به عنوان یادگاری از روزای خوش و زودگذر عشقمون چی بهت تقدیم کنم که لایق تو باشه اما حاضرم قلبمو به عنوان یادگاری و هدیه پیشکش کنم . راستی قلبمو نگه میداری؟؟؟ بهم قول میدی ازش خوب مراقبت کنی یا اینکه به اون هم مثل من فراموشی رو یاد میدی؟؟؟؟نکنه میخوای به اون هم یاد بدی صاحبشو فراموش کنه(حالا دیکه تو شدی صاحب قلب من) یا اینکه دوست داری جمله(پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنیست) رو بهش تفهیم کنی؟؟؟ببینم شاید دلت میخواد فراموشی در اوج باور رو براش دیکته کنی؟؟؟
اما اگه نظر منو میخوای اینا رو بهش یاد نده اما از طرف من یه چیزو بهش بگو و یاد بده. بهش بگو که موقع خداحافظی با کسی که دوستش داره بهترین راه فاصله و کناره گیری نیست اگر چه این کار به نفعش باشه.باید همیشه عاشق باقی بمونه.عاشقونه موندن مهمه و الا فراموشی که به مرور زمان حاصل میشه البته میدونم آسون نیست (یه عمر طول میکشه تا یه نفر رو فراموش کرد) ولی خوب از فاصله و کناره گیری خیلی هضمش راحتتره و همینطور بهش بگو فاصله بین دستای عاشق و معشوق مرگ رو بهمراه داره.
میخوام هروقت کاخ پوشالی و کاغذی آرزوهام جلوی چشمام ریختن و خراب شدن و یا باد بردشون قاصدکای عشق رو به سمت ویرونه هاش پرواز بدم شاید تو اون خرابه آرزوها بشه اثری از عشق و محبت پیدا کرد. ممکنه اونجوری بشه به با هم بودن در آینده نه چندان دور  امیدوار بود البته فقط امیدوار بود و امید داشت.............
راستی تو میدونی قاصدک عشق با کدوم عشق نوشته میشه؟؟ عشق من یا عشق تو یا که شاید عشق هردومون؟؟؟؟؟
به عقیده من که با عشق ما نوشته میشه نه من نه تو بلکه ما

میان لحظه ها به دنبال رد پایی از تو میگردم

به یاد نگارنده ع ش ق
وقتی حرفی برای گفتن نیست چه باید کرد؟ وقتی احساس کنی با حرفات داری عزیزترین عزیزتو ناراحت میکنی چیکار باید بکنی؟؟؟؟؟؟ به نظرم بهترین کار فقط آه..... اشک..... ناله...... سکوت.....سکوت........ باز هم سکوت باشه نه؟؟؟؟؟؟
یه پاییز طلایی     یه نیمکت تنها
یه شعله خاموش   یه لحظه یک رویا
یه یادگار از ع ش ق      رو تن درخت پیر
                  ای وای از این تقدیر
بگو منو کم داری بگو        بگو کمی غم داری بگو
بگو تو هم بیقراری                      یه لحظه آروم نداری 
مثله یه ابر بهاری                              دائم داری میباری
                       بگو دلت برام تنگ شده
بگو...بگو...بگو....خیلی چیزا رو بگو...............
کاش فرصت خیلی چیزا بود، فرصت موندن... فرصت اعتراف....فرصت اثبات عشقی
که تو دلته اما حیف که فرصت نیست
خیلی خوب چه زود به خیلی بد تبدیل شد!!!!! زود تر از اونی که بشه حسش کرد،
توی یه لحظه یا شایدم یه نفس...........
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علفهای تاریکی چکیده ام
اما جایم اینجا نبود(شاید من زیادی از حقم خواستمو لیاقتم کمتر از این بود)




پرستش

به یاد نگارنده ع ش ق
یه شب سرد و غمگین
بار سفر رو بستی
از شهر من تو رفتی
قلب منو شکستی
از دیده که تو رفتی
از قلب من نرفتی
ع ش ق اول تو هستی
ع ش ق آخر تو هستی
دلی که با تو خوش بود
چه آسون تو شکستی
اما اگه تا اونور دنیا هم بری همیشه برام عزیز میمونی و من همچنان دوستت خواهم
داشت مثل قبلنا مثل حالا شاید هم بیشتر از حالا(آخه وقتی ازم دور میشی من تازه
می فهمم چقدر دوستت دارم) و من به امید روزی زندگی می کنم که تو برگردی و بازم مثل قبل با هم باشیم مطمئنم اون روز میاد اینو دلم میگه و اون هیچ وقت بهم
دروغ نمیگه
پس تا اون روز منتظر میمونم سعی کن زود برگردی
                                                      قاصدک منتظر تو (گلرو)

یه خداحافظی کوتاه

به یاد نگارنده ع ش ق
سلام به همه دوستایی که لطف میکنن و میان به بلاگم سر میزنن
از لطف همتون ممنونم اما متاسفانه شاید یه چند مدتی
بخاطر مشغله درسی و امتحان پایان ترمام (
تریپ بچه درس خوونی)
نتونم اینجا رو آپدیت کنم اما قول می دم زود برگردم
از تمومه کسایی که تو اون مدت کمکم کردن و با نظراشون منو به
نوشتن دلگرم و امیدوار کردن تشکر میکنم و اما یه تشکر مخصوص
 از نویسنده وبلاگ کیمیاگران که خیلی بهم کمک کرد.
همتون رو به خدا می سپارم دلاتون شاد و لباتون پر خنده باشه
به امید دیدار سبز و آفتابی و عاشق باشید

تراوشات ذهن یک عاشق دلخسته

به یاد نگارنده ع ش ق
سالهاست به دنبال توام و می جویمت،ولی تو را نمی یابم.تو با من بودی اما سالها و روزها،ساعتها و دقیقه ها از هم فاصله داشتیم. فاصله میان من و تو به وسعت دریا بود،به بزرگی دنیا........!!!! ای آشنای دیرینم شاید هیچگاه همدیگر را نبینیم.شاید آخرین خاطرات با هم بودن من و تو در پیچ و خم جاده گمنام باقی بماند.چیزی برای هدیه کردن ندارم،اما به رسم یادبود روزهای عشقم قلبم را به تو، تنها ستاره بی کسیم هدیه می کنم و خاطرات با هم بودنمان را پذیرا باش.می گویند گریستن برای
عشق،عشق را میکشد و از بین می برد بنابراین از این پس دیگر نخواهم گریست تا
عشق با تمام وجود زنده بماند.

تمنا

به یاد نگارنده ع ش ق
دل ز کف دادم بدین سودا که دلدارم تو باشی
سوختم از غم به امیدی که غمخوارم تو باشی
پرتو مه را ندادم راه در کاشانه خود
تا در این ظلمت سرا شمع شب تارم تو باشی
از تو ای رخشنده کوکب چشم آن دارم که هر شب
با همه دوری فروغ چشم بیمارم تو باشی
هستی خود را به یک لبخند شیرین می فروشم
خودپسندی بین که می خواهم خریدارم تو باشی
از بر من هر کجا خواهی برو،آزادی ای دل
من گرفتارم،نمی خواهم گرفتارم تو باشی

عشق

به یاد نگارنده ع ش ق
ع ش ق
چیست؟آیا جزء این است که موهبتی است الهی که خداوند آن را فقط به تعداد معدودی از انسانها می دهد،چیزی که تا انتهای خلقت وجود دارد بلند است و جاودانی.
عامل نزدیکی به خدا.براستی که ع ش ق زودتر از نسیمی که بر بوستان می وزد از قلبها
عبور می کند نمیدانم در کجا خوانده ام که ع ش ق زیباست چون جوانه بهاری، مهربان
است چون نسیم،سخاوتمند چون باران و شیرین چون عسل. لطافتی که لمسش ناممکن نیست،ولی بسیار دشوار است. ناملموس نیست ولی.......
حرکتی است جاودانه در قلب که باید تجربه کرد تا فهمید ع ش ق را و حال عاشق را.
پس بیایید سعی کنیم در همه حال عاشق باشیم و به همه کس و همه چیز ع ش ق بورزیم
یک ع ش ق پاک و خالص و صادقانه به دور از هر ریا و دورنگی
به امید آن روز

in the name of love's GOD
mama
you gave life to me
mama
you gave love to me
;oh mama
i love you so much.....so much