آب از آب تکان نخورد .
نه دیدی ، نه دیده شدی !
رفت و گذشت ،
بی نگاهی که بوی مهربانی دهد ، اما ،
همین نزدیکی ها ،
او آب ، آبی تر است .
دلی که پَر ریخته و پریشان ،
می میرد برای یک " نیست " ، نیست ِ کودکانه !
لحنی شبیه مریمی های پرپر ،
سرشار از بوی ِ فروردین ِ پار وُ پیرار  
.. .. .. .. .. .. ..
سر می زند تنهایی !
ــ باشد !!!
از دوباره می آید دلتنگی !
ــ گو بیاید ..
با ندیدنش چه می کنی ؟!
ــ هراسی ندارم !
باهاش رفیقم این روزها ..

خسته ام ، باور کن !
امشب پرده ی تمام پنجره ها را کشیده ام .
حالا بزرگ شده ام .
حالا می دانم که هیچ غمی ، غم آخر نخواهد بود .
خیالم راحت است ،
خانه ی ما پر از دلایل دلتنگی ست .
مطمئن باش !
هیچ کس نمی تواند راه خیال تو را ،
در عبور از زبان من سد کند .
هیچ کس نمی تواند راه بغض و بوسه را ،
در عبور از قلم من سد کند .
هیچ کس نمی تواند ..
های !
چه می کنی ، سرود ساز بی افسار !
انگار نفست از جای گرم در می آید ؟!
تو که هستی که در همسایگی سکوت ،
از صدای صاعقه یاد می کنی ؟
که هستی که همبال پروانه ها ،
از بی پیله و پونه پرس و جو می کنی ؟
تو کلاه خودت را بچسب ..
.
.
.
انگار پنجره ها را خوب نبسته بودم !
حالا فهمیدی که
از بین تمامی قصه های قدیمی ،
تنها قصه ی شاخ گوزن و شاخه ی درختان ،
حقیقت داشت ؟! 
زود برمی گردم ، اما ...
تو بیدار نمان ، بی بی باران !
تنها چراغ اتاق مرا روشن نگه دار !
به امید دیدار .. *

* استاد گلرویی عزیز ، قلم شیوایتان را عاجزانه می بوسم .
* تیتراژ پایانی سریال پیله های پرواز با صدای علی لُهراسبی رو ــ قسمت لینک روزانه ــ به یاد تمامی بر باد رفته هامون ، دوست دارم دانلودش کنی و .... ** اونی که مدعی بود ، عاشقته  .. تو رو توی فاصله ها تنها گذاشت .. بی خبر رفت و توی این بی بیراهه ها .. رد پاشم واسه چشمات جا نذاشت  **

نمی دانم چرا همه می خواهند ،
طناب امیدم را از بام آمدنت بِبُرند !
می گویند ،
باید تو می رفتی تا من شاعر شوم !
عقوبت تکلم این همه ترانه را تقدیر می نامند !
اکثر این چله نشین ها چرند می گویند !
آخر از کجای کجاوه ی کج کوک ِ جهان کم می آید ،
اگر تو از راه دریا برگردی ؟
آن وقت شاعر بودنم چه اهمیتی دارد ؟
همین نگاه نمناک ، همین قلب بی قرار ،
جای هزار غزل عاشقانه را می گیرد !
به چی می خندی ؟
یادت هست که همیشه از خندیدن دیگران
بر چکامه ی پُر چرایم دلگیر می شدم ؟
اما تو بخند !
تمام ترانه ها فدای یک تبسمت ! خاتون !
حالا برای همه می نویسم که آمدی و
سبزه ی صدایت در گلدان سکوتم سبز شد .
می نویسم که دست های سرد مرا ،
در زمهریر این همه تازیانه گرفتی !
می نویسم که ...
.
.
.
بیدار شو ، دل رویاباف .. بیدار شو ! *

* بی بهانه ، بی هیچ اما و اگری ، دلم برات تنگه عزیز دل . گریه کردم . تا می تونستم هق هق کردم و دلم رو به صورت سرد و خاموشت گره زدم . نگفتم زشته ، نگفتم حالا دیگه مال من نیست ، نگفتم بقیه چی فکر می کنن ، نگفتم اون ماه هاست رفته ، نگفتم دیگه دوستش ندارم ، گریه کردم و صدات زدم اما نیومدی . سیل اشکام صورتتو پر کرد و تو باز هم مثل همیشه فقط سکوت بودی و سکوت . سکوت کردی و من باز هم غرق خوشبختی دیروز و تاریکی امروزم شدم . عزیز دل من ، عزیز دل من ، عزیز دل من ، دلم ترکید . چرا کابوس رفتنت دست از سرم بر نمی داره ! چرا یکی نیست من رو از این خواب وحشتناک بیدار کنه ! دلم ترکید بس که اشک ریختم و صبر خواستم . خداوندا ! تو رو به هر چیزی که بیشتر دوست داری قسم ، کمکم کن ..

* تمومش کردم ، خواستگاری بی خواستگاری . غریبه بی غربیه . دیگه حتی یک لحظه هم اجازه نداره ، با من باشه . من هنوز منتظرم ، منتظر یه مسافر که .. مگه قول ندادی همیشه مسافر من باشی ! مگه قول ندادی ..   

چشمامو آروم آروم می بندم . صدای موزیک آرامش از دست رفته ام رو بهم بر می گردونه . سلانه سلانه وارد دنیای جدیدی می شم . دنیایی که نمی دونم یعنی چی و چطوری توش باید قدم بردارم . با خودم میگم " زندگیه دیگه ! منتظر نمی مونه ببینه من و تو چی می خوایم ، خودش می ره جلو . می بُره و می دوزه .. " بُغض می کنم و اشکامو توی نطفه خفه . سنگ شدن هم به همین راحتی عالمی داره ، یه عالم تلخ و گس . آدمو یاد خرمالوی کالی می ندازه که طعم گسش بدجوری روی زبون می مونه . آهنگ جلو و جلوتر می ره اما دل من توی اولین کلمه اش جا می مونه . خورد و ریز ریز می شه . گرفتار خفقانی آشنایی که تازگی نداره . یاد فرارام می افتم . یاد لحظه هایی که دستمو محکم کوبوندم روی چشمام تا گریه مو بپوشونم . یاد لحظه هایی که گرفته زل می زدم به دستایی که محبت هاش برام تمومی نداره . یاد لج بازی های بی جهتم وقتی احساس می کنه مالک وجود منه . دیگه نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم . می بارم . می بارم . واسه این همه گذشته ای که با درد به یدک می کشم . واسه عشقی که این روزا دارم ریشه شو می سوزنم و خودم هم باهاش می سوزم . کاش می شد برگشت و همه ی دیروز رو پاک کرد . این همه عذاب ، این همه امروز ، این همه عشق یه غریبه ، این همه گذشته ی .. .. .. خداوندا .. .. .. چشمامو بی هیچ آرومی باز می کنم و یه چشم مشکی پوش رو می بینم که مدت هاست به خون نشسته .

گشودن دکمه های آتش و
مکیدن سر انگشتان برشته شده ،
لایه ای مگر از شعله ی تو برگیرم
ورنه ،
نزدیک شدن به تو
پلک رویا را می سوزاند .
هُرم تو را ،
پر و پنبه باران خورده تاب نمی آرد .
گفتم :
در بستری از واژه های بی خاکستری
بر بالشی از نفس های پژواکی
با رگبار قرص خواب را محاصره می کنم .
اینک :
گرته ایی از خواب خاکستر شده ی شاعری مذاب و
واژهای برجا مانده اش .

* کسی هست که توی برگردوندن قالب قبلیم بهم کمک کنه ؟!

من از تو می مُردم اما تو ،
زندگانی من بودی !
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی وقتی که من ،
خیابان ها را ـ بی هیچ مقصدی ـ می پیمودم .
تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ی ما ،
وقتی که بچه ها می رفتند و من ،
در آینه تنها می ماندم .
تو لاله می چیدی و
گیسوانم را می پوشاندی وقتی که ،
گیسوان من از عریانی می لرزیدند و
گوش می دادی به
عشق من که گریه کنان می مُرد .
تو گوش می دادی اما مرا نمی دیدی ..

وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه می زنه
همه ی غصه های دنیا توی سینه ی منه
توی قطره های بارون می شکنه بغض صدام
دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی خوام
پشت این پنجره می شینم و آواز می خوونم
منتظر واسه رسیدنت توی بارون می موونم
زیر بارون انتظارت رنگ تازه ای داره
منم عاشق ترم انگار وقتی بارون می باره
بعضی وقتا که می آیی سر روی شونه م می زاری
تمام غصه ها رو از دل من بر می داری
اما این فقط خوابه ، خواب پشت پنجره
وقت بیداری بازم غم می شینه توی حنجره

با امروز می شه چیزی حدود دو تا سه هفته که هیچ نشونی ازت ندارم . سعی کردم تا اونجایی که می شه از دنیای گذشته م فاصله بگیرم . سایه نشین شدم وُ فقط تماشاچی صحنه های کوچیکی از زندگیت . درد داشت اما تونستم . تونستم آروم آروم تورو با امروزت تنها بگذارم . لحظه هایی هست که قدرت تحملش از دست آدم خارجه . مجبور هستی مثل سوهان روح باهاشون کنار بیایی و دم نزنی . سکوت می کنی اما این سکوت هرگز نشونه ی رضایت نیست .. این سکوت آغاز یه ویروونیه توی خودت . وجودتو داری با این سکوت متلاشی می کنی . نمی توونم دروغ بگم .. نمی تونم ادای دخترای فهمیده ی باگذشتی رو در بیارم که میگن " اصلا برامون مهم نیست کسی رو که از جون واسش مایه گذاشتیم حالا با یک خانوم .. ببینیم .. " نه عزیزم دلم ، نه .. من خیلی هم برام مهم و غیر قابل بخششه . شاید خیلی خودخواهانه باشه این تعبیر اما من حتی اگه تو برمی گشتی دیگه نمی خواستمت ، می دونی چرا .. چون تو ، توی امتحان اثبات عشقت به من ، شکست خوردی و مردود شدی . تو ، وقتی کسی دیگه ای رو به جز من حالا بنا به هر دلیلی پذیرفتی ، دیگه نمی تونستی عشق بکر و دست نخورده ی من باشی .. من از وقتی تو رفتی ، تو رو رفته ی همیشگی فرض کردم چون واسه من اون آدمی که منو نخواست به هیچ وجه صورت واقعی قبول ، پیدا نمی کنه . توی این مدت هم اگه تنهات نذاشتم ، به خاطر احترام به احساسی بود که بهت داشتم اما این احترام داغونم کرد . به سکوتی وادارم کرد که منشا خود ویرانیم بود . من حق نداشتم به خاطر کسی که خیلی راحت از من ــ منی که توی بدترین شرایط زندگیش از هیچ حضور باطنی دریغ نکردم ــ گذشت ، خودم و عزیزترین عزیزانم رو برنجونم . خیلی سختی کشیدم که به خودم قبولوندم که واقعیت اینه و خودمو باهاش وفق بدم . شب های خیلی زیادی رو به اشک به صبح رسوندم و دل مُردمو به اتفاقات بی هوا زدم تا شاید یادم بره چی بر من گذشته . از صفر شروع کردم و مثل یه ربوت به فردام پا گذاشتم . اولش خیلی می ترسیدم و احساس ضعف می کردم . یه خلا تمامی ذهنمو پر کرده بود . از دوباره زمین خوردن وحشت داشتم اما عادت کردم . به قول بابا ، یکی از بهترین خصوصیات انسان وفق پذیرشه . آره عزیزدلم .. زندگی یعنی دل بستن و فرداش فراموش کردن .. زندگی یعنی یه عادت مسخره ی سلام و یه عادت تلخ خداحافظی .. زندگی یعنی مرگ تمام آرزوها .. ولی باز هم ملالی نیست . ما که تا اینجاش اومدیم ، بقیه شم سینه سپر می کنیم و تا انتها می ریم . فرصت این نامه هم داره تموم می شه ، فرصت منم زیاد نیست . برام دعا کن . برام دعا کن تا بزرگ شم و التیام زخمامو ببینم . به خدا می سپارمت . فردات همیشه خوش ..

من اگه هنوز می خوونم ، واسه خاطر دل توست
شعر من صدای غم نیست ، همصدای حسرت توست
عزیزم اگه خزونم ، واست از بهار می خوونم
تو رو تنها نمی ذارم ، گر چه تنها جا می موونم
همه ی دل خوشیم به اینه که توی یادت موندگارم
گر چه عمریه توی این دشت ، یه خزوون بی بهارم

* سلام گل ِفراموشکار من ..

کاش همیشه حالت خوب باشه و بخندی . کاش اون قدر خوش های امروزت غرقت کنن که یادت بره یه روز ، یه جا ، یکی دلشو برای بودنت تیکه تیکه کرد . من حالم مثل همیشه خوب و ابریه .. آخه هنوزم در حضور عشق پاکی که به یه معشوق بی وفا داشتم ، دلم می لرزه و زانوهام تاب ایستادنشونو از دست می ده اما چه کنم که تنها یه لحظه هایی می تونم واسه گور آرزوهام فاتحه ی بی برگشتی بخونم وُ دو قطره اشک واسشون خیرات کنم . زندگیم همچنان داره می گذره ، ملالی نیست جز شیطنت یه سری اتفاقاتی که سال هاست مُردن و من توی دلم چالشون کردم . حالا هم شکل یه ربوت بی احساسی شدم که دستام از همه جا کوتاهه . باشه عزیز ، باشه .. این نیز بگذرد .. مثل تو که راحت تر از وزش یه نسیم حتی ، از کنارم گذشتی و رفتی پی یه زندگی جدید و گذشته رو سپردیش به من ولی دیگه بسه . دیگه بسه . دیگه بسه . گذشته ، خودم ، تو ، احساسم ، عاطفه هام همه واسه من مُردن . خودم توی خودم کشتمشون تا پر از نفرت بشم و بغض . تا هر وقت خواستم دوباره دل به کسی بدم ، داغ این عشق تا ابد از یادم نره .. بیچاره کسی که صادقانه ترین عشق رو داره بهم تقدیم می کنه . با تمام وجودش دوستم داره و از محبت کردن به منی که هیچی نیستم ، نمی گذره . عشق عشق عشق لعنت به تو که داغونم کردی .. لعنت به ذات پر رنگ و ریای تو که همه رو گرفتار می کنی .. آخ .. آخ .. آخ خدا ... *

* بهم ریخته ست ، سامانی نداره می دونم اما غصه نخور تا فرو ریختن این حرف ها هم زمان زیادی باقی نمونده . کافیه منتظر بمونی و ببینی .. تو دیگه بر نمی .... حالا دستام بی تو ..... بس که بی تو .... گونه هام ..... بس که بی تو ......
* شاید حالا حالاها بر نگردم اما بر می گردم .. برمی گردم و فروپاشی خودم رو اینجا جشن می گیرم .. پس تا اون وقت ، بهترین ها تقدیم به تمامی شما .

سهم من از بوسه ی باد
چی بگم ای داد وُ بیداد ..