به یاد نگارنده ع ش ق 

                 

باورم نمی شه دستات توی دست من نباشن
رو در و دیوار خونه گرد تنهایی بپاشن
باورم نمی شه چشمات بره مال دیگرون شه
با غریبه آشنا شه ، با غریبه مهربون شه
تو همونی که می گفتی
توی دنیا هیچکی مثل من پیدا نمی شه
تو همونی که می گفتی
قلبم مال تو باشه واسه همیشه

* باورم نمی شه .. باورم نمی شه .. مـــــــــــــــن باورم نمی شه .. من اصلا باورم نمی شه که دیگه نباشی .. آی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا .. آخه من برم به کی بگم سهم من این نبود .. این خونه ، این کلمه های مزخرف و مسخره برای همیشه

ت


ع


ط


ی


ل

به یاد نگارنده ع ش ق

                  

خواب می بینم شاید . خواب یک دشت پر از پونه و شقایق . زرد ، سرخ و کبود پیچ خورده در هم . من ترانه می شمرم و گیلاس . گفته بودی بهار که بیاید هر دو بوی تازه گی می دهیم . آمده ام اینجا عطر نو شدن به خود آویزم و قطره ای عشق به چشمان سرد تو عاریه دهم تا فقط برای یک لحظه مهربان من شوی . یک دسته شقایق چیده ام برای تو . نکند پرپر شوند و دلت بگیرد . تاب می خورم و در خاطرات خوش پژمرده می شوم . قاصدک ها به عزای جدایی دست هامان سیاه پوشیده اند اما من هنوز به دور دست ها ، به دیده ی تو ، می نگرم . هنوز هم منتظرم تو را به نان و پنیر و قصه مهمان کنم . هنوز هم دلم برای تو خوشی های پنهانی می خواد . هنوز هم سردم و بی تو هیچ گاه گرم نخواهم شد . هنوز هم خواب یک لحظه بودن تو را می بینم .  انگاری هنوز هم تخیل گرا و بسیار خوش خیال هستم ، هنوز هم .

همین امشب فقط ، امشب فقط ، هم بغض من باش
همین امشب فقط ، مثل خود عاشق شدن باش
در آوار همه آینه ها تکرار من باش
همین امشب فقط ، کلید قفل این زندون تن باش 

* تمساح ها هم قلبشونو جایی جا می زارن ؟! 

به یاد نگارنده ع ش ق

نیروانای عزیز ؛
آرزوهای من یک به یک در چاه فردا چال می شوند . از من مخواه در این قطحی خنده طبل بی عاری بدست گیرم و قهقه ای بلند سر دهم . شمع خوشبختی هایت را روشن کن تا به تقدیر دخیل ببندم . ظاهر مهربان باران را نبین وحشی که شود من و غیر من نمی شناسد . همه را براحتی آب خوردن به کام می کشد . راستی نیروانا ! تو می دانی چرا من این روزها هر کسی را که اشک بریزد تمساح می نامم  . 

* تک و تنها ، 
   توی این اتاق بی تو هستم
   حالا بی تو ــ اینجا ــ 
   در به در بارون می باره
   توی این شب بهاری ــ تو دور از من ــ
   بیا اینجا ستاره ، به من بگــــو آره .
من با شنیدن این کلمات دوست دارم هزاران هزار بار تمساح باشم ، عیبی دارد !

* دستان گره زده ام ، 
   مصداق حوض شکسته ی کشکوست .
   هر چه آب بریزی پر نمی شود .
   به فکر وصله کردن نباش .
   دست های ترک خورده ،
   روزی که انتظارش را نمی کشی 
   از هم وا می پاشد و بی صداتر از همیشه 
   در حالی که می خواهد جوانه بزند ، 
   در جای خود فرو می افتد .

به یاد نگارنده ع ش ق

زندگی خالی نیست .
مهربانی هست ، سیب هست ،
ایمان هست . آری !
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .

امسال زیباترین عید رو در کنار مریم و خونواده داشتم . شاید بشه گفت اولین سالی بود که پس از بی تفاوت بودن نسبت به تحویل سال به بهترین نحو روزهای تازه و نو رو از بهار تحویل
گرفتم . امروز برای اولین بار از دسترنج خودم به تمام کسایی که از ته دل دوستشون دارم ، عیدی دادم . نوشته هام با ارزش ترین هدیه ای بود که می تونستم به اون ها بدم . مزه ش در این بود که همشون از کارهای خود من بود و من برای اولین بار ثابت کردم ، اگه بخوام می تونم بهترین ها باشم . وقتی دعای تحویل سال رو می خوندن ، حس دیگه ای داشتم . انگار کلمه های این دعا رو با همه ی وجود فریاد می زدم و لمس می کردم . احساس می کردم این آیه ها با روح من عجین شدن و از من یه دختر محکم و کامل ساختن . خدا رو به خاطر خوشبختی بزرگی که بهم داده بود و من تا حالا نادیدش می گرفتم ، از صمیم قلب شکر گفتم . کاش ما آدما بتونیم قدرت شگرفی که خداوند در وجود تک تکمون گذاشته ، بشناسیم و به نحو احنست ازش بهره ببریم . یه عده از شعرهم برای نقد رفته که اگه خدا بخواد واسه چاپ مجوز بگیره . خیلی خوشحالم از اینکه قلب پاکی دارم که توش کینه نیست ، از این که بلد نشدم در هیچ شرایطی دروغ بگم و تظاهر کنم ، از اینکه توی زندگیم واسه کسی بد نخواستم ، از اینکه فقط و فقط بخشیدم بدون اینکه انتظار بخشش داشته باشم ، از اینکه خدا بهم صبر بی نهایت داده ، از اینکه به چیزای کوچیک و پر بها قانعم ، از اینکه همیشه از طرف قدرت لم یزلی بی جواب نموندم و به بهترین شکل حمایتم کرده . زندگی پستی و بلندی زیاد داره اونقدر که نتونی اونا
رو روی یه منحنی خط راست جا بدی پس باید یاد بگیریم جوری عمل کنیم که از عملکردهامون کمترین پشیمانی حاصل بشه . امشب احساس می کنم تمام قدرت های دنیا رو برای ساختن فردام دارم . امشب می تونم با اطمینان بگم که یاد گرفتم خودم روی پای خودم بلند شم و بگم " یا علی " تصمیم گرفتم مطالعه کنم و اولین کتابم صد سال تنهایی ـ گابریل گارسیا مارکز ـ باشه . شاید بعد از اون کویر ـ دکتر شریعتی ـ یا آثار شاملو رو بخونم . حالم خیلی خوبه و برای رسیدن به این حالت سختی های بی شماری رو تحمل کردم . آسون و راحت نبود برام قبول خیلی چیزهایی که حالا بهش رسیدم . من برای بزرگ بودن ، هنوز خیلی خیلی کوچیکم . باید زاویه ی دیدم نسبت به زندگی ، دنیای اطراف و آدماهای دروبر یک مقداری بچرخه . هر انسانی که مخلوق خداست ، جایزالخطاست پس از آدمای اطرافمون بت نسازیم . سعی کنیم هر کی رو اونجوری که هست ببینیم نه اونجوری که دلمون می خواد باشه . لحظات زندگی با دستای خودمون هم می تونه زیباترین و به یادگار موندنی ترین ثانیه ها باشه ، هم دردناک ترین اونها . توی این دنیا هیچ چیزی بدون زحمت بدست نمیاد پس باید فقط و فقط تلاش کرد . بیایید یاد بگیریم خودمونو باور کنیم . بیاید بپذیریم اگر خودمون شخصیتمون رو دست کم بگیریم و زیر سوال ببریم دیگرانی که حتی ارزش یه ارزن رو هم ندارن به خودش اجازه ی توهین به اعتقادات
و یاخته هامونو میدن . شروع سال جدید برای من باز کردن پنجره ی دیگر دیدم به دنیا بود . من راهم رو پیدا کردم و با استسلای خاطر پا به این جاده می گذارم .

یا مقلب القلوب و الابصار 
یا مدبر اللیل و النهار 
یا محول الحول و الاحوال 
حول حالنا الا احسن الحال  .