تقصیر تو نبود .
خودم نخواستم چراغ قدیمی خاطره ها ،
خاموش شود !
خودم شعرهای شبانه ی اشک را ،
فراموش نکردم .
خودم کنار آرزوی آمدنت اُردو زدم .
حالا نه گریه های من ، دِینی بر گردن تو دارند ،
نه تو چیزی بدهکار دلتنگی این همه ترانه ای !
خودم خواستم که مثل زنبوری زرد ،
بال هایم در کشاکش شهدها خسته شوند و
عسل هایم صبحانه ی کسانی باشد که هرگز ندیدمشان !
تنها آرزوی ساده ام این بود که
در سفره ی صبحانه ی تو هم ، عسل باشد .
که هرازگاهی کنار برگ های کتابم بنشینی و
بعد از قرائت باران ها ، زیر لب بگویی :
" ــ یادت بخیر ! نگهبان گریان خاطره های خاموش ! "
ــ همین جمله ــ 
برای بند زدن شیشه ی شکسته ی این دل بی درمان ،
کافی بود .
هنوز هم که هنوز است ، از دیدن تو ،
در خیابان خیس خواب هایم شاد می شوم .
هنوز هم جای قدم های تو بر چشم ترانه هاست .
هنوز هم همنشین نام و امضای منی .
دیگر تنها دلخوشی ام ،
همین هوای سرودن است .
همین شکفتن شعله ، همین تبلور بغض .
به خدا هنوز هم ،
 از دیدن تو در پس پرده های باران بی امان ،
 شاد می شوم ! آقــــــــــــا!

* شاید حرف زدن توی این موقعیت خیلی برام سخت باشه . شاید درست نتونم بگم چه احساسی داره ، دل بریدن از تکه تکه ی وجودت ، از گریه هات ، از بند بند گذشته ات . فقط می تونم بگم بعد از پدر عزیزترین موجودی بودی که دوست داشتنشو با همه ی وجودم حس کردم . برام سخته . خودت بهتر از هر کسی می دونی عشق تو ، بهاش تنها خدا بود . خدایی که ناظر تمامی احوال ماست . نمی تونم . به خدا نمی تونم بگم .. فقط می خوام خوشبخت باشی . خوشبختی تو ، سلامتیت همیشه اولین چیزایی بود که از خدا خواستم و می خوام . سهم بودنت مال من نبود . خنده هات مال من نبود . شادیات مال من نبود اما من با تو نهایت خوشبختی رو تجربه کردم . با اومدنت اوج رسیدم و با رفتنت سقوط کردم . کاش می تونستی اشکایی تنها صاحبش تو بودی و ببینی . کاش درد این نوشته اونقدر بزرگ بود که درد رفتنتو از یادم می برد . به خدا ، به خدا ، به خدا جز آرامش آرزوی دیگه ای واست نداشتم . مراقب آرشم ، عسل و همه ی اون چیزای عزیزی که پیشت امانت گذاشتم ، باش و فراموش نکن که هر وقت احساس کردی تنهایی ، یکی هست که مثل سایه باهاته و حضور معنویشو هیچ وقت ازت دریغ نکنه . عزیز بودی ، هستی و خواهی موند . به خدا می سپارمت .. " هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم .. هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم .. اما توی خلوت خودم تنها فقط مال منی .. با اینکه هیچ کسی مثل من عاشق تو نیست .. .. .. .. .. .. .. "

نظرات 6 + ارسال نظر
پسرتنها 1384/10/06 ساعت 02:30 ب.ظ http://pesaretanha.blogsky.com

موفق باشی...

بانمک 1384/10/06 ساعت 02:43 ب.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام هدی خانوم
حالت خوبه
خسته نباشی
فکر کنم اگر اشتباه نکرده باشم تویک نویسنده باشی آخه خیلی قشنگ می نویسی
همیشه موفق وپیروز باشی
پیش من هم بیا خوشحال میشوم
ممنون
تا بعد...

شاهزاده 1384/10/06 ساعت 02:53 ب.ظ

می توانم با تمام وجود اعتراف کنم تنها نوشته ای بود
که پس از خواندنش اشک را بی مهابا به صورتم نشاند

انگار قلم تو تصمیم بر آن دارد که چاقوی نمک آلودی باشد برای قلب زخم دیده ی من

می توانم به جرات بگویم هنوز هم خداحافظی نکرده ای

هنوز هم صدائی به بلندای کهکشانها در وجودت هست
که می تواند دردت را منتقل کند

خوشحال باش که قلبی همانند احساس تو برای قلب پاک تو
می تپد و هر آنچه را که برایش می نویسی
با یک دنیا افزودنی برای تو می خواهد

خوشحال باش که دنیای عشق شما در پشت هاله ای از نور
و صداقت تا ابد نورانی خواهد ماند

پسرک تنها 1384/10/06 ساعت 10:08 ب.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز ........متن قبلیت رو خوندم .......امیدوارم در راهی که پیش رو داری موفق باشی و از نوشته های پر از احساست بی نصیبمون نگذاری !! ..........
سنگ شده ام ....سرد ...ساکت ...سیاه
اما در دستانم زهر پیشکش کسی نکردم .. !!
گناهم همراهی با نامردمانی است که از درسک سادگی دلم عاجزند ...آیا سزایم این است ؟؟؟؟

نسیم 1384/10/07 ساعت 08:03 ب.ظ

خوش باشه و خوشبخت..درست مثل خودت!

سلام، آی دی من strange_man_under_rain_Drops اگر مشکلی هست خوشحال می شم بتونم کمک کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد