من از تو می مُردم اما تو ،
زندگانی من بودی !
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی وقتی که من ،
خیابان ها را ـ بی هیچ مقصدی ـ می پیمودم .
تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ی ما ،
وقتی که بچه ها می رفتند و من ،
در آینه تنها می ماندم .
تو لاله می چیدی و
گیسوانم را می پوشاندی وقتی که ،
گیسوان من از عریانی می لرزیدند و
گوش می دادی به
عشق من که گریه کنان می مُرد .
تو گوش می دادی اما مرا نمی دیدی ..

نظرات 3 + ارسال نظر
شاهزاده 1384/09/09 ساعت 02:07 ب.ظ

اینجا هیچ واژه ای نمی توان گفت که عمق احساس آدمی را با آن به تصویر کشید
شاد باش
حتی اگر شده به خاطر دیگری

فدای دل ارووم و نجیبت بشم

پسرک تنها 1384/09/11 ساعت 12:52 ق.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز ......... به قول خودت !! ...... * اگه دستت به آسمون رسید ، یه لحظه خنده برام بچین و فراموشی . چون امروز بیشتر از هر وقت دیگه ایی احساس می کنم همه چیز بیهوده ست .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد