من از تو می مُردم اما تو ،
زندگانی من بودی !
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی وقتی که من ،
خیابان ها را ـ بی هیچ مقصدی ـ می پیمودم .
تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ی ما ،
وقتی که بچه ها می رفتند و من ،
در آینه تنها می ماندم .
تو لاله می چیدی و
گیسوانم را می پوشاندی وقتی که ،
گیسوان من از عریانی می لرزیدند و
گوش می دادی به
عشق من که گریه کنان می مُرد .
تو گوش می دادی اما مرا نمی دیدی ..
اینجا هیچ واژه ای نمی توان گفت که عمق احساس آدمی را با آن به تصویر کشید
شاد باش
حتی اگر شده به خاطر دیگری
فدای دل ارووم و نجیبت بشم
سلام عزیز ......... به قول خودت !! ...... * اگه دستت به آسمون رسید ، یه لحظه خنده برام بچین و فراموشی . چون امروز بیشتر از هر وقت دیگه ایی احساس می کنم همه چیز بیهوده ست .