چشمامو آروم آروم می بندم . صدای موزیک آرامش از دست رفته ام رو بهم بر می گردونه . سلانه سلانه وارد دنیای جدیدی می شم . دنیایی که نمی دونم یعنی چی و چطوری توش باید قدم بردارم . با خودم میگم " زندگیه دیگه ! منتظر نمی مونه ببینه من و تو چی می خوایم ، خودش می ره جلو . می بُره و می دوزه .. " بُغض می کنم و اشکامو توی نطفه خفه . سنگ شدن هم به همین راحتی عالمی داره ، یه عالم تلخ و گس . آدمو یاد خرمالوی کالی می ندازه که طعم گسش بدجوری روی زبون می مونه . آهنگ جلو و جلوتر می ره اما دل من توی اولین کلمه اش جا می مونه . خورد و ریز ریز می شه . گرفتار خفقانی آشنایی که تازگی نداره . یاد فرارام می افتم . یاد لحظه هایی که دستمو محکم کوبوندم روی چشمام تا گریه مو بپوشونم . یاد لحظه هایی که گرفته زل می زدم به دستایی که محبت هاش برام تمومی نداره . یاد لج بازی های بی جهتم وقتی احساس می کنه مالک وجود منه . دیگه نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم . می بارم . می بارم . واسه این همه گذشته ای که با درد به یدک می کشم . واسه عشقی که این روزا دارم ریشه شو می سوزنم و خودم هم باهاش می سوزم . کاش می شد برگشت و همه ی دیروز رو پاک کرد . این همه عذاب ، این همه امروز ، این همه عشق یه غریبه ، این همه گذشته ی .. .. .. خداوندا .. .. .. چشمامو بی هیچ آرومی باز می کنم و یه چشم مشکی پوش رو می بینم که مدت هاست به خون نشسته .

گشودن دکمه های آتش و
مکیدن سر انگشتان برشته شده ،
لایه ای مگر از شعله ی تو برگیرم
ورنه ،
نزدیک شدن به تو
پلک رویا را می سوزاند .
هُرم تو را ،
پر و پنبه باران خورده تاب نمی آرد .
گفتم :
در بستری از واژه های بی خاکستری
بر بالشی از نفس های پژواکی
با رگبار قرص خواب را محاصره می کنم .
اینک :
گرته ایی از خواب خاکستر شده ی شاعری مذاب و
واژهای برجا مانده اش .

* کسی هست که توی برگردوندن قالب قبلیم بهم کمک کنه ؟!

نظرات 2 + ارسال نظر
شاهزاده 1384/09/11 ساعت 10:03 ب.ظ

همه ی ما به مانند تکه چوبی هستیم که در اقیانوسی شناور است
اقیانوس سرنوشت
و ما همان تکه چوب
هزاران تکه چوب دیگر همراه و در کنار ماست
اما این فقط ظاهر قضیه است
هر کدام به دنبال ساحل خود می گردیم
تلاش می کنیم
یکی را می بینی که علاوه بر نگرانی خود برای رسیدن به ساحل . دلش برای تلاتم های تو می سوزد
می خواهد تو را یاری کند
اما هر چه قدر تلاش می کند نمی شود
چون هنوز خودش در اقیانوس وحشی سرنوشت اسیر است
تو می گوئی سرنوشت تو چه می شود ؟
من از خودم می پرسم آیا به ساحل امید و روشنی می رسم ؟
همه به ساحل می رسند
اما یکی به شنها فرو می رود
یکی به صخره های ساحل می خورد و خورد می شود
و دیگری به ساحل روشنی
....
روزگار سخت و بی مروتی است
چه انسانها که جنایتها از این روزگار ندیده اند
و چه زجرها که تحمل نکرده اند
مرا ببخش که نمی توانم در اقیانوس سهمگین زندگیت سهمی برای یاری ات داشته باشم
اقیانوس زندگی من به مانند اقیانوس تو سهمگین نیست
اما من هنوز نتوانستم همانند تو شناگر خوبی شوم
و دلم تحمل غمهایم را ندارد
از راه دور برای شادی و امیدت به درگاه خدا دخیل می بندم
و به انتظار استجابت دعایم در گوشه ای مغموم به گریه
می نشینم

موفق باشی

من منظورم از پاک کردن نظرا توهین نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد