* بغضی نشسته در من ، با هر هجای سارا *
یک نگاه بالا و یک دست سیمانی پایین ِ پایین .
نگاه بالای دست من ، بسیار است .
نگاهم نمی کنی ؟!
دست هام بی حس نگاه تو ،
نه رج می زنند ، نه رنگ نمی بازند .
تو به هیچ ، برنده شدی ام .
برنده یا پرنده .. فرقی نمی کند ،
عشق ها که آبی شدند ، می شوم خراب ِ ترانه هات .
غزلت می شوم ، روشن ترین تیره ی سایه پوش .
اشک هام می شوی و دلتنگی های شبانه ام .
بخند شیرینم ، بخند ! فکر نکن هذیان می گویم ها ، نه !
حضورت دارد در من حلول می کند و من ، با تمامی وجود می سوزم .
دوست دارم دستام را بگیرم طرفت ،
اخم کرده دوباره عاشقت کنم و همین لحظه ی خوش بمیرم .
شاعر شده ام ، نه ؟!
نسیم تو شاعرم می کند اما شاید کمی خوابم !
خواب که از سرم بپرد ، موج روحم می افتد روی کابوس سارا .
همان عزلت ، همان رفتن بی مقدمه ،
همان عروس خوشبخت عریس .
می بوسی ام ؟!
دلم بوسه ای می خواهد از تو ، تا ،
این بار هم شاعر شوم ، هم عاشق .
روی بر مگردان ، دل عاشقانه هایم می گیرد .
کُپ می کنند ، می روند و تنهایم می گذارند .
سرم را کج کنم ، چشم هام مظلوم تر التماست می کنند ،
برگردی و نروی ، بمانی روی تلاطم شکستم .
بیا ، بگیر همه ی این تردیدهام مال تو ،
در عوض تو ، یک مشت حرف از لب هات به من بده .
* دلم می خواست بهتر از اینی که هست سخن می گفتم !
بگذار از تو من زیاد ندانم..
سلام. چقدر خوب بود اگه فقط حرفها زده میشد ولی افسوس که حتی دیگه یارای حرف زدن هم نیست
سلام دوست من کارت عالیه خوشحال میشم به من سر بزنی و تبادل لینک داشته باشیم
سلام عزیز .......... دلم خیلی گرفته ..!! .. نوشته هات هم که مثل همیشه داغونم می کنه !! ... برام خیلی دعا کن !!
مثله همیشه با کوله باری از اندوه...
یک بار که شده بلند شو و به نوشته هات به اطرافت با قدرت نگاه کن و بجای خستگی و اجبار،قدرت و انرژی رو بر خودت و نوشته هات حاکم کن...
خداوند منتظر است تا تو چگونه فکر کنی تا برایت همان کند...