به یاد نگارنده ع ش ق 

               

* دوست دارم حرفای دلمو برات بنویسم اما کلمه هام دارن بی انصافی می کنن . باور می کنی مثل بچه ها قهر کردن و رفتن یه گوشه کز کردن و میگن نمی خوایم بیایم روی کاغذ . آخه می دونی ، مهربون ! وقتی دلم برات خیلی میشه و گریه می کنم ، کلمه هام بغض می کنن و واسه نوشتن به جای کمک ، باهام لجبازی می کنن . نمی دونم شاید اونا هم مثل من گاهی وقتا از سر  ِ دلتنگی سرکش و لجوج میشن .

شبی با خیال ِ تو همخونه شد دل
نبودی ، ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ، ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون ، شنیدن صدامو 
غم سرد و وحشی به ویرونه می زد
دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد
نه یک شب که هر شب دلم ، بیقراره
می خواد مثل بارون بباره ، بباره
شب  ِ مرد  ِ تنها ، پر از یاد یاره
پر از گریه ی تلخ ِ بی اختیاره
شبای جوونی چه بی اعتباره
همش بی قراری ، همش انتظاره

(‌ ابی )

پ.ن : این آهنگ تورو یاد  ِ چیزی نمی ندازه ؟! 

به یاد نگارنده ع ش ق 

ماه روشن و همیشه مهربون ِ من ، سلام !

تا یادم نرفته باید بگم ، اون شب کلی بهت خندیدم ( حالا قهر نکن ! صبر کن همشو تعریف کنم بعد اگه خواستی اخم کن ) تو که نمی دونی تصور قیافت وقتی که از چیزی حسابی ! ترسیده باشی چقدر بانمک و خنده دار می شه ، باور کــن منو یاد اون پسر بچه تُخسایی می ندازه که مامانشون موقع شیطونی مچشو گرفته باشه ، مثل یاس که وقتی بهش بگی به بابات میگم ، فوری میگه " ببشید ( ببخشید ِ خودمونه ، انگار ! ) دیگه اذت ( اذیت ! فکر کنم اگه من خودم رو بکشم ، هم ، این بچه درست حرف زدن یاد نمی گیره : دی ) نمی کنم " خلاصه باید منو به خاطر این کارم ببخشی ( sorry my honey ) ! می دونی عزیزم .. هیچ چیزی توی این دنیا ، شادی بخش تر از این نیست که ببینی اونی که با جون و دل دوستش داری ، سالم و سلامت زندگی می کنه . گاهی اوقات فکر می کنم ، اگه تو شاد و خوشبخت باشی ، من هم از شادی و خوشبختی تو ، احساس خوشحالی و رضایت می کنم . با اینکه فقط با چند تا کلمه ی پیش پا افتاده و ابتدایی با تو همراه بودم ، با اینکه خیلی وقتا با خودم میگم من چه چیز با ارزشی دارم که لایق تو باشه ، با اینکه هنوز هم نمی دونم خدا به پاداش چی تو رو به من هدیه داده ، با اینکه می دونم خیلی ها هستن که مثل من ، صادقانه به تو علاقه دارن اما باز حس می کنم مهر تو هر روز بیشتر از دیروز توی دلم موندنی میشه .. شاید باورت نشه اما اگه من حتی یه روز ، فقط و فقط یه روز ، به خاطر مشغله های دانشگاهیم نتونم بیام اینجا و باهات درد و دل کنم و از حرفای دلم برات بگم ، به اندازه یکسال واسه این خونه ، دریای آبی و دیواری شنیش ، خاطره هامون و حضور تو دلتنگ میشم .. 

من آمده ام ! این منم !
همان دخترک سیاه چشم  ِ
تیره گیسوی اشک ریزان .
آمده ام تا از عشق تو
، تنها مهربان ترینم ، بگویم ..
می شود دلتنگیم را
با دل بزرگت قسمت کنی ؟ 
سوگند به فاصله ها
و چشم های همیشه بارانی مان ، 
دل من ،
از فراغ تو ، 
همیشه گرفته و بی تاب است !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                        Old Trick

وقتی روزت پر از مهربانی و زیبایی باشد دیگر مجالی برای غصه نمی ماند . این روزها همه چیز جالب و هوس انگیز است . دوست داری بمانی در این ثانیه هایی که جز عشق معنای دیگری ندارد . بزرگی می گفت ذات آدمی ، بطور فطری بر هر چیزی در دنیا عاشق است و من اکنون به این می رسم که می توان حتی به سنگ سختی که صبوری دارد ، نیز ، عاشق بود . اگر بگویم امروز هم مثل هر روز پر بود از خنده ، شادی و شکر خدایی که همیشه با من بوده و هست ، سخن گزافی نیست . باور کن ، وقتی که تنها لطف و مهربانی را ، در دیده های پر محبت همراهانت می بینی ، جز اسرینی که در چشمان کوچکت حلقه می زند ، جوابی شایسته تر نمی یابی . ای روزگار به بی وفاییت قسم که هنوز عاطفه مخصوص آدمیان است و بس .

* دختری توی دانشگاه هست که چون سیده هست و خیلی هم با اعتقاد ، همه بچه ها سید صداش می کنن . امروز که رفتم پیش یکی از همکلاسیام ، سید هم پیشش نشسته بود . به محض اینکه منو دید گفت توی حرم خیلی به یادت بودم ، همش صورت تو جلوی چشمام بود و برات دعا می کردم . تا اینو گفت اشک توی چشمام جم شد ، واسه یه لحظه دلم اونقدر هوای حرم امام رضا رو کرد که .. می دونی ! گاهی اوقات فکر می کنم اون لایق نیستم که بخوان منو بپذیرن یا شاید هم .. الان نزدیک به ۱۵ ساله که اونجا رو ندیدم ، کاش یه بار دیگه امام رضا دعوتم کنه . دوست دارم برم پیشش و از ته دل باهاش یه گپ درست و حسابی بزنم. دلم براش خیلی تنگ شده !

* این آهنگ از سیاوش قیمشی رو ، تنها به خاطر این تیکه ش دوست دارم که من رو به یاد تو
   می اندازه ..
   تو مثل شهر کوچک من ، 
   هنوز برام خاطره سازی ، هنوزم قبله معصوم نمازی
   تو مثل یاد بازی من ، 
   توی کوچه های پیر و خاکی ، هنوزم برای من عزیز و پاکی

* اگر بپرسی ، 
   چقدر عاشقت هستم ، 
   می گویم به اندازه شقایق به دشت ..  
   اگر بپرسی ،
   چقدر دلتنگت شده ام
   می گویم قدر ستاره های شب برای خورشید ..
   اگر بپرسی ،
   چقدر دوستت دارم 
   می گویم به اندازه واپسین نفس به ادامه زندگی ..   

به یاد نگارنده ع ش ق 



دقایق بی تو ، 
ستاره های خاموش اند 
و دقایق با تو ، گذشتن از مرزهای ممتد تاریکی !
با حضور تو زندگی ،
همچنان که باید ، زیباست 
و بی حضور تو ، زشتی مطلق سایه افکن !
در سایه نگاه تو ،
حیات عشق ، جاودانه است 
و بی سایه سار نگاه تو ، بی شک ، مردنی ! 

به یاد نگارنده ع ش ق

                   

دارم از تو می نویسم ،
که نگی دوستت ندارم !
از تو که ،
با یه نگاهت ،
زیر و رو شد سرنوشتم ..
من تموم قصه هام ،  قصه ی توست ؛
اگه غمگینه ، اون از غصه ی توست !
توی گفتن و نگفتن ،
از چه روزهایی گذشتم ..
انقده رفتم و رفتم که حتی برنگشتم ..
اگه عاشقونه نوشتم ،
بدون که عشق تو باعث شه ..
اگه مردم تو بدون که کی وارثه شه ..

( آرش )  

* این نوشته ی زیبا ، از مسعود فردمنش رو آرش عزیز ، کسی که همه از ته دل برای سلامتیش دعا کردید ، برای من نوشته و خواسته توی وبلاگ بذارمش . نمی دونم چی باید بگم که پاسخ حرفای قشنگ آرش خوبم باشه اما اینو می دونم که خیلی دختر خوشبختی هستم که خدا چنین هدیه بی نظیری رو از بهشت برام فرستاده  پس باید تا عمر دارم قدر این لحظه های بی نهایت خواستنی رو بدونم و در آخر آرش و من ، از تک تک شما عزیزایی که در سخت ترین شرایط زندگی ، با دعاها و حرفای زیباتون ، مثل یک حامی بزرگ خالصانه ، با ما همراه شدین و امید به آینده رو در دلامون زنده کردین ، بی نهایت ممنونیم .. در ضمن فاخره عزیز هم ، از شما دوستای مهربون به خاطر دعاهای صادقانه و خالصتون برای سلامتی آرش تشکر می کنه ..    

صبورترین فاطمه ی زندگیم ( کاش یه روز بتونم همه محبتای صادقانتو جبران کنم ، عزیزم ) ، پاکدل ترین مژگان ( برای خوشبخت شدنت همیشه دعا می کنم ، با اینکه می دونم هیچ وقت اینجا رو نمی خونی ! ) ، پر اعتماد به نفس ترین خانم دکتر کوچولو ، با اعتقادترین منا ( منایی ! خواهر کوچولوی من ، مطمئن باش همیشه با منی ، توی قلبم ) ، با محبت ترین آسمانم ( نمی دونی چقدر دوستت دارم مامان خوش قلب و عزیزم ) ، داداش خوبم فرهاد ( شک ندارم که بالاخره یه روزی از روزای زندگیت ، جواب این همه صبرت رو از خداوند می گیری ) ، پانته آی دوست داشتنی ( تنها دوستی هستی که مرز شوخی کردن و جدی بودنت رو خیلی اوقات نمی فهمم ولی اینو بدون خوشبختی پشت دره فقط کافیه درو به روش باز کنی تا مهمون زندگیت بشه .. مهربونیات همیشه برام زیبا و دوشت داشتنی بوده ، عزیز ) و خیلی از عزیزای دیگه ایی که اسمهاشون در دفتر قلب ما با رنگ عشق حک میشه .. برای همگیتون ، از ته دل ، آرزوی خوشبختی همیشگی داریم ..

در جان ِ عاشق  ِ من ، شوق ِ جدا شدن نیست

خو کرده ی قفس را میل رها شدن نیست

من با تمام  ِ جانم پر بسته و اسیرم

باید که با تو باشم ، در پای ِ تو بمیرم

این بار  ِ غصه ها را ، از دوش  ِ خسته بردار

من کوه ِ استوارم ، به من بگو نگه دار

عهدی که با تو بستم ، هرگز شکستنی نیست

این رشته تا دم  ِ مرگ ، هرگز گسستنی نیست

به امید روزی که جز عشق رنگی دیگری نباشد ..

                                                                              ( آرش و هُدا )

                  

چرا ایستاده ای و با چشمان ریز و مخمورت ، 
بی هدف مرا می پایی !
نکند درس  ِ امروز را فراموش کرده ای !
نخوانده ای شاید آنچه را که باید می خواندی ! 
فرز و سریع ، از تابع زندگی نسبت به زمان مشتق بگیر !
یادت نرود لحظه های از دست رفته را فاکتور بگیری ..
معادله ی کامل تقدیر را با عامل انتگرال ساز امید حل کن ،
همگن هم اگر نشد ایرادی ندارد ،
زندگی را بر عشق تقسیم کن و خارج قسمت را ،
ضرب در مجهولات فردا کن ..
باز که نگاه مبهم و ابریت را به چشمانم دوختی !
امروز دیگر چه بهانه ای داری برای کاهلی ، رخوت و سستی !
تقریق کن سکوت را از زبانت ، لطفا ً
فکر کنم این کار را بلد باشی ، انجام دهی !
صبر کن ، کجا ! نرو ، بایست ..
ریاضی که هیچ ، اکنون از فیزیک می خواهم بپرسم !
شتاب مماسی غم را در نقطه اتفاق محاسبه کن ، یا نه !
بگو بدانم نیروی عشق سیب نیوتن چقدر است ؟! 
زمان عاشق شدن را یک پلک به هم زدن در نظر بگیر
و مکان را روی زمین خدا به اندازه یک عمر بی خبری آدمها وارد کن !
دوباره سکوت ! باز هم نگاه های پر استفهام !
بگو من چه کنم با این چشمان ِ پر ابهام !
به من بگو کدام فرمول تجربی در سکوت تو صدق می کند
تا جوابش ، پاسخ سوالاتم باشد ! 
اصلا ولش کن ، دوباره نمره ی همیشگی ( - ۰ - )
برو سرجایت بنشین !
..
..
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــات !

پ.ن ۱ : در کدوم گل سرخ میشه تو رو دید .. از کدوم مسافر حالتو بپرسید .. با کدوم ترانه میشه سرودت  .. کدوم زمستون داره راز سکوتت ..  
پ.ن ۲ : عاشقان تو همه نام و نشانی دارند .. آنکه در کوی تو بی نام و نشان است ، منم !


چرا تو جلوه سازه ای ، بهار  ِ من نمی شوی

چه بوده آن گناه ِ من که یار  ِ من نمی شوی

بهار  ِ من گذشته ، شاید !

شکوفه ی جمال ِ تو شکفته در خیال ِ من

چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال ِ من

بهار  ِ من گذشته ، شاید !

تو را چه حاجت ، نشانه ی من

تویی که پا نمی نهی به خانه ی من

نه قاصدی که از من آرد گهی به سوی تو ، سلامی

نه رهگذاری از تو آرد گهی برای من ، پیامی

بهار من گذشته ، شاید !

( ستار )

همه آهنگای ستار به نوعی زیبا و پر محتوا هستن و من به اکثر اونا علاقه زیادی دارم . امروز هم به رسم ایام قدیم شافل آهنگا رو که گذاشتم یهویی این آهنگ شروع شد و دیدم شروع خوبیه واسه حرفام . به نظر من موسیقی مثل یه مامان می مونه که با مهربونی دست بچه شو می گیره و از یه جا به یه جای دیگه می بردت یا نه ، مثل یه پری قصه گوه که بطور اعجاز آمیز ، از یه حال و هوا به یه حال و هوای دیگه سوقت میده . بابا همیشه میگه خوراک روح ، بیشتر از کتاب ، یه موسیقی آروم و ملایمه . منم که روح و جسمم هردوش خوراکشون آهنگ و موزیک و این حرفاست .. حس می کنم چند مدتیه به طرز عجیبی به موسیقی وابستگی پیدا کردم . نمی دونم بعد یا خوب ولی بدجوری بی خیالیم می کنه . نمی ذاره به چیزای آزار دهنده فکر کنم البته یه خاصیت بد داره اونم اینه که وقتی آهنگ تموم شد رویاهات هم باهاش تموم میشن . احساس تو خالی بودن می کنی و دلت می خواد از هر چی که اسمش گذاشتن زندگی کناره گیری کنی . من بیشتر مواقع سعی می کنم ،‌ وقتی که می نویسم موزیک گوش کنم تا همه ذهن و اندیشه و احساستمو روی کاغذ یا صفحه مانیتور انتقال بدم . خیلی وقتا با این روند باعث پریدگی کلمات از حافظم میشم و نمی تونم جمله ها روی تو ذهنم سازمان دهی کنم ولی بهش توجهی نمی کنم ، اون قدر جملات بی ربط و با ربط می نویسم تا یه چیزی به نام نوشته ازش درست بشه ، البته اگه بشه اسمشو گذاشت نوشته ! یه دوست بهم می گفت چرا شعراتو توی روزنامه یا مجلات چاپ نمی کنی . می گفت خیلی نوشته های بی ارزش به چاپ می رسن که مال تو در برابر اونا خیلی با ارزش جلوه می کنه منم گفتم من دوست ندارم احساسات خصوصیمو در معرض افکار و اذهان عمومی به نمایش بذارم تا همه به خودشون این اجازه رو بدن که راجع به خوب یا بد بودنش اظهار عقیده کنن . وقتی اینا رو بهش گفتم چشاش از تعجب وا مونده بود . دلیل تعجبشو نه ازش پرسیدم و نه برام مهم بود که بدونم اما یه چیزی رو فهمیدم و اون هم اینه که ، خیلی از آدما به حساب دوستی ، به حساب اینکه فکر می کنن عشق واقعی ، یعنی گدایی محبت و زار زدن در ملا عام ، به خودشون اجازه زیر سوال بردن احساسات بقیه رو میدن . من نمی دونم چرا فرهنگ ما ایرانیا اینجوریه ! به محض اینکه یه نفر از اون چیزی در درون می جوشه حرف می زنه همه به خودشون این اجازه رو میدن که سریع بشن واعظ و سخنور پیشه ، شروع به نصحیت اون طرف کنن . من نمیگم از تجربیاتمون واسه همدیگه صحبت نکنیم ، با هم دیگه همدردی نکنیم . من میگم فقط قبل از صحبت مراقب تاثیر حرفامون روی افکار و احساست بقیه باشیم . به خودمون اجازه ندیم همه چیز بقیه رو با یک حرف هر چند کوتاه زیر سوال ببریم .. بگذاریم هر انسانی به سبکی که دوست داره زندگی کنه ، عاشق بشه ، احساساتشو بیان کنه ، شاد باشه ، بخنده ، گریه کنه ، نقاشی کنه . واسه کل آدمایی که خدا آفریده یک نسخه زندگی ، یک نسخه عملکرد وجود نداره . همونطور که راه های رسیدن به خدا و با ایمان بودن و معتقد بودن کم نیست ، روش های زندگی ، رسیدن به اهداف ، بیان احساسات و خیلی چیزای دیگه هم ، کم نیست .پس سعی کنیم به بودن هم دیگه در هر شکل و نوعش احترام بذاریم . سعی کنیم بفهمیم که توی دنیای به این بزرگی واسه هر آدمی جدای از بقیه جای بودن ، زندگی کردن و نفس کشیدن وجود داره . هیچ کس جای اون یکی رو توی دنیا تنگ نکرده . نذاریم همه فدای خودمون بشن همونطور که خودمون هم فدایی بقیه نباشیم .. خدا انسانها رو نیافریده که به خودشون اجازه خدا بودن بدن ، خدا آدما رو فقط و فقط انسان آفریده ..

* به رییس بسیج دانشگاه گفتم به حجاب اعتقادی ندارم ، خرافاته . نیت ما آدما مهمه نه ظاهر و کارهامون . دیدم داره با تعجب بهم نگاه می کنه آخه فکر می کرد من .. گفتم خدا ، بنده هاشو هرجوری که باشن می پذیره .. خدا واسه مهربون بودن و اعطا نعمت به بنده هاش ، واسشون قانون وضع نمی کنه .. هر انسانی از هر قماشی ته دلش با خداست و یه روز به آغوش خدایی که به وجودش آورده برمی گرده ، شک ندارم ..

* عین زلزله ست ، کافیه یه لبخند بهش بزنی تا روزگارتو سیاه کنه ..

- عمه ، ببین من چه جوری می رقصم

+ هزار دفه بهت گفتم به من نگو عمه

* از اینکه سرش داد زدم ناراحت میشم و سعی می کنم هر جور شده از دلش در بیارم *

+ یاسی خوشکلی ، میایی برام برقصی

- باید برام چه خوشکل شدی امشبو بذاری

* عاشق خصلت بی کینه بودنشم . شروع می کنه به رقصیدن و من ، تو رو یادم میاد که چقدر دوست داشتی ببینیش و لپشو گاز بگیری  اشک توی چشام جمع میشه اما با داد و فریادش ذهنیاتم می پره ، براش دست می زنم و به یاد تو لپاشو می بوسمو میگم " خیلی ناز می رقصی " *

 گل  ِ سرخ و سفیدُم ، کی میایی

بنفشه برگ ِ بیدُم ، کی میایی

تو گفتی گل درآیُد من میایُم

وای ، گل  ِ عالم تموم شد کی میایی


هیس ، هیچی نگو !

بگذار تا خوب ِ خوب نگاهت کنم ..

بگذار تا خوب ِ خوب صدایت کنم ..

بگذار وجودت را بو بکشم ..

بگذار حس کنم هستی و می مانی ..

بگذار خالی شوم از همه چیز و از تو ، نه !

بگذار فقط لحظه ای کوتاه ،‌ مال من شوی ..

بگذار ..

بگذار ..

و سکوت کن ، خواهش می کنم !

* لعنت به تو قلم  ِ بی دست و پا .. لعنت به تو .. همیشه ملاحظه کار بودی ، همیشه .. از تو سیاه  ِ ترسو متنفرم .. حیف که بهت بیش از اون اندازه ای که باید نیاز دارم والا همین حالا از وسط نصفت می کردم ، لجباز  ِ خبیث ..

ببار ، ای نم نم باران !

زمین  ِخشک را تر کن ،

سرود  ِ زندگی سر کن ،

دلم تنگه ، دلم تنگـــــــه ..

 
لحظه های بی تاب ،

ثانیه های اشک آگین ،

اگر روزی از روزها تنهایم بگذارید ،

دیگر هیچ ستاره ای ،

 سراغ سلامتیم را از ماه نمی گیرد !

همراه لحظه هایم ،‌ سلام !

مرا ببخش که اینچنین نامهربانانه بعد از چندین بهار  ِ قلم ، به بارگاه مقدست سلام می کنم .. با آنکه می دانم تو هم مانند من با این دیوارهای سرد و یخ زده غریبگی می کنی اما باز هم طرحی از دلتنگی هایم را برایت به تصویر دل می کشم .. تنها عزیزک دل ! از روزگارت برایم بگو ، آخر دیرگاهیست قانون سکوت را برای دل تنهایم وضع کرده ای . وای یگانه یاور ! اگر بدانی سکوتت چقدر تلخ و طاقت فرساست ، دوست دارم بگویی ، فریاد بزنی اما تو همچنان ساکت و صامت ذرات خاموشی را می شماری و من لبریز از تمامی پیچ و خم های نگاه مسکوت تو .. دل بهانه جوی من ، این روزها بیش از گذشته ، بی تابی می کند ، به خداوند عشق قسم ، عجیب سرکش و تندخو در سینه می تپد و دیوانه وار تو را فریاد می کند .. می بینی بهانه ی زیبا ، هنوز که هنوزه یاد نگرفته مانند تو صبور و پر تحمل باشد ، عجب کودن شاگردیست این دل دیوانه .. استادی به زبردستی تو دارد و باز تنبلی می کند ! یادت باشد دفعه بعد که بیایی ، با هم چوب فلکش کنیم تا شاید دست از این شیطنت های گاه و بی گاهش بردارد !  باید یاد بگیرد هر چیزی قانونی دارد ، حتی بی تاب های یک دل بی طاقت نیز .. اما چه کنم که هر چه بگویم یا نمی فهمد یا اگر هم بفهمد خودش را به نفهمی می زند و روزگارم را تباه می کند البته از حق نباید گذشت ،‌ خود ِ من هم بیشتر ثانیه ها با او همنوایم .. مرا ببخش عشق صبور من ! به غرور زیبایت قسم ،‌ دلم تنگه نگاه مهربانت شده .. دوست دارم برایم بخندی ،‌ کودکانه و بی هوا .. قول میدهم اگر بار دیگر بخندی همصدا با تو بخندم تا دیگر نگویی چرا هیچ گاه نمی خندی .. قول می دهم همان باشم که تو دوست می داری نه آنچنان که خود هستم ،‌ قول می دهم .. باور کن ، فقط یک بار دیگر تنها یک بار دیگر ،‌ برگرد .. تو را به خدایمان قسم ،‌ بـــــرگرد ..
 


بانوی ناتمام شب های مهتابی ،

شهرزاد هزار قصه ام ،

نگذار سکوت رجحان کند !

غربیگی مکن !

تلخی مکن ،‌ شیرینم !

خاک این حوالی آشناست ،

بوی دیار و نفس عزیز می دهد ،

بنویس و از دلتنگی هایت برایم بگو ، نازنین ،

اینجا هوای غربت ندارد ، صدای هجرت ندارد ،

اینجا قفس نیست ،‌ دخترک بی تاب !

اینجا آسمان یک پارچه آبیست ، 

پس پـــــــــــــــــــــــــــرواز کن ..

* تا بخوام با این محیط ِ جدید اُخت شم ، کمی طول می کشه . فکر کنم هنوز درست و حسابی به خونه جدیدمون عادت نکردم . دلم واسه دریا و صدفای خونه ی قشنگمون تنگ شده . من به این خونه سرد و بی روح تعلق ندارم . من با این سرزمین خالی از آبی غربیگی می کنم .. میشه دست منو بگیری و با خودت ببری خونه ی خودمون ؟!

* از وقتی دانشگاه شروع شده ۶-۷ دفعه ناخواسته نگاهم با نگاهش تلاقی کرده و هر دفعه بیشتر از قبل به این نتیجه می رسم که خیلی از حرکاتش شبیه به تواه اما وقتی می بینمش یه حس نفرت عجیبی همه وجودمو پر می کنه .. دوست ندارم شبیه تو باشه ، مثل تو بخنده ، مثل تو باشه چون نه اون نه هیچ کس  ِ دیگه حق نداره مثل تو باشه ، تو توی دنیا تکی ، اون لیاقت مثل تو بودن نداره ،‌ من اجازه نمیدم اون مثل تو باشه ، اون حق نداره مثل تو باشــــه ..