چرا تو جلوه سازه ای ، بهار  ِ من نمی شوی

چه بوده آن گناه ِ من که یار  ِ من نمی شوی

بهار  ِ من گذشته ، شاید !

شکوفه ی جمال ِ تو شکفته در خیال ِ من

چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال ِ من

بهار  ِ من گذشته ، شاید !

تو را چه حاجت ، نشانه ی من

تویی که پا نمی نهی به خانه ی من

نه قاصدی که از من آرد گهی به سوی تو ، سلامی

نه رهگذاری از تو آرد گهی برای من ، پیامی

بهار من گذشته ، شاید !

( ستار )

همه آهنگای ستار به نوعی زیبا و پر محتوا هستن و من به اکثر اونا علاقه زیادی دارم . امروز هم به رسم ایام قدیم شافل آهنگا رو که گذاشتم یهویی این آهنگ شروع شد و دیدم شروع خوبیه واسه حرفام . به نظر من موسیقی مثل یه مامان می مونه که با مهربونی دست بچه شو می گیره و از یه جا به یه جای دیگه می بردت یا نه ، مثل یه پری قصه گوه که بطور اعجاز آمیز ، از یه حال و هوا به یه حال و هوای دیگه سوقت میده . بابا همیشه میگه خوراک روح ، بیشتر از کتاب ، یه موسیقی آروم و ملایمه . منم که روح و جسمم هردوش خوراکشون آهنگ و موزیک و این حرفاست .. حس می کنم چند مدتیه به طرز عجیبی به موسیقی وابستگی پیدا کردم . نمی دونم بعد یا خوب ولی بدجوری بی خیالیم می کنه . نمی ذاره به چیزای آزار دهنده فکر کنم البته یه خاصیت بد داره اونم اینه که وقتی آهنگ تموم شد رویاهات هم باهاش تموم میشن . احساس تو خالی بودن می کنی و دلت می خواد از هر چی که اسمش گذاشتن زندگی کناره گیری کنی . من بیشتر مواقع سعی می کنم ،‌ وقتی که می نویسم موزیک گوش کنم تا همه ذهن و اندیشه و احساستمو روی کاغذ یا صفحه مانیتور انتقال بدم . خیلی وقتا با این روند باعث پریدگی کلمات از حافظم میشم و نمی تونم جمله ها روی تو ذهنم سازمان دهی کنم ولی بهش توجهی نمی کنم ، اون قدر جملات بی ربط و با ربط می نویسم تا یه چیزی به نام نوشته ازش درست بشه ، البته اگه بشه اسمشو گذاشت نوشته ! یه دوست بهم می گفت چرا شعراتو توی روزنامه یا مجلات چاپ نمی کنی . می گفت خیلی نوشته های بی ارزش به چاپ می رسن که مال تو در برابر اونا خیلی با ارزش جلوه می کنه منم گفتم من دوست ندارم احساسات خصوصیمو در معرض افکار و اذهان عمومی به نمایش بذارم تا همه به خودشون این اجازه رو بدن که راجع به خوب یا بد بودنش اظهار عقیده کنن . وقتی اینا رو بهش گفتم چشاش از تعجب وا مونده بود . دلیل تعجبشو نه ازش پرسیدم و نه برام مهم بود که بدونم اما یه چیزی رو فهمیدم و اون هم اینه که ، خیلی از آدما به حساب دوستی ، به حساب اینکه فکر می کنن عشق واقعی ، یعنی گدایی محبت و زار زدن در ملا عام ، به خودشون اجازه زیر سوال بردن احساسات بقیه رو میدن . من نمی دونم چرا فرهنگ ما ایرانیا اینجوریه ! به محض اینکه یه نفر از اون چیزی در درون می جوشه حرف می زنه همه به خودشون این اجازه رو میدن که سریع بشن واعظ و سخنور پیشه ، شروع به نصحیت اون طرف کنن . من نمیگم از تجربیاتمون واسه همدیگه صحبت نکنیم ، با هم دیگه همدردی نکنیم . من میگم فقط قبل از صحبت مراقب تاثیر حرفامون روی افکار و احساست بقیه باشیم . به خودمون اجازه ندیم همه چیز بقیه رو با یک حرف هر چند کوتاه زیر سوال ببریم .. بگذاریم هر انسانی به سبکی که دوست داره زندگی کنه ، عاشق بشه ، احساساتشو بیان کنه ، شاد باشه ، بخنده ، گریه کنه ، نقاشی کنه . واسه کل آدمایی که خدا آفریده یک نسخه زندگی ، یک نسخه عملکرد وجود نداره . همونطور که راه های رسیدن به خدا و با ایمان بودن و معتقد بودن کم نیست ، روش های زندگی ، رسیدن به اهداف ، بیان احساسات و خیلی چیزای دیگه هم ، کم نیست .پس سعی کنیم به بودن هم دیگه در هر شکل و نوعش احترام بذاریم . سعی کنیم بفهمیم که توی دنیای به این بزرگی واسه هر آدمی جدای از بقیه جای بودن ، زندگی کردن و نفس کشیدن وجود داره . هیچ کس جای اون یکی رو توی دنیا تنگ نکرده . نذاریم همه فدای خودمون بشن همونطور که خودمون هم فدایی بقیه نباشیم .. خدا انسانها رو نیافریده که به خودشون اجازه خدا بودن بدن ، خدا آدما رو فقط و فقط انسان آفریده ..

* به رییس بسیج دانشگاه گفتم به حجاب اعتقادی ندارم ، خرافاته . نیت ما آدما مهمه نه ظاهر و کارهامون . دیدم داره با تعجب بهم نگاه می کنه آخه فکر می کرد من .. گفتم خدا ، بنده هاشو هرجوری که باشن می پذیره .. خدا واسه مهربون بودن و اعطا نعمت به بنده هاش ، واسشون قانون وضع نمی کنه .. هر انسانی از هر قماشی ته دلش با خداست و یه روز به آغوش خدایی که به وجودش آورده برمی گرده ، شک ندارم ..

* عین زلزله ست ، کافیه یه لبخند بهش بزنی تا روزگارتو سیاه کنه ..

- عمه ، ببین من چه جوری می رقصم

+ هزار دفه بهت گفتم به من نگو عمه

* از اینکه سرش داد زدم ناراحت میشم و سعی می کنم هر جور شده از دلش در بیارم *

+ یاسی خوشکلی ، میایی برام برقصی

- باید برام چه خوشکل شدی امشبو بذاری

* عاشق خصلت بی کینه بودنشم . شروع می کنه به رقصیدن و من ، تو رو یادم میاد که چقدر دوست داشتی ببینیش و لپشو گاز بگیری  اشک توی چشام جمع میشه اما با داد و فریادش ذهنیاتم می پره ، براش دست می زنم و به یاد تو لپاشو می بوسمو میگم " خیلی ناز می رقصی " *

 گل  ِ سرخ و سفیدُم ، کی میایی

بنفشه برگ ِ بیدُم ، کی میایی

تو گفتی گل درآیُد من میایُم

وای ، گل  ِ عالم تموم شد کی میایی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی 1385/01/03 ساعت 11:36 ب.ظ

از احساسات قشنگت در مورد ستار لذت بردم.من از طرفداران این مرد بزرگ هستم.موفق باشی همسفر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد