شبی سرد و تاریک

روبری کوچه تنهایی ، زیر آسمان سیاه بی کسی 

عاجزانه ، نزد خدایم مویه کردم

و در پاسخ  ِ نیازم ، تو  از بهشت ، برای من فرستاده شدی ..

***

به چشمان منتظرت بگو ،

روزی از جاده ی خسته و نگران ِ نگاه

با شاخه ای مریم  ِ سپید به پابوسش می آیم ..

* با اینکه فقط چند ساعت ِ کوتاه از رفتنش می گذره اما بوی شیطونیاش ، لای لباسهای آویزون شدش جا مونده .. وقتی به گوشه گوشه ی اتاقش چشم میندازم صورت خندونشو می بینم که می خواد همه خونه رو دنبالم بدوه .. حالا که رفته می فهمم که خونمون بدون ِ اون هیچ لطف و صفایی نداره و جاش توی تک تک لحظه های هممون حسابی خالیه ..

* دیشب ، به نیت ِ تو رفتم سید مظفر و شیرینی بردم و کلی برای سلامتیت دعا کردم .. نمیگم دختر پاک و مقدسی هستم ، نه ولی اینو مطمئنم که اعتقادم نسبت به خیلی مسائل محکم تر از قبل شد .. درسته که این اتفاق یه کابوس  ِ خیلی وحشتناک بود اما ، به من نکته های مهمی از رو زندگی یادآور شد ..


خورشید ِ فردا که طلوع کند  ،

تمامی غصه های زمین

بسان یخ ِ سرد ِ زمستانی ، آب و جاروب می شوند !

هی فلانی ! با خود نگو ؛

 " این را ببین .. از صدقه سری کلمات چه شاعر شده است ، امشب ! "

 من به آفتاب فردا یقین دارم و می دانم

سپیده که سر بزند صورت زمین از شادی براق و پر تلالو می گردد !

به یاد نگارنده ع ش ق 

امروز ، فردای همان دیروزی بود که
مرا ، برای همیشه ، به پاکی  ِ تو پیوند داد ..
چقدر شیرین بود لحظه ای از تو ، 
که در من نجوا می کرد " من همون جزیره بودم " 
تو شدی جزیره ی که من و من دریای سراپا خروشان تو  
به همین سادگی ،
ساده تر از خنکای نسیم صبحگاهی ، حتی ،
چشم ها و قلب هامان بی بهانه در هم گره خورد و
پیمان عشق را زیر سرخ ترین میخک وحشی بستیم .
به تنهایی هامان خندیدیم و سخت ترین غم ها را
با نرم ترین طلسم بی ریا به زانو در آوردیم .. 
خونی از مهربانی های آسمانی در
رگ های خسته مان جاری شد و پر شدیم 
از باران های بی هوا ، از فراق های تلخ و
از شیرین ترین آیه های محکم زمینی 
..

* من دلم برای لحظه هایی که پر از خنده های تو باشه ، خیلی  ِ‌ خیلی تنگ شده ،‌ نمی دونم کی میشه دوباره اون روزای قشنگ تکرار بشن ولی اینو می دونم که برای تکرار به اون لحظه حاضرم از تمام هستیم بگذرم .. 

* آهنگ " بعد  ِ من " از مهسا رو که میذارم دیگه کنترل اشکام با خودم نیست .. عجیب غمناک و پر احساسه جوری که حس می کنی خودت هم یه جورایی توش first actress هستی .. هر جا هستم ، هر جا باشی ،‌ نمیشه از من جدا شی ..

* همیشه یه شروع تازه ، ‌بدون حضور تو ، شاید اصلا زیبا و شور انگیز نباشه ..

* این کامنت ، زیباترین کامنتی بود که تا حالا داشتم پس با کمی تغییر به عنوان منتخب ترین کامنت می زارم تا تو هم بتونی بخونی و بدون که تا روزی که این خونه صدای قدم های پر از عشقت رو پذیرا باشه ،‌ هوای اینجا به خاطر دلتنگی ، همیشه ی همیشه ، بارونی و شوریدست ..

** سونیا چشمهایم باش )‌ 

در حالی که اشک از چشمانم مثل سیل سرازیر می شود ، در حالی که هیچ چیز به جز نام تو و نام عشق در ذهنم نیست ، در حالی که تنها فکر رفتنت ذهنم را مخدوش کرده است ، در حالی
که دستهایم طاقت این را ندارند که حتی یک کلام هم از عشق و محبت بنویسند و دستهایم در برابر باد فاصله و دوری مثل بید مجنون میلرزد ، در حالی که چشمهایم که پر از اشک است دیگر صفحه کاغذ را نمی بیند ، در حالی که پرنده ها همه به من می نگرند و آواز رفتن می خوانند و مانند من اشک می ریزند ، در حالی که بغض گلوی پرنده آواز خوان را گرفته به خاطر شعر آغاز سفر و رفتن ، من با این حالا و هوا با همان چشمهای گریان ، با همان دستهای لرزان ، با همان گونه پریشان ، با همان بغض پرندگان التماس می کنم نرو ، به خاک مقدس عشق می افتم نرو ، رو به کعبه مقدس عشق می کنم ، در برابرش سجده عشق می کنم و با فریاد بی صدا می گویم نرو ، بمان در همین دیار عشق ، در همین قلب کهنه و بی طاقت بمان .. کاش می توانستم حتی برای یک لحظه دوری تو را تحمل کنم .. کاش می توانستم بگویم من تحمل این دوری و فاصله را دارم .. کاش می توانستم صدایی که هر روز به من آرامش میداد و دلم را آرام میکرد و هر روز با من همدل بود و درد و دل می کرد را بشنوم .. اما نمی توانم ، دلم با من راه نمی آید .. دل من بی طاقت و پر از احساس عاشقی است ..

به یاد نگارنده ع ش ق 



آهای زندگی ! 
به آوای نواخته شدنت ،
با تمامی زیر و بم نت هایت
دیوانه وار ،‌ عشق می ورزم  ..

***

من ،‌ برای پیدا کردن تو ،
به منزلگاه آبی ترین آسمان ها قدم نهادم  
ولی هیچ گاه ندانستم 
که جنس آبی تو ،‌ از نوع  ِ آبی
آسمانهای کوچک و بی رنگ نیست ..

***

سرخ ترین بگونیای پاییزییم 
من تو را در تمامی فصول احساسم 
‌بی دریغ ، کشت خواهم کرد
حتی اگر خودت هم نخواسته باشی !

***

تق تق تق .. تق تق تق
ـ کیستی ؟!
ـ شادی ام و مهمان تو ..
ـ مهمان ِ من !
ـ پروردگارت ما را فرستاده ..
ـ پروردگار  ِ من !
ـ پاداش  ِ صبر تو ، منم ..
ـ پس قاصدک آرزوهای من ، تویی !
ـ نه ! من ماندگارترین بهار توام ..
وای بهارم ، بهار من ، بهار ماندگار من ..
" لحظه ایست روییدن بهار ، 
  آن لحظه هزاران بار تقدیم تــــــو باد "  

***

آهای آهای کبوترا ، شاپرکا ، قاصدکا
آهای نیسم رهگذر ، ای مرغک شانه به سر
ای گل سرخ ، اقاقیا ، نسترنا ، شقایقا 
ای کوچه های پر نفس ، پنجره های در قفس 
آیا از او شنیده اید ! او را به جایی دیده اید ! 
او را که با من آشناست ، در خلوتم اوج صداست ..
ای بلبل دیوانه مست ، ای سرزمین دوردست 
ای جاده های تب زده ، مسافران شب زده
 سایه ی او را دیده اید ! صدای او شنیده اید !
او را که در من زندگیست در من همیشه ماندنیست ..
آیا از او شنیده اید ! او را به جایی دیده اید ! 
او را که با من آشناست ، در خلوتم اوج صداست .. 

( آیدین )   

به یاد نگارنده ع ش ق

واژه های مهربان ،‌
کلمات پر از عشق ،
شادی های آسمانی ،
شیداترین احساس ها ، 
دست یاریم را بفشارید تا
ناب ترین پیغام بر  ِ زمینی باشم !

* کاش زبان قاصرم بتواند در وصف بزرگ ترین خالق پدیدارها ، سزاورانه بنگارد . می دانم هر چه بگویم باز هم در بیان عظمتش کم لطفی کرده ام اما می شود گفت " سبحان الله ، الحمدلله ، الله اکبر "

* از تک تک دوستای مهربونی ( مامان آسمان ، داداش فرهاد ، مهتاب بی نور عزیز ،
 لوسی
، lost hero ، غریبه ، لیلی ، گلاره ، پانته آ ، پسرک تنها ، سارا و .. ) که در سخت ترین لحظه های زندگیم مثل یک حامی با من بودن و با دعاها و همدلی های قشنگشون من رو به عدل خدای فتاح امیدوارتر می ساختن ، بی نهایت ممنونم . با دعاهای شما بود که عشق من به آغوش زندگی و خونوادش برگشت ، فقط می تونم بگم " حمد و ثنا مخصوص رب العالمین هست و بس "  

به یاد نگارنده ع ش ق

                                         

" oh , dady "

هجای آهنگ که به اینجا می رسد ،
لبخند ملیحی چهره ام را می پوشاند و صورت مهربان تو
با تمامی خنده های زیبا و شیرینت ، بی اختیار ،
در مقابل چشمانم نقش می بندد و پر می شوم
از حسی که چون بی نهایت ژرف و والاست 
مثل همان هایی که تو ، حس می کنی
..
..
می خندم ، ساده و بی ریا 
به دور از همه واژه ها تلخی که ،
در فنجان کوچک زندگی ریخته می شود
شاد و صبور شده ام ، بزرگ ، همانند تو !
دیگر گریه نمی کنم ،
دیگر بی احتیاطی نمی کنم ، 
دیگر بی هوا افکار پوچم را نمی گویم ، 
دیگر خدایم را نمی آزارم بلکه به او تکیه می کنم ،
دیگر نمی گویم چرا بختم سیاه است ، 
دیگر بهانه نمی گیرم ، 
دیگر کم حوصله نمی شوم ، 
باور کن بزرگ شده ام البته نه به بزرگی تو 
هنوز مانده تا خود  ِ خود  ِ تو شوم 
..
..

" let me know , you are the best thing in my life  " 

شادم و خوشحال !
از اینکه هیچ حالایی جای گذشته با تو بودن را نمی گیرد
حضور پاک و مقدس تو در گوشه کنارهای وجود من جاری ست
زوایای ذهن من لبریز از عشق توست
تو با منی ، مثل من با من ،
خاطره هایت جزیی از پیوستگی احساسم شده ..
از تو با تو و برای تو می نویسم
..
..

" i am so week , you are so strong "

دوست دارم به واسطه همین چند واژه ملتمس ،
دست پر قدرتت را برای ادامه راه گدایی کنم تا ،
یاری دهنده لحظات تنهایی و بی پناهی من باشد
پس دستانت را به من بده چون دستان سرد من ،
به هیمه عشق تو ، چشم طلب دوخته است ..

پ.ن : من پـُــــــــــــــــــــــــــــــــــرم از تو ..

* می دونم روزی که چشمای پر از مهربونیت رو واسه همیشه باز کنی ، این همه تغییر رو در من باور نمی کنی عزیز قشنگم .. من بزرگ شدم ،‌ همونجوریی که تو می خواستی .. من دارم دختر خوبی میشم .. چشاتو وای کن و همه چیزایی که آرزوشو داشتی ببینی رو با عشق ببین ، نازنین ترین دلم .. 

" .. NOW , you make me cry ! how can you love me, i don't understand why " 

شب خوش زندگی  ِ هیوا ..
به امید دیدار تنها مهربون من !

به یاد نگارنده ع ش ق

* تقدیم به یگانه همراه زندگیم که بی صبرانه ، چشم به راهش می مانم تا روزی به سوی دل تنهایم بازگردد *

دلم می لرزد ،
وجودم پوسته خالی تنهائیست .
بازوانم تکیه گاهی استوار می خواهد
دستت را به من بده !
دستت را به من بده تا
در فراز و نشیب این راه پر پیچ و خم ،
عصای دل لرزانم باشد ..
تپش قلبم ،
آهنگ رقص لاله های دشت خون است !
ترا می جویم که همراهم باشی !
که صدای عشقم باشی !
که صدای دل دل خسته ام باشی !
تشنه ام
تشنه ی جرعه های گوارای عشق !
بگذار در نگاهت به پرواز در آیم
که رفتن نمی توانم !
بگذار در نگاهت بمانم
که فروغ جاودانگی ست
می خواهمت که در این بی فریاد رسی
فریاد رسم باشی !
بی خنده ات هیچ غنچه ای نمی شکوفد
یکبار دیگر بر گلزار خزان زده ی زندگیم بخند !

* تا سرمو برمی گردونم میگه " خب تو هم یه آدمی دیگه مثل بقیه ، یه وقتایی بهتر یه وقتایی
هم بدتر " به اندازه یه نفس کشیدن ِ کوچولو مکث می کنم و نامطمئن جواب می دم " اوهوم ! خُب آره " تعجبشو پشت لبخندی که دست کمی از ژکند نداره قایم می کنه و می پرسه " نکنه شک داری ؟! " بی تفاوت شونه هامو بالا میندازم و میگم " شک که نه ولی همچین مطمئن  ِ
مطمئن هم نسیتم " چشای گرد شدشو باز و بسته می کنه و با عصبانیتی که تازگی ها از رفتار بی تفاوتم پیدا کرده میگه " تبریک میگم شازده خانوم دیوونه ! به سلامتی همین یه دونه مخی هم که داشتی تاب برداشت " با خنده میگم " آخ جون خدا ! من دیگه عاقل نیستم و لی لی کنون به سمت باغچه ی لختی که تنها یه کُنده خشک شده لیمو شیرین توش باقی مونده می دوم ..

* سهمی از تو ، تـــــــــــا قیامت
   توی قلب من اسیره
   دیگه هیــــچ کــــــس
   دیگه هیــــچ کــــــس
   دیگه هیــــچ کــــــس
   نمی تونه اونو از من پس بگیره