لحظه های بی تاب ،

ثانیه های اشک آگین ،

اگر روزی از روزها تنهایم بگذارید ،

دیگر هیچ ستاره ای ،

 سراغ سلامتیم را از ماه نمی گیرد !

همراه لحظه هایم ،‌ سلام !

مرا ببخش که اینچنین نامهربانانه بعد از چندین بهار  ِ قلم ، به بارگاه مقدست سلام می کنم .. با آنکه می دانم تو هم مانند من با این دیوارهای سرد و یخ زده غریبگی می کنی اما باز هم طرحی از دلتنگی هایم را برایت به تصویر دل می کشم .. تنها عزیزک دل ! از روزگارت برایم بگو ، آخر دیرگاهیست قانون سکوت را برای دل تنهایم وضع کرده ای . وای یگانه یاور ! اگر بدانی سکوتت چقدر تلخ و طاقت فرساست ، دوست دارم بگویی ، فریاد بزنی اما تو همچنان ساکت و صامت ذرات خاموشی را می شماری و من لبریز از تمامی پیچ و خم های نگاه مسکوت تو .. دل بهانه جوی من ، این روزها بیش از گذشته ، بی تابی می کند ، به خداوند عشق قسم ، عجیب سرکش و تندخو در سینه می تپد و دیوانه وار تو را فریاد می کند .. می بینی بهانه ی زیبا ، هنوز که هنوزه یاد نگرفته مانند تو صبور و پر تحمل باشد ، عجب کودن شاگردیست این دل دیوانه .. استادی به زبردستی تو دارد و باز تنبلی می کند ! یادت باشد دفعه بعد که بیایی ، با هم چوب فلکش کنیم تا شاید دست از این شیطنت های گاه و بی گاهش بردارد !  باید یاد بگیرد هر چیزی قانونی دارد ، حتی بی تاب های یک دل بی طاقت نیز .. اما چه کنم که هر چه بگویم یا نمی فهمد یا اگر هم بفهمد خودش را به نفهمی می زند و روزگارم را تباه می کند البته از حق نباید گذشت ،‌ خود ِ من هم بیشتر ثانیه ها با او همنوایم .. مرا ببخش عشق صبور من ! به غرور زیبایت قسم ،‌ دلم تنگه نگاه مهربانت شده .. دوست دارم برایم بخندی ،‌ کودکانه و بی هوا .. قول میدهم اگر بار دیگر بخندی همصدا با تو بخندم تا دیگر نگویی چرا هیچ گاه نمی خندی .. قول می دهم همان باشم که تو دوست می داری نه آنچنان که خود هستم ،‌ قول می دهم .. باور کن ، فقط یک بار دیگر تنها یک بار دیگر ،‌ برگرد .. تو را به خدایمان قسم ،‌ بـــــرگرد ..
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد