بی هدف مرا می پایی !
نکند درس ِ امروز را فراموش کرده ای !
نخوانده ای شاید آنچه را که باید می خواندی !
فرز و سریع ، از تابع زندگی نسبت به زمان مشتق بگیر !
یادت نرود لحظه های از دست رفته را فاکتور بگیری ..
معادله ی کامل تقدیر را با عامل انتگرال ساز امید حل کن ،
همگن هم اگر نشد ایرادی ندارد ،
زندگی را بر عشق تقسیم کن و خارج قسمت را ،
ضرب در مجهولات فردا کن ..
باز که نگاه مبهم و ابریت را به چشمانم دوختی !
امروز دیگر چه بهانه ای داری برای کاهلی ، رخوت و سستی !
تقریق کن سکوت را از زبانت ، لطفا ً
فکر کنم این کار را بلد باشی ، انجام دهی !
صبر کن ، کجا ! نرو ، بایست ..
ریاضی که هیچ ، اکنون از فیزیک می خواهم بپرسم !
شتاب مماسی غم را در نقطه اتفاق محاسبه کن ، یا نه !
بگو بدانم نیروی عشق سیب نیوتن چقدر است ؟!
زمان عاشق شدن را یک پلک به هم زدن در نظر بگیر
و مکان را روی زمین خدا به اندازه یک عمر بی خبری آدمها وارد کن !
دوباره سکوت ! باز هم نگاه های پر استفهام !
بگو من چه کنم با این چشمان ِ پر ابهام !
به من بگو کدام فرمول تجربی در سکوت تو صدق می کند
تا جوابش ، پاسخ سوالاتم باشد !
اصلا ولش کن ، دوباره نمره ی همیشگی ( - ۰ - )
برو سرجایت بنشین !
..
..
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــات !
پ.ن ۱ : در کدوم گل سرخ میشه تو رو دید .. از کدوم مسافر حالتو بپرسید .. با کدوم ترانه میشه سرودت .. کدوم زمستون داره راز سکوتت ..
پ.ن ۲ : عاشقان تو همه نام و نشانی دارند .. آنکه در کوی تو بی نام و نشان است ، منم !