به یاد نگار نده ع ش ق



نمی دانم سر مهربانت را
بر کدامین بستر  ِ نامهربان نهاده ای ..
نمی دانم دل بزرگت 
طعمه ی کدامین دریای خروشان شده ..
نمی دانم اشکهای عزیزت را 
کدامین گونه ی تلخ ، بی رحمانه بلعیده ..
ای کاش می دانستم ..
ای کاش می فهمیدم ..
لعنت بر این غربت ِِ نفرین شده ..
لعنت بر روح ِ شوم  ِ تقدیر ..

***
معلم خواند و او نوشت ..
شاعر خواند و او گریست .. 
خدا خواند و او .. 

***
ترانه که شروع شد خندید
..
ترانه که تمام شد گریست 
و بر لحظه ها لعنت فرستاد
..
ولی هرگز ندانست 
الفبای عشق در گریه های او به ثمر نشست .. 

***
اگر دل من بگیرد 
ترانه بغض می کند 
غزل بی حوصله می شود 
و عشق قهر می کند 
ولی اگر نگیرد چه ؟!

***
 سوی کم تک بیتی هایم را 
فانوس فرداهایت می کنم 
تا ایمان بیاوری که
 خط به خط ذهن ملول و خسته ام
در حضور چشمان تو پر از شراره امید می شود 

***  
دوش در میان تاریکی لحظه هایم 
عطر بی کسی ، حاشیه نشین بود 
و عطر تو صدر نشین به تماشای حسرت تقدیر نشست ..    

نظرات 12 + ارسال نظر
مهتاب بی نور 1383/06/20 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام عزیزکم:
خوبی؟ می دونم نگرانی اما باور کن بد به دلم راه نمی دم .هیچ وقت. حتی در بدتربن حالت ها هم به خودم امیدواری می دم...تا اومدم دیوان رهی معیری رو باز کردم و بخونم این شعر زیبا اومد:
نوای آسمانی آید از گلبانگ رود امشب
بیا ساقی که رفت از دل غم بود و نبود امشب
فراز چرخ نیلی ناله ی مستانه ای دارد
دل از بام فلک دیگر نمی آید فرود امشب
مطمئن باش همه چیز به خوبی و خوشی تموم می شه و از نگرانی بیرون میای....واست دعا می کنم

lost hero 1383/06/21 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام
من وب لاگتون از توی وب لاگای تازه به روز شده پیدا کردم.
شایدم دیگه به شماسر نزنم اما وقتی نوشته ی ۵شنبه رو خوندم گریم گرفت. هنوزم اشک تو چشام به یاد ۵ ماه پیش خودم افتادم. نمی دونم دقیقاْ چی بگم جز این که بگم اینشالله حالش خوب میشه.

استاد پیر 1383/06/21 ساعت 02:18 ب.ظ http://alonetree.blogsky.com

سلام هیوا.
خیلی خوشحالم از اینکه قدم رنجه کردید و به وبلاگ من آمدین.
خلی ناراحتم از اینکه میینم اینقدر غم گین هستین .
امیدوارم هرجه زودتر عزیزتون خوب بشه . اینو از صمیم قلب میگم . خوشحال میشم اسم ولاگ من و هم در سایتتون بزاری . با ارزوی سلامتی برای عزیزتون بازهم منتظرتون هستم. خدا نگهدار شما ....

من خودم و مسعود 1383/06/21 ساعت 02:45 ب.ظ

چی شده ؟!

سونیا 1383/06/21 ساعت 06:26 ب.ظ http://soa.persianblog.com

آموخته ام ....... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آ‌موخته ام ....... وقتی که عاشقید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود .
آموخته ام ..... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تو مرا شاد کردی
آموخته ام ..... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .
آموخته ام ...... که مهربان بودن بسیار مهم تر از درست بودن است .
آمو خته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .
آموخته ام .... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .
آموخته ام ..... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .
آموخته ام ..... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او، وقلبی است برای فهمیدن وی .
آموخته ام ...... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی ، شگفت انگیز ترین چیز در بزر گسالی است .
آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .
آموخته ام ..... که پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک رو زانه است که زندگی را تماشایی می کند .
آموخته ام ..... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید .پس چه چیز باعث شد که من بیاندیشم می توا نم همه چیز را در یک روز به دست بیا ورم .
آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام .... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ..... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم .
آ موخته ام ..... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ....... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند، ‌بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد .
آموخته ام ....... که آرزویم این است قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگوییم دوستش دارم .
آمو خته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد .
آموخته ام ..... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم .
آموخته ام ..... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .
آموخته ام ..... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود،‌ و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .
آموخته ام ..... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم .
و اما عشق چیست ؟
شخصی به همسرش می گویید : من عاشق تو هستم و بدون تو نمی توانم زندگی کنم .

اما این عشق نیست، گرسنگی است. شما نمی توانید در آن واحد هم کسی را دوست بدارید وهم بی تابانه نیازمندش باشید .

عاشق واقعی کسی است که معشوق خود را آزاد می گذارد تا خودش باشد. در عشق اجباری نیست. عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن.

برای آنکه کسی یا چیزی را به دست بیاوری رهایش کن.


غریبه 1383/06/21 ساعت 10:41 ب.ظ

salam nemidoonam chi begam faghat kash mishod ye jori komaket konam hamin movafagh bashi bye

پسرک تنها 1383/06/22 ساعت 12:17 ق.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز .........خیلی برات ناراحتم خیلی ...چون میدونم دوری از اون و اون رو در این حال دیدن چه قدر سخت و عذاب اوره ......تنها کاری که از دستم بر میاد .......از خدا میخوام که اون رو هر چه زود تر پیش تو برگردونه .......و در کل همه مریض ها رو شفا بده ........سربلند و پیروز باشی ...یا حق

بامزی 1383/06/22 ساعت 09:00 ق.ظ http://zs-star-b.persianblog.com

سلام دوست خوبم.شعر هان بسیار زیبا بودند با اجازه انها رو سیو کردم.موفق و شاد باشی.

شیرین 1383/06/22 ساعت 10:09 ق.ظ http://sahme-del.persianblog.com

سلام دوست خوبم شعر زیبایی بود آپ کردم سر بزن

فرهاد 1383/06/22 ساعت 12:43 ب.ظ http://little-samurai.blogspot.com

سلام خواهر جون...این شعرت حرف نداشت...چقدر درد کشیدی تا اینا رو گفتی...بله؛دعا...با سونیا موافقم...دعا تنها و بهترین کاریه که می شه کرد...ممنون که سر زدی...بی خبر نذار...در پناه خدا.

لیلی 1383/06/22 ساعت 07:02 ب.ظ http://lovesuck.persianblog.com

فرقی که داشت صدای پاها بود که رفته بود فرقی که داشت زنگار یادها بود که مانده بود .حالا راه بلند زیر غبار خاطره ها تنهاست سازی بزن برای چهچه رفتن

لیلی 1383/06/22 ساعت 07:07 ب.ظ http://lovesuck.persianblog.com

فرقی که داشت صدای پاها بود که رفته بود فرقی که داشت زنگار یادها بود که مانده بود .حالا راه بلند زیر غبار خاطره ها تنهاست سازی بزن برای چهچه رفتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد