به یاد نگارنده ع ش ق 

               

گهگاهی، دل کوچک من، تنگ می شود ..
شاید برای اولین احساس ، اولین خنده یا حتی اولین عشق ..
شاید برای اولین دوستت دارم ..
شاید برای بوسه ای که کوشید بر گونه ات بنشیند اما هرگز ننشست ..
شاید برای آخرین بغض ..
شاید برای فاصله ای که دوست داشت فاصله نباشد ..
شاید برای قطره اشک وداع ..
شاید برای واپسین نفس ..
شاید برای خداحافظی که رنگ سلام غروب بود ..
و شاید برای لحظه ای که برای آخرین بار معصومانه نگاهت کردم ..

( مطلبی از آرشیو خودم ! )

* فردا دوست دارم از عسل بانویم بگویم . نمی دانم چه حسی درون این نگاه ملتمس پنهان است که همه ی وجودم را می لرزاند ، بی دلیل ! اشک در چشمانم حلقه می زند و از ته دل آرزو می کنم کاش پناهش بودم . عسل بانوی من ، تنهاست اما .. . شاه پری کوچکم ، روزی پیدایت می کنم و پناهت می شوم ، مطمئن باش . من و تو هر دو تکیه گاه تنهایی کوچک شاهزاده مان می شویم و نمی گذاریم بار مشکلات بشکندش . باید پیدایش کنم . عسلکمان تنها مانده ، می فهمی ؟! من از نگاه معصومش می بینم . شاه بانو ،‌ بمان که می آییم ، هر دو با هم . بمان ..

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام گلرو جان...فقط می تونم بگم خیلی خوشحالم..خیلی زیاد...از اینکه می بینم آروم شدی و خوشحالی...برای من هم دعا کن.

آسمان 1383/10/16 ساعت 07:55 ب.ظ

به به چه خوشتل نبشتی.تازه منم دلم برای اون عسل بانوی خوشتلی که هنوز ندیدمش خیلی ضعف میره.آخه میگن نوه مغز بادومه:دی
چه کنیم دیگه:))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد