به یاد نگارنده ع ش ق 
             
           

باد می وزد . من سردم ، سرد  ِ سرد . مادر می گوید سردت شده است دختر ، چیزی بپوش ! دوست ندارم چیزی بپوشم . دوست دارم لجباز باشم یا شاید لوس ، نمی دانم . صدای نگار در گوشم می پیچد " عزیز دل من " و ناخود آگاه چهره ی تو را مقابل چشمانم مجسم می کنم . خدای من ، چقدر دلتنگم و خسته ! حوصله هیچکس را ندارم . حضور هیچ کسی راضی و خرسندم نمی کند . فقط دوست دارم به جایی زل بزنم و سکوت کنم . متن بنویسمو کسی نباشد که بگوید " درست را بخوان " . دوست دارم کسی باشد که مثل بچه ها ناز و نوازشم کند . بیچاره مامان ، صدایش در آمده از این همه خودخواهی ! این روزها هر آدم تازه ای می بینم ،‌ دلم تو را بهانه می کند . جرات رفتن به دانشگاه را ندارم . انگار آنجا هم جای خالی تو عذابم می دهد . دوست دارم تنها باشم ‌، تنهای تنها . هیچ کس و هیچ چیز نباشد . چقدر تهی شده ام و بی ملاحظه . خود را گم کرده ام باز ، قلمم را نیز هم . چقدر حضورت را کم دارم . خواب و بیداریم نیاز به بودن توست اما نیستی . هر شب به خوابم می آیی . برایم دست تکان می دهی از دور و محو می شوی . نمی یابمت ، حتی در خواب هم . حرف های دلم تک به تک نگفته و بی جواب می ماند . هوا سرد و وحشیست . وجود هیچ کسی جز تو دلگرمم نمی کند . " لوس شده ای باز " صدایی از درونم فریاد می زند . وقتی بچه بودم دوست داشتم خودم را برای کسی لوس کنم ، عزیزدردانه ی پدر . خیلی خسته ام . افکار به هم ریخته . می بینی حتی حرف هایم نیز ثبات ندارد . ناراحت می شوم ،‌ نگران می شوم ، بغض می کنم اما اشک نمی ریزم . دل سنگ شده ام . راستی دیشب کار دیگری هم انجام دادم . تو فهمیدی ؟! باید فقط در خلوتمان برایت بگویم . کاش هیچ کسی حائل نباشد . حسادت نمی کنم ،‌ همه می گویند اصلا دختر حسودی نبوده ام . ولی دلم می گیرد از بعضی چیزها . بارها آرزو کردم .. آروز کردم .. آرزو کردم .. کاش تلنگری حتی کوتاه حباب آرزوهایم را نشکند . از دور دست تکان می دهی . دلم می لرزد . قرمز می شوم از شرم . زبانم بند می آید . به قول مامان اگر بیایی نزدیک از خجالت غش کرده ام . کاش قدرت داشته باشم به چشمانت زل بزنم . می دانم ندارم . هیچ وقت نداشته ام . همواره شرم و حیایی بوده که نگذارد به چشمانت حتی در قاب عکس هم زل بزنم . صدایم می کنی . با همان لحن همیشگی و افسونگر . باز افسونت می شوم . برق نگاهت می گیردم . برایم مقدسی مثل پدر . همان قدر مقدس و عزیز . می شکنم ،‌ بی تو . می شکنم ، اگر نباشی . لب هایم بی صدا اینها می گویند . " تو خیلی قوی هستی و صبور " هزاران هزار بار شنیده ام این حرف را . عروسک صبور قصه ها ، منم و تو کوچک بانوی من . هر دور از یگانه یاورمان دور مانده ایم . چشمانم برق می زند ، برق اشک است . شاید باز هم دارم خودم را لوس می کنم . این بار برای تو ،‌ نه برای پدر . نه نه ! قدرت ندارم نگاهت کنم . سر به زیر می افکنم . مهربانی و توجه ات خجالت زده ام می کند . هر لحظه هستی و من حست می کنم نمی بینمت اما . چشمانم را به زمین می دوزم . می گویی " طاقت دیدنم را داری " نجوا می کنم حضورت ذوبم می کند . به یکتایی مان سوگند  وقتی هستی ، وقتی هستی .. . فقط بدان با جان و دل دوستت دارم و هیچ چیزی نپرس .

پشت این پنجره ،
شب دارد می لرزد ..
و زمین دارد باز می ماند از چرخش .
پشت این پنجره ،
یک نامعلوم نگران من و توست ..
ای سراپایت سبز ،
دستهایت را چون خاطره ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار و
لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
..
..

نظرات 11 + ارسال نظر
فرهاد کوهکن 1383/10/19 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام/
من اولین باره که از وبلاگت دیدن می کنم/
افرین به سلیقه خوبت/

کامیرا 1383/10/19 ساعت 11:42 ب.ظ http://bandarabbascity.tk

سلام دختری از سواحل عشق ! قبلا هم اینجا اومدم خیلی آشناست. منم پسری از سواحل هستم ولی نه سواحل عشق ، ساحل اینجا کثیفه ، تازه بوی بدی هم می‌ده !

مداد سیاه 1383/10/19 ساعت 11:47 ب.ظ http://yazelarem.blogfa.com

اینجا خانه من است !!

http://yazelarem.blogfa.com

سونیا 1383/10/20 ساعت 04:51 ب.ظ http://naayak.persianblog.com

اشکای یخیمو پاک کن
درای قلبتو وا کن
صدای قلبمو بشنو
..
..
کاشکی توی لحظه ی آخر
عشقو توی نگام می خوندی
..
..
اگه یه روز بگم از این حکایت
که به تو کردم عادت
دلم پیش دلت توی زندون رفاقت
..
..
اگه یه شب برسم به حقایق
می شم خدای عاشق
میگم رازمو به ستاره ی دریای مغرب
..
..
اشکای یخیمو پاک کن
درای قلبتو وا کن
صدای قلبمو بشنو

حنجره ها ؛ غریبه اند و
زمزمه ها
آشنا
گویی همه با هم
از دالان های نی پیچ رسیده اند

سلام خانمی . ممنون . همیشه تو لحظات حساس میایی کمکم . اما باور کن که دیگه دارم میشکنم . دارم باور میکنم که همه دوستت دارم ها فقط حرف بوده . دارم باور میکنم که این فقط یه بازی بود و ................... برام دعا کن

آسمان 1383/10/21 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام عزیزم.میخوام یه چیزی بگم که آروم بشی اما نمیتونم.همهء حرفات حرفای دلم بود.فقط برات دعا میکنم.

سلام... این بار دوم میام دلم نیومد برات چیزی ننویسم .وبلاگت یه جوری آدم رو جذب میکنه .سلیقه خوبی داری . موفق باشی .

پسرک تنها 1383/10/22 ساعت 02:38 ق.ظ http://asemanesaf.tk

سلام مهربون ...هر وقت متنهات رو می خونم خیلی دلم میگریه .......بغض میکنم ........نمیدونم باید چی بگم ....چیزی بگم یا نه ....در یک نگاه عاشقت شدم، لحظه ها و ساعت ها در کوچه خاطره ها قدم میزدم تا تو را ببینم ، سال ها رو روزها انتظار کشیدم تا قلبت را روزی به من هدیه دهی ، اما تو غرورم را شکستی ، عشقم را کشتی . قلبت را به کسی دیگر هدیه دادی !!! نمیتوانم بگویم لعنت به تو !! و نمی توانم بگویم لعنت به من !! تنها می توانم بگویم لعنت به این سرنوشت !! اینک با کوله باری از غم و غصه این کوچه بی محبت را ترک می کنم تا دیگر خاطرات گذشته که با هم بودیم و از هم می گفتیم در ذهنم تکرار نشود ..پس خدا نگهدار ای کوچه خاطره ها

سلام دوست خوبم هر بار که به این بلاگ میام واقعآ لذت میبرم خیلی خوشحال میشم مهمان وبلاگم باشی بی صبرانه منتظر حظور سبزت هستم.خدانگهدار

ناصر 1383/10/23 ساعت 12:28 ب.ظ http://darhalatejanini.persianblog.com

سلام ! در حالت جنینی به جمع وبلاگ نویسها و وبلاگ خوانها پیوسته خوشحال میشم میزبان شما باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد