به یاد نگارنده ع ش ق

                                             Boy, Nepal
 
نزدیک بودنی هست که به جسم مربوط نیست
و نام آن عشق است
کسی که عشق را دارد هرگز گم نمی شود
آن وقت جدایی در کار نیست
حتی اگر در دنیای مشهود فاصله هایی طولانی در کار باشد .

* چند وقتیست عجیب دلتنگ و بی حوصله ام .. دیگر نوشتن نیز گرمم نمی کند .. شاید کلماتم مرا گم کردند یا شاید هم من آنها را .. نمی دانم .. از لحظه هایم بیزارم .. چقدر سرد و مایوس است ثانیه هایم .. می خندم سرد و بی احساس .. می گریم آرام و مظلوم .. چقدر ضعیف شده ام .. حتی خودم را باور ندارم .. چقدر زشت و سیاه شده ام .. همگان خرده گیر شده اند .. دوست ندارم ببینم و بشنوم .. دیگر بس کنید .. تو را بخدا بس کنید .. خسته شدم .. خسته شدم ..
* دوست دارم لجباز باشم حتی اگر به بهترین شکل خودم را بیمار کنم ..
* بازم خدا نخواست برم پیشش .. بازم کمکم کرد بمونم تا زندگی کنم .. شاید توی اون لحظه یادش رفت من از همه چیز خسته شدم ..
* خوش به حال بعضیا ، واقعا خوش بحالشون .. کاش کسی هم نسبت به من ادای دین می کرد ، با اینکه از ادای دین به هر شکلیش در این لحظه منتفـــــــرم ..
* قشنگترین فشارو هم تجربه کردم  ۵.۵  .. چقدر زیبا و سبک بال میشه آدم توی این وضعیت .. آسمون نرفته بودیم ، اونم به سلامتی رفتیم .. باید منتظر مکان بعدی باشم !!!!

مناجات

به یاد نگارنده ع ش ق

                 

انتظار ، مقدس واژه ایست ،
بزرگ و دست نیافتنی همچو عشق !
تنها نگار زندگیم ،
از تو دور و به تو نزدیکم ،
بسان آینه از نور ، تاریکی از شب ،
تنهایی از بی کسی و  از هیوا تا هی وا !

..
..

خدای خوب و مهربون من ، سلام  ..

امشب اومدم به درگاه پر عظمتت واسه درد و دل .. می بینی ، می بینی چطوری  اشک می ریزم و بهت التماس می کنم ؟! درد و دلای دختر کوچولوتو می شنوی ؟! همونی که همیشه سجاده مقدس نمازش گریه هاشو پاک می کنه .. اونی که همیشه توی دلش باهات یه عالمه نجوا می کنه ..  خدایی ، می دونم تا حالا هرچی ازت خواستم ، بهترینشو بهم دادی .. بخاطر همین هم تا وقتی زنده باشم شکرگذار نعمتای قشنگت باقی می مونم اما بابای همیشه مهربونم ، دلم از این همه تنهایی و بی کسی گرفته .. احساس می کنم دلم واسه یه نفر انقدر تنگ شده که .. کسی که یک ثانیش بودنش به تمامی لحظه های عمر من می ازره. خدایی ، نمیخوام ناشکری کنم ، ولی .. می دونم اشکامو می بینی ، صدامو می شنوی و با نور محبت دل خستمو آرام می کنی .. می دونم بهتر از هر کسی می دونی چی می خوام .. خدا جونم ! نکنه با حرفای غمگینم خستت کنم و تنهام بذاری ، نکنه جوابمو ندی .. آخه من به غیر از تو  کسی رو ندارم که همه جوره حامی و پشتیبانم باشه .. خودت می دونی اول هر کاری میگم راضیم به رضای تو .. ولی بابایی به بزرگیت قسمت می دم که ..

لختی سکوت !

به یاد نگارنده ع ش ق 

 " حرف هایی هست برای نگفتن ..
   و ارزش عمیق هر کسی
   به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ..
   و کتاب هایی هست برای ننوشتن
   و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی که ،
   باید قلم را بکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم ..  
   و خود به کلبه ای بی در و پنجره ای بخزم و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت .. "
   
  ( دکتر علی شریعتی )

* دوست دارم از کتابها و حرفهای دکتر علی شریعتی بدونم . فکر کنم توی کتابخونه بابا بشه چند تا از این کتابا پیدا کرد . دوست دارم مدتی سکوتی مطالعه گون داشته باشم  ..

حالا چی مونده باقی ؟!

به یاد نگارنده ع ش ق

در چروک آینه ، تصویر من زیبا نشد
خواب خوشبختی درون برکه ام معنا نشد
چهره خود را میان چهره ها گم کرده ام
رو به هر سو کردم اما چهره ام پیدا نشد
روی برگرداند از من آفتاب سرنوشت
لب فرو بست و نگفت این شب چرا فردا نشد
با چراغی مرده تنها زیر باران مانده ام
خسته ام از این که این من بودن من ، ما نشد
قطره ای بودم پر از اندیشه دریا شدن
هر چه کردم هر چه گفتم قطره ام دریا نشد
( رضا حدادیان )
 
* خدا ، چقدر سنگدل شدی این روزا .. دیگه دوستت ندارم ، دوستت ندارم ..

* حتی ماه هم دیگه قشنگ نیست .. همه چیز زشت شدن .. تاریک شدن .. این مرداب نفس گیر داره منو خفه می کنه .. نمیگم کمک چون هیچ کس نیست کمکم کنه .. همه به نوعی دوری می کنن .. همه کار دارن و گرفتارن ... هیچ وقتی واسه من نیست ..

* میگه به همه چیز به دور از احساس اونجوری که هست نگاه کن .. میگم چشم و منطقی نگاه می کنم و باز هم حق رو به خودم میدم ..

* شاید از این بعد خیلی کمتر راجع به احساسم گفتم .. باید روی خیلی چیزا تجدید نظر کنم ، خیلی چیزا ..

* وقتی که دستای باد ، قفس مرغ گرفتارو شکست ، شوق پروازو نداشت !
   وقتی که چلچله ها ، خبر فصل بهارو می دادن ، عشق آوازو نداشت !
   دیگه آسمون ، براش فرقی با قفس نداشت !!
   واسه پرواز بلند ، توی ِ پرش هوس نداشت !!
   شوق پرواز توی ابرا ، سوی جنگلای دور ، دیگه رفته از خیال اون پرنده صبور !!

* یه فکری باید به حال موهای سفیدم بکنم ! الکی الکی داره زیاد میشه .. به قول مامان دخترم توی جوونیش پیر شده !

* می دونی خیلیا مثل خیلیا نیستن و اون خیلیای دیگه شاید هیچ وقت شبیه خیلیا نشن ... چون هیچکی مثل هیچکیه دیگه نبوده و نیست !

* تا یادم نرفته برم از بقالی قبرستون ، چند متر کفن واسه خنده هام بگیرم .. بیچاره ها خیلی وقته مردن اما اجازه کفن و دفن نداشتن ..

* چرا هیچ وقت دلم نمیاد از کسی انتقاد کنم ، اونم یه انتقاد منطقی ؟! 

* قبول یه پیشنهاد همیشه یه حس خاص می خواد ، به قول خودم باید توی مودش باشم و الا .. من که هزار پیشنهاد رنگ و وارنگ و جور واجور دارم چرا اینقدر این پا اون پا می کنم ؟! این همه تردید واسه چیه ؟! این مسئله هم مثل همه مسائل زندگی باید بگذره و تموم شه یا شایدم شروع شه .. نمی دونم .. 

* صدای فرزانه بی نهایت آرامش بخشه واسم .. محبت کن در این آشفته حالی ، نمونه مکتبم از عشق خالی ..

* خوشم میاد همه زیر زیری کاراشونو می کنن ، آخرش هم میگن هنوز قطعی نشده !!!

* کودک روی تخته سیاه نوشت : دختر همیشه می نویسد ، می خندد و گاهی نیز می گرید ولی خودش هرگز نمی فهمد ! و معلم نمره انشای کودک را ـ O ـ رد کرد با وجود اینکه در انشای کم سن ترین شاگرد کلاسش ، کوچکترین اشکال و ایرادی ندید ..     

کمک کن ، بغض بشکن دونه دونه !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                            The people in this photo gives an awe-inspiring perspective on just how big St. Peter's Cathedral is. This image is from my series on <a href=http://www.danheller.com/rome.html<Rome</a<.

همیشه بهترین  ِ تنهاییام ،‌ سلام ...
نمی دونم الان که دارم اینا رو می نویسم تو کجا هستی و چیکار می کنی اما امیدوارم هر وقت می خونیشون لبخند روی لبهات بشینه . می دونی عزیز دلم ،‌ هر چهره ای ، همیشه ، حتی با یه لبخند کوچیک هم ، مهربونتر و صبورتر به نظر میاد . گاهی اوقات لبخند روی لب آدما از زیبایی ظاهریشون دلنشین تره . من مطمئنم که آرامش و طُمئنینه ای که توی یک چهره گشاده هست ، توی هیچ آرایش و یا زیبایی ظاهری و منصوعی پیدا نمیشه . پس شرط اول همیشه ، لبخند .

لبخند می زنم به همه دلتنگیهای دیرینه
شاید آشتی کنند
و دست رفاقت دهند به تمامی شادیهای دنیا ! 

                            ************************
دلم هوس یه شیطنت کامل با خنده مفصل کرده ! گاهی اوقات دوست دارم باز کوچیک شم و از ته دل بازی کنم و بخندم . دلم می خواد اونقدر شیطون باشم که هیچ نیرویی جلودارم نباشه .

                              ***********************
با خنده میگه " مگه دیوونه شدی دختر ! شمع ، اونم این وقت روز ؟! "
با یه لبخند شرمگین میگم  " یعنی اگه دیوونه باشم دیگه دوستم نداری ؟! "
میگه " اگه بگم من از تو دیوونه ترم قول میدی ، همیشه بخندی ؟! "
و من می خندم ... می خندم ... می خندم ... و باز هم می خندم ...

                            ************************
از من تا شعر ، 
یک احساس ناب فاصله است .
نمی دانم کدامین ترانه ،
کلمات لخت مرا پیرهن واژه می پوشاند .
شاید اگر روزی عاشق و شاعر شوم 
از عشقت مملی برای غزلهایم بدوزم   
و از مهربانی نگاهت حروف کهنه دلم را نونوار سازم . 

هق هق ِ بسیار از من !

به یاد نگارنده ع ش ق 

                                           Gina O'Leary, 6, hangs out in a newspaper box as she and her bother Robert, 13, wait for their mother to pick them up in front of Aspen Valley Hospital Monday afternoon May 20, 2002.
        
          
                                 
                                    گل سرخ و سفیدُم کی میایی ؟!
                                     بنفشه برگ بیدُم کی میایی ؟! 
                                      تو گفتی گل در آید من میایُم 
                                   گل عالم تموم شد کی میایی ؟!

سلام عزیزدلم

حالت چطوره ؟! خوبی ؟! نمی دونم حالا که من می نویسم تو کجایی یا حتی داری چیکار می کنی ... خیلی وقته ازت بی خبرم ، خیلی وقته ... اما دوست دارم هر جا هستی شاد و بی غصه باشی . دلم برات تنگ شده بود گفتم بیام و با تو درد و دل کنم . داری می بینی چقدر تنها شدم . منصوره هم رفت و منو تنها گذاشت . دلم خیلی گرفته . دوست دارم گریه کنم اما دوست ندارم مامان بابا رو ناراحت کنم به خاطر همین فقط بغض می کنم . دلم واسه تو هم تنگ شده نمی دونم چرا نمیایی ... آهان یادم نبود گفتی گرفتاری ! ... امیدوارم زودتر گرفتاریت حل شه . مراقب خودت باش . 

                                       **************************

می خواستم بگم ، یه آسمون دوستش دارم .
می خواستم بگم ، دوست ندارم با هیچکی قسمتش کنم .
می خواستم بگم ، هیچکی جز من حق نداره دوستش داشته باشه .
می خواستم بگم ، منم عطرشو حس می کنم .
می خواستم بگم ، نمی خوام حتی یه لحظه بی اون باشم .
می خواستم بگم ،‌ ...
می خواستم بگم ،‌ ...
می خواستم بگم ،‌ ...
می خواستم بگم ،‌ ...

اما بغض یهویی همه حرفامو خورد و اشک به جای کلمه هام روونه شد . باید خیلی قشنگ باشه لحظه ای که کسی می بینه معشوقش داره به خاطر اون و در برابر اون اشک می ریزه . مگه نه ؟!

پ.ن : کاش هیچ وقت یادت نره که ...

وقتی رفت ...

به یاد نگارنده ع ش ق 

وقتی رفت حاشیه درختامون طلایی بود
ماه توی آسمون بود و قحطی روشنایی بود
وقتی رفت غبار نشست رو رویاهای اطلسی
دیگه هیچ کسی نشد عاشق چشمای کسی
وقتی رفت دریا دیگه به ماهیا نگاه نکرد
ماه دیگه در نیومد ، ستاره ادعا نکرد
وقتی رفت لونه هیچ پرنده ای چراغ نداشت
واسه درد و دل ، دلم هیچ کسی رو سراغ نداشت
وقتی رفت پرنده های کوچه بی دونه شدن
عاقلا رفتنشو دیدن و دیوونه شدن
وقتی رفت یه قطره اشک از شهر چشماش جاری بود
همونو ازش گرفتم آخه یادگاری بود
وقتی رفت ...
وقتی رفت ...

                                           68810

بالاخره رفتی بی معرفت . صبر نکردی حتی یه خداحافظی خشک و خالی هم باهات بکنم . عجب سنگدلی تو . آخه فکر نکردی من خونه جدیدتو ببینم از قصه دق کنم . ای دوست بی معرفت . کجایی که اشکامو ببینی . رفتی اون بالا تا جزو فرشته ها شی . آخه تو خودت که فرشته کوچولو بودی پس دیگه چرا رفتی . دیروز وقتی عکس بزرگتو تو مسجد دیدم یهویی بغضم ترکید آخه بی انصاف چرا رفتی ؟ وای منصوره . به خدا باورم نمی شه . دیروز وقتی خواستم به بابات تسلیت بگم ، بخدا حرف توی دهنش خشک شد من که نتونستم وایسم . چقدر بابات شکسته شده بود . آخ منصوره همه به جای تو منو بو می کردن . چطور دلت اومد با کسایی که جونتم بیشتر دوستشون داشتی این کارو بکنی . ای بی وفا . خانوم بنجوریم بود . می گفت باورش نمیشه رفتی . وای خدا . هنوزم منتظرم زنگ بزنی و بگی من یه فصلم تموم شد . هنوزم منتظرم بگی اگه بابات نیست بابام می بره مدرسه و من بگم به خدا منصوره من دیگه رووم نمیشه بابات بره آخه زشته . وای خدا . می خواستم بیام خونه جدید ازت گله کنم و بگم  اینقدر بد بودیم که تنهامون گذاشتی و رفتی پیش داییت . ما که دوستت داشتیم بی معرفت . چرا تنهامون گذاشتی . آخه چرا . نذاشتن من بیام پیشت . نذاشتن . خواهرات گفتن حالت بد 
میشه . به مامانم گفتن منو ببرن خونه . هر چی گفتم کسی به حرفام گوش نکرد . وای منصوره  . وای ...

پیغام

به یاد نگارنده ع ش ق

                               

به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
عشق را زنده نگهدار که بر می گردم
دو سه روزی هم اگر چه تحمل سخت است
تکیه کن بر تن دیوار که بر می گردم
بس کن این سرزنش " رفتی و بد کردی " را
دست از این خاطره بردار که بر می گردم
گفته بودی که به شب چشم به راهم بودی
به همان دیده بیدار که بر می گردم
بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت
راهیت می شوم این بار که بر می گردم
پرده تیره آن پنجره ها را بردار 
روی رف آینه بگذار که بر می گردم
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست 
به شب و پنجره بسپار که بر می گردم ...
( امید مهدی نژاد )

این شعر رو توی مجله دیدم ، دوست داشتم بخونیش آخه به نظرم زیبا و پر محتوا اومد .  می دونی گاهی وقتا خیلی حرفا توی شعر هست که ناخودآگاه ، مثل یه آهن ربا جذبت می کند . جدیدا به این نتیجه رسیدم که دلم از سنگ شده و لطافت و رقت قبلی رو نداره . به همه چیز با لبخند تمسخر نگاه می کنم حتی مرگ یه دوست . مرگ کسی که ۵ سال از بهترین سالای عمرم با حرفا و کاراش پر شد . نمی دونم شُک بود یا بی تفاوتی یا سنگ دلی اما من حتی وقتی گفتن " دوستت مرد " من فقط به صفحه مانیتورم خیره شدم ، همین . امروز هم سومشه اما پای من اونقدر شله که نمی تونم بره خانوادشو توی اون وضع دردناک ببینه . قلبم اونقدر سرده که طاقت نداره منصوره رو با یه سنگ قبر و یه مشت خاک ببینه . هنوز صدای صحبتا و خنده هاش توی گوشمه . مامان میگه " آماده شو بریم مسجد " . خواهرش میگه " توی دفتر خاطراتش فقط اسم توه " اما انگار من جز روح خندون و آزاد منصوره نه چیزی می بینم و نه چیزی می شنوم ...  

دمی در محضر استاد !

به یاد نگارنده ع ش ق

من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میسازم ، بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم ، قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟!

گاهی وقتا احساس می کنی کلی حرف توی دلت زندونی شده اما وقتی می خوای آزادشون کنی غصه می خوری " عمریه غم تو دلم زندونیه ـ دل من زندون داره ـ تو می دونی ! " نمی دونم چرا این روزا قفل دلم محکمتر از همیشه ست جوری که نمی ذاره ... گفتن برام سخته و بغض نگفتن دوست داره خفه ام کنه ... خنده داره ، مگه نه ؟! ... عجب روزایی داره میشه ! یکی از یکی ، تاریک تر و سکوت و کورتر ! 

ای آرزوی من
تو آن همای بخت منی کز دیار دور ـ
پرپرزنان به کلبه من پر کشیده ای
بر بامم ای پرنده عرشی خوش آمدی
در کلبه ام بمان ، ای آنکه چون من ـ
یک آشیان گرم محبت ندیده ای
با من بمان که من ـ یک عمر ، بی امید ـ 
همراه هر نسیم ، به گلزار عشق ها ـ
در جستجوی یک گل خوشبو شتافتم
می خواستم گلی که دهد بوی آرزو ـ
اما ، نیافتم .
شبهای بس دراز ـ با دیدگان مات ـ 
بر مرکب خیال ، نشستم امیدوار
دنبال یک ستاره ، فضا را شکافتم
می خواستم ستاره امید خویش را ـ
اما ، نیافتم .
بس روزهای تلخ ـ غمگین و نامراد ـ
همراه موجهای خروشان و بی امان ـ 
تا عمق بی کرانه دریا شتافتم
شاید بیابم آن گهری که می خواستم
اما ، نیافتم .
امروز یافتم ،
گمگشته ای که در طلبش عمر من گذشت ـ
اما کنون نشسته مرا روبرو ، تویی ـ
آنکس که بود همره باد سحر ، منم
و آن گل که داشت بوی خوش آرزو ، تویی
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان
تو ، آن ستاره ای که نشستی به دامانم
همراه موج در دل دریا نمی روم
تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم
نوشین لبی که جان به تنم می دمد تویی
عمر منی که تاب و توان داده ای به من
با من بمان که روشنی بخت من ز توست
آری تویی که بخت جوان داده ای به من ...

مهدی سهیلی ( اشک مهتاب ) 

روز و شب چه بیقرار ، می مونم به انتظار

به یاد نگارنده ع ش ق

غروبی سرخ در راه است
و نوای غم زده مرغ حق ،
گوش جان را آرام آرام می گدازد ...
زیبا و سوزناک ، چونان همیشه ها !
اشکهایش را می بینم ولی  
قدرت پاک کردنش را در خود نمی یابم !
حیف از این چهره پر اشک و احساس که
خودخواهی من  ِ نوعی کم رنگ و  بی روحش کند !
باید خیلی سنگدل باشم که
با شنیدن ِ نوای غمناکش
هوس اشکی تازه به سرم نزد !
" آه ! ای الهه ناز ! با دل من بساز ،
 کین غم جان گداز برود ز برم ! "