روز و شب چه بیقرار ، می مونم به انتظار

به یاد نگارنده ع ش ق

غروبی سرخ در راه است
و نوای غم زده مرغ حق ،
گوش جان را آرام آرام می گدازد ...
زیبا و سوزناک ، چونان همیشه ها !
اشکهایش را می بینم ولی  
قدرت پاک کردنش را در خود نمی یابم !
حیف از این چهره پر اشک و احساس که
خودخواهی من  ِ نوعی کم رنگ و  بی روحش کند !
باید خیلی سنگدل باشم که
با شنیدن ِ نوای غمناکش
هوس اشکی تازه به سرم نزد !
" آه ! ای الهه ناز ! با دل من بساز ،
 کین غم جان گداز برود ز برم ! "
نظرات 2 + ارسال نظر

سلام هیوا...
شعرت خیلی قشنگ بود... نمیدونم... شاید خودخواهی ما باشه... منم احساس تورو دارم... خودخواهی لااقل خود من در حق خودم زیاد بوده... قبول دارم... نه تو این مورد... تو خیلی موردهای دیگه انقدر به خاطر بعضی فکرهای پوچ جلوی خودم رو گرفتم که... خودخواهی همیشه ضررش به باقی نمیرسه... ):
باید خیلی سنگدل باشم که
با شنیدن ِ نوای غمناکش
هوس اشکی تازه به سرم نزد !
خیلی قشنگ بود هیوا... خیلی...

حمید 1383/05/09 ساعت 01:05 ق.ظ http://shabahengam.persianblog.com

سلام . خیلی قشنگ بود . مطالب خوبی مینویسید . موفق باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد