در سکوت سنگین خانه صدای گامهای تو می آید ...
در این خانه شاید صدای فاصله ها ماندنی نباشد ...
اینجا هوای چشمها همیشه ابریست ...
از من مخواه که در بی قراری اشکها صبوری کنم ...
من برای خواندن تو چراغهای دلم را آورده ام !
یادت هست گفتم از دلتنگیت خواهم مرد ؟!
یادت هست لبخند زدی !
و من تلخ این لبخند را تا همیشه به یاد دارم ...
راستی ! تا یادم نرفته ...
آنسوی ابرها در نزدیکی امام زاده ایی غریب خانه ایی گرفته ام ...
به دیدارم بیا !
با شاخه ایی گل زرد و سفید
نکند از یاد ببری ... من آنجا هم دلتنگت هستم ...
* در جمع من و این بغض بی قرار جای تو بسی خالیست ! عزیزکم !