تمنا

به یاد نگارنده ع ش ق
دل ز کف دادم بدین سودا که دلدارم تو باشی
سوختم از غم به امیدی که غمخوارم تو باشی
پرتو مه را ندادم راه در کاشانه خود
تا در این ظلمت سرا شمع شب تارم تو باشی
از تو ای رخشنده کوکب چشم آن دارم که هر شب
با همه دوری فروغ چشم بیمارم تو باشی
هستی خود را به یک لبخند شیرین می فروشم
خودپسندی بین که می خواهم خریدارم تو باشی
از بر من هر کجا خواهی برو،آزادی ای دل
من گرفتارم،نمی خواهم گرفتارم تو باشی

نظرات 1 + ارسال نظر
Hossein 1382/03/18 ساعت 02:04 ق.ظ http://lucentears.persianblog.com

یه سلام هم از اینجا. من دوباره که نوشته های زیبایت را میخواندم کلی شرمنده شدم. خیلی خیلی زیبا مینویسی. من بی تعارف می گم در مقامی نیستم که نظر فنی بدم. چون خودم را این کاره نمی دانم. ولی نوشته هایت با آدم صحبت میکنند. چون حس دارند. موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد