خوابهای طلایی

به یاد نگارنده ع ش ق
بالاخره روزای جدایی و خداحافظی داره کم کم نزدیک میشه،روزایی که ازش متنفر بودم یواش یواش داره از راه میرسه و از دور لبخند تمسخرآمیزشو بهم نشون میده و میگه با تقدیر نمیشه جنگید(قسمت تو همین بوده که بر سرت گذشته نکن گلایه از فلک این کار سرنوشته
یا اینکه به قول تو این صلاحه!!!! صلاحی که هیچوقت معنیشو نفهمیدم!!!!)
وقتی کوچیکتر بودم همیشه فصل تابستون برام یه قشنگیه خاصی داشت ولی وقتی یه خورده بزرگتر شدم پاییز برام شد عروس فصلا و اونو  به همه فصول ترجیح دادم. جالب اینه که تو همین فصل هم عاشق شدم البته بقیه میگن پاییز فصل غروب عشق عاشقاست اما واسه من انگاری بر عکس شده بود.توی این فصل بود که تو مثل یه خورشید تو آسمون زندگیم طلوع کردی و درخشیدی. من توی این فصل با حضور تو معنای عشق را فهمیدم.یه حس تازه که تابحال
 لمسش نکرده بودم و تا به اون روز برام نامانوس و نامفهوم جلوه میکرد.
وقتی تو وارد زندگیم شدی ناخواسته به تو دلبستم ( آخه میگن عشق بیخبر در خونه دلتو می کوبه) این عشق تازه دنیای قشنگی رو برام به ارمغان داشت( یه دنیای رنگی بدون هیچ
سیاهی و تاریکی)
توی اون دنیا دیگه حتی شبام هم سیاه نبود، رنگ شبام آبی نیلی با یه عالمه نقطه های زردطلایی بود که اون نقاط همشون خندون و نورانی و چشمک زن بودن تازه
۲تا از اون نقطه های طلایی ستاره بخت من و تو بود (البته اینو ماه میگفت) گرچه حالا اون دو تا ستاره دیگه نمی خندن و دارن غزل خداحافظی رو واسه هم زمزمه میکنن.ببینم تو میدونی
این ستاره های خندون حالا گریون شدن؟؟؟ من خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که احتمالا اونا هم مثل ما از با هم بودن خوشحال بودن و می خندیدن اما حالا که محکوم به جدایی شدن ناراحتن و آسمون دلشون بارونی شده مثل ما یا شایدم مثل من.
دنیای عشق خیلی برام جذاب و تازه و گیرا بود به طوری که من زود شیفته اش شدم .دیگه همه چیزبا تو و به عشق تو برام معنا پیدا کرده بود.عشق،زندگی،درس،خواب و حتی خوراک برام یه مفهوم دیگه ای داشت.انگاری تو شده بودی همه چیزو همه کس من. دلم می خواست همیشه تورو خوشحال و راضی ببینم.به هرچی نگاه میکردم توش دنبال ردپایی از تو می گشتم
(شاید باورت نشه یا که شاید ظاهر مغرور و از خودراضی من اینو نشون نمیداد).شبا
به آسمون نگاه میکردم به این امید که ماه نقش آیینه رو برام بازی کنه و تو رو بهم نشون بده( آخه گفته بودی شبا قبل از خواب نیم ساعت ماه رو می بینی)،  به عشق تو به دریا نگاه
 میکردم در اون لحظه احساس میکردم چشمای من چشمای توه که داره دریا رو میبینه (چون خودت بهم گفته بودی دریا رو دوست داری و من هروقت به دریا نگاه کردم  به یاد تو
بیفتم و دعا کنم مثل دریا باشیم)،
نوشته هامو می خووندم برای اینکه بتونم توش تورو حس کنم ، به خاطراتمون فکر میکردم و می خواستم یه جورایی تو رو از دنیای خیالیم به دنیای واقعیم ببرم و بهت رنگ واقعیت بزنم(گرچه هیچ وقت نتونستم و تو فقط همسفر رویاهام شدی)،
به کاخ آروزهام سرکی میکشیدم بلکه فرمانروای قصر آرزوهامو که حالا شده بود فرمانروای قلبم ،رو
ببینم اما صد افسوس که این کار هم ممکن نشد چون تو داشتی به خداحافظی فکر میکردی!!!!
نمی دونم شاید کاخ آرزوهام خیلی کوچیک بود و تو به وسعت دریا بودی!!!!!!
سراغ دلتنگیام میرفتم تا بتونم حداقل اونجا تو رو با تموم وجود حس کنم آخه توی دلتنگیام تو فقط مال خودم بودی،همون کسی که بخاطرش به همه جا سر زدم و سراغشو از همه گرفتم و بالاخره تونستم تو دلتنگیام پیداش کنم اما حیف که اینا همشون فقط یه خیال بود توی یه دنیای خیالی که من برای خودم ساخته بودمش.یه خیال شیرین و لذت بخش که هرگز رنگ واقعیت به خودش نگرفت(شاید به قول تو صلاحم چیز دیگه ای بود). آخه اون وقتا نمی دونستم که قصر آمال و آرزوهام کاغذی و پوشالیه و با یه باد از جا کنده میشه اما ای کاش فهمیده بودم.........
خیلی تلاش کردم تورو توی دنیای واقعیم داشته باشم همونجور که تو دنیای خیالیم داشتم اما نتونستم یعنی نذاشتن!!!! من خودمو به خاطر بقیه فنا کردم اما اونا حتی یه خورده هم درکم نکردن. از خودم و خواسته هام به خاطرشون گذشتم اما اونا مثل یه مترصدک بیجون باهام رفتار کردن،یه مجسمه که هیچ اراده ای از خودش نداره یا بهتره بگم یه عروسک کوکی
الانم که روزای وداع و خداحافظی یا همون روزای فاصله داره نزدیک میشه و شبهای انتظار میخوان جاشونو به روزای فراموشی بدن(اینو تو میخوای اما من نمیذارم.....)
نمیدونم به عنوان یادگاری از روزای خوش و زودگذر عشقمون چی بهت تقدیم کنم که لایق تو باشه اما حاضرم قلبمو به عنوان یادگاری و هدیه پیشکش کنم . راستی قلبمو نگه میداری؟؟؟ بهم قول میدی ازش خوب مراقبت کنی یا اینکه به اون هم مثل من فراموشی رو یاد میدی؟؟؟؟نکنه میخوای به اون هم یاد بدی صاحبشو فراموش کنه(حالا دیکه تو شدی صاحب قلب من) یا اینکه دوست داری جمله(پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنیست) رو بهش تفهیم کنی؟؟؟ببینم شاید دلت میخواد فراموشی در اوج باور رو براش دیکته کنی؟؟؟
اما اگه نظر منو میخوای اینا رو بهش یاد نده اما از طرف من یه چیزو بهش بگو و یاد بده. بهش بگو که موقع خداحافظی با کسی که دوستش داره بهترین راه فاصله و کناره گیری نیست اگر چه این کار به نفعش باشه.باید همیشه عاشق باقی بمونه.عاشقونه موندن مهمه و الا فراموشی که به مرور زمان حاصل میشه البته میدونم آسون نیست (یه عمر طول میکشه تا یه نفر رو فراموش کرد) ولی خوب از فاصله و کناره گیری خیلی هضمش راحتتره و همینطور بهش بگو فاصله بین دستای عاشق و معشوق مرگ رو بهمراه داره.
میخوام هروقت کاخ پوشالی و کاغذی آرزوهام جلوی چشمام ریختن و خراب شدن و یا باد بردشون قاصدکای عشق رو به سمت ویرونه هاش پرواز بدم شاید تو اون خرابه آرزوها بشه اثری از عشق و محبت پیدا کرد. ممکنه اونجوری بشه به با هم بودن در آینده نه چندان دور  امیدوار بود البته فقط امیدوار بود و امید داشت.............
راستی تو میدونی قاصدک عشق با کدوم عشق نوشته میشه؟؟ عشق من یا عشق تو یا که شاید عشق هردومون؟؟؟؟؟
به عقیده من که با عشق ما نوشته میشه نه من نه تو بلکه ما

نظرات 6 + ارسال نظر
محمد 1382/03/22 ساعت 08:41 ب.ظ http://shagarian.blogsky.com

جالب بود.
راستی عشق ...
بی خیال

ماه مهر 1382/03/22 ساعت 08:43 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

زیبا بود.. موفق باشی

پوریا 1382/03/24 ساعت 11:59 ب.ظ http://tanboor.blogsky.com

جالب بود اما واسه من عشق همیشه خنده دار بوده و مسخره

شی شی 1382/03/25 ساعت 02:04 ب.ظ http://shohre.blogsky.com

سلام گلرو جون
وبت قشنگه..اینجا خیلی بوی عشق میاد ...چه خبره بابا..منم عاشق بودم ..البته هنوزم هستم..ولی می دونی ..عشق مخفیانه یه حال دیگه ای داره...همه چیش قشنگه حتی استرس هاش...

سلام گلروی عزیز....بلاگت یه دمل چرکی که من همیشه می خوام مخفیش کنمو به مرز سرباز کردن رسوند...به تو گفتن عشق به صلاحت نیست....وتو می خوای ادامه بدی....من میدونم که عشقم به صلاح نیست و می خوام ادامه بدم....می بینی چه تفاهم غریبیه؟....نمی دونم بهت چی بگم....فقط از اون کسی که واژه خداحافظی رو درست کرده همیشه گله دارم...دعا کن که عشقت همیشه پاک و مقدس بمونه...هر چند اگه اون نباشه....فعلا

[ بدون نام ] 1382/03/27 ساعت 02:34 ب.ظ

۱۸ تیر روز اتحاد .. روز سرنگونیه استبداد!
همه با هم ....
۶۰ میلیون ایرانی....
یک صدا....
؛؛ ایرانی اتحاد .... مرگ بر استبداد ؛؛

در ۱۸ تیر ... روز سرنگونی روز آزادی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد