به یاد نگارنده ع ش ق 

امروز ، فردای همان دیروزی بود که
مرا ، برای همیشه ، به پاکی  ِ تو پیوند داد ..
چقدر شیرین بود لحظه ای از تو ، 
که در من نجوا می کرد " من همون جزیره بودم " 
تو شدی جزیره ی که من و من دریای سراپا خروشان تو  
به همین سادگی ،
ساده تر از خنکای نسیم صبحگاهی ، حتی ،
چشم ها و قلب هامان بی بهانه در هم گره خورد و
پیمان عشق را زیر سرخ ترین میخک وحشی بستیم .
به تنهایی هامان خندیدیم و سخت ترین غم ها را
با نرم ترین طلسم بی ریا به زانو در آوردیم .. 
خونی از مهربانی های آسمانی در
رگ های خسته مان جاری شد و پر شدیم 
از باران های بی هوا ، از فراق های تلخ و
از شیرین ترین آیه های محکم زمینی 
..

* من دلم برای لحظه هایی که پر از خنده های تو باشه ، خیلی  ِ‌ خیلی تنگ شده ،‌ نمی دونم کی میشه دوباره اون روزای قشنگ تکرار بشن ولی اینو می دونم که برای تکرار به اون لحظه حاضرم از تمام هستیم بگذرم .. 

* آهنگ " بعد  ِ من " از مهسا رو که میذارم دیگه کنترل اشکام با خودم نیست .. عجیب غمناک و پر احساسه جوری که حس می کنی خودت هم یه جورایی توش first actress هستی .. هر جا هستم ، هر جا باشی ،‌ نمیشه از من جدا شی ..

* همیشه یه شروع تازه ، ‌بدون حضور تو ، شاید اصلا زیبا و شور انگیز نباشه ..

* این کامنت ، زیباترین کامنتی بود که تا حالا داشتم پس با کمی تغییر به عنوان منتخب ترین کامنت می زارم تا تو هم بتونی بخونی و بدون که تا روزی که این خونه صدای قدم های پر از عشقت رو پذیرا باشه ،‌ هوای اینجا به خاطر دلتنگی ، همیشه ی همیشه ، بارونی و شوریدست ..

** سونیا چشمهایم باش )‌ 

در حالی که اشک از چشمانم مثل سیل سرازیر می شود ، در حالی که هیچ چیز به جز نام تو و نام عشق در ذهنم نیست ، در حالی که تنها فکر رفتنت ذهنم را مخدوش کرده است ، در حالی
که دستهایم طاقت این را ندارند که حتی یک کلام هم از عشق و محبت بنویسند و دستهایم در برابر باد فاصله و دوری مثل بید مجنون میلرزد ، در حالی که چشمهایم که پر از اشک است دیگر صفحه کاغذ را نمی بیند ، در حالی که پرنده ها همه به من می نگرند و آواز رفتن می خوانند و مانند من اشک می ریزند ، در حالی که بغض گلوی پرنده آواز خوان را گرفته به خاطر شعر آغاز سفر و رفتن ، من با این حالا و هوا با همان چشمهای گریان ، با همان دستهای لرزان ، با همان گونه پریشان ، با همان بغض پرندگان التماس می کنم نرو ، به خاک مقدس عشق می افتم نرو ، رو به کعبه مقدس عشق می کنم ، در برابرش سجده عشق می کنم و با فریاد بی صدا می گویم نرو ، بمان در همین دیار عشق ، در همین قلب کهنه و بی طاقت بمان .. کاش می توانستم حتی برای یک لحظه دوری تو را تحمل کنم .. کاش می توانستم بگویم من تحمل این دوری و فاصله را دارم .. کاش می توانستم صدایی که هر روز به من آرامش میداد و دلم را آرام میکرد و هر روز با من همدل بود و درد و دل می کرد را بشنوم .. اما نمی توانم ، دلم با من راه نمی آید .. دل من بی طاقت و پر از احساس عاشقی است ..

نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب بی نور 1383/07/16 ساعت 12:03 ق.ظ

سلام هیوای عزیزم:
خوبی؟همه چیز روبه راه هست؟امیدوارم که اینطور باشه...

کنار آشنایی تو آشیانه میکنم
فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم
کسی سوال میکند: به خاطر چه زنده ای؟
ومن برای زندگی تو را بهانه میکنم

امیدوارم که ایام به کامت باشه و امیدوارم هر چیزی که از خدا میخوای هر چه سریعتر بهت عطا کنه...
خوشحال میشم از خوشحالیت....
مواظب خودت و عشق زیبات باش...

pesarake tana 1383/07/16 ساعت 11:50 ب.ظ http://asemanesaf.tk

سلام عزیز .........کامنت سونیا عزیز خیلی زیبا و با احساس بود ............دلام باز هم گرفت ......سربلند و پیروز باشی ...یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد