به یاد نگارنده ع ش ق 



آهای زندگی ! 
به آوای نواخته شدنت ،
با تمامی زیر و بم نت هایت
دیوانه وار ،‌ عشق می ورزم  ..

***

من ،‌ برای پیدا کردن تو ،
به منزلگاه آبی ترین آسمان ها قدم نهادم  
ولی هیچ گاه ندانستم 
که جنس آبی تو ،‌ از نوع  ِ آبی
آسمانهای کوچک و بی رنگ نیست ..

***

سرخ ترین بگونیای پاییزییم 
من تو را در تمامی فصول احساسم 
‌بی دریغ ، کشت خواهم کرد
حتی اگر خودت هم نخواسته باشی !

***

تق تق تق .. تق تق تق
ـ کیستی ؟!
ـ شادی ام و مهمان تو ..
ـ مهمان ِ من !
ـ پروردگارت ما را فرستاده ..
ـ پروردگار  ِ من !
ـ پاداش  ِ صبر تو ، منم ..
ـ پس قاصدک آرزوهای من ، تویی !
ـ نه ! من ماندگارترین بهار توام ..
وای بهارم ، بهار من ، بهار ماندگار من ..
" لحظه ایست روییدن بهار ، 
  آن لحظه هزاران بار تقدیم تــــــو باد "  

***

آهای آهای کبوترا ، شاپرکا ، قاصدکا
آهای نیسم رهگذر ، ای مرغک شانه به سر
ای گل سرخ ، اقاقیا ، نسترنا ، شقایقا 
ای کوچه های پر نفس ، پنجره های در قفس 
آیا از او شنیده اید ! او را به جایی دیده اید ! 
او را که با من آشناست ، در خلوتم اوج صداست ..
ای بلبل دیوانه مست ، ای سرزمین دوردست 
ای جاده های تب زده ، مسافران شب زده
 سایه ی او را دیده اید ! صدای او شنیده اید !
او را که در من زندگیست در من همیشه ماندنیست ..
آیا از او شنیده اید ! او را به جایی دیده اید ! 
او را که با من آشناست ، در خلوتم اوج صداست .. 

( آیدین )   

نظرات 6 + ارسال نظر
آسمان 1383/07/06 ساعت 11:53 ق.ظ

خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا شکرت،خدایا میلیاردها بار شکرت.دخترکم نمیدونی و نمیتونی تصور کنی که چقدر برات خوشحالم.عزیز دلم ایشالا که خوب خوب خوب بشه و دوباره برگرده پیشت.

محمد 1383/07/06 ساعت 12:00 ب.ظ http://yamamusic.blogsky.com

سلام
سایت خیلی قشنگی داری
با مطالب خیلی پر و زیبا
فقط با اجازه یک اشکال داره
تو طراحی صقحات وب یکی از اصول کوتاه بودن صفحه است
که سایت شما بیش از اندازه دراز است
و به نظر من اگر بتونی فقط ۳ مطلب رو تو صفحه وب خودت قرار بدی خیلی با کلاس ترو بهتر میشه تا هر کس دیگری خواست مطالب قبلی شما رو بخونه میتونه بره تو آرشیو
البته ببخشید که فوضولی کردم ها

اگر به وب من سر بزنی خوشحا میشم
مرسی
بابای

فرهاد 1383/07/06 ساعت 02:07 ب.ظ http://little-samurai.blogspot.com

خواهر جون...از صمیم قلب...از صمیم قلب برات خوشحالم...دعا می کنم به زودی سلامتی کامل رو بدست بیاره و برگرده پیشت...می دونی؟نمی دونم چه جوری بگم...ولی بهت غبطه می خورم...معلوم شد عشق بسیار پاکی داشتی که تاثیر شفا بخشش از اون طرف اقیانوسها بر محبوبت اثر گذاشت و نور زندگی رو دوباره در وجودش دمید...شاید بشه به نوعی گفت این عشق تو به اون بود که دوباره اونو برگردوند....از خدا می خوام تو رو به آرزوت برسونه....بی خبر نذار خواهر جون.همچنان برات دعا می کنم...در پناه خدا.

مهتاب بی نور 1383/07/06 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام گلم:
من بازم اومدم.....من به جای توی عزیز بال در آوردم....چقدر قلبت پاکه مثل عشقت....
باز همه دعاگو هستیم واسه بهبودی کامل....
سرت سبز...دلت گرم....قلبت آتشکده ی مهر یزدان باد

نغمه 1383/07/06 ساعت 09:19 ب.ظ http://naghmehpmi.persianblog.com

سلام
من تقریبا ۱ هفتست که اینجارو پیدا کردم٬ولی تو همین یه هفته تمام آرشیوت رو خوندم!خیلی خوشحالم که به آرزوت رسیدی٬دعا کن منم به اونی که میخوام برسم.
راستی با اجازت یکی از شعرهای آرشیوت رو تو وبلاگم نوشتم
اگر ناراحت میشی حتما بهم بگو که برش دارم.بهم سر بزن٬
خوشحال میشم.
راستی این آهنگی که رو وبلاگت بود معرکه بود!ولی امروز قطع شده٬خودت برش داشتی؟!

سونیا 1383/07/07 ساعت 06:07 ب.ظ http://soa.persianblog.com

در حالی که اشک از چشمانم مثل سیل سرازیر می شود …در حالی که هیچ چیز به جز نام تو و نام عشق در ذهنم نیست…در حالی که تنها فکر رفتنت ذهنم را مخدوش کرده است…در حالی که دستهایم طاقت این را ندارند که حتی یک کلام هم از عشق و محبت بنویسند و دستهایم در برابر باد فاصله و دوری مثل بید مجنون میلرزد…در حالی که چشمهایم که پر از اشک است دیگر صفحه کاغذ را نمی بیند!در حالی که پرنده ها همه به من می نگرند و آواز رفتن می خوانند و مانند من اشک می ریزند … در حالی که بغض گلوی پرنده آواز خوان را گرفته به خاطر شعر آغاز سفر و رفتن… من با این حالا و هوا با همان چشمهای گریان ، با همان دستهای لرزان ، با همان گونه پریشان ، با همان بغض پرندگان التماس میکنم نرو…
به خاک مقدس عشق می افتم نرو… رو به کعبه مقدس عشق میکنم…در برابرش سجده عشق میکنم و با فریاد بی صدا می گویم نرو… بمان در همین دیار عشق ، در همین قلب کهنه و بی طاقت بمان… کاش می توانستم حتی برای یک لحظه دوری تو را تحمل کنم…کاش می توانستم حتی برای یک لحظه نامت را بر زبان نیاورم…کاش می توانستم بگویم من تحمل این دوری و فاصله را دارم…کاش می توانستم صدایی که هر روز به من آرامش میداد و دلم را آرام میکرد و هر روز با من همدل بود و درد و دل می کرد را نشنوم! اما نمی توانم…دلم با من راه نمی آید… دل من بی طاقت و پر از احساس عاشقی است…اما خودم!…نمی دانم چه بگویم…! حرف دلم را گوش کنم… یا حرف خودم را؟….کدامیک از روی احساسات سخن می گویند؟اما من با اراده کامل می گویم اینها احساسات نیست بلکه دوست داشتن است…پس همان کلام عاشقانه و پر ازمحبت(((نرو))))((بمان)).....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد