الحمدلله رب العالمین

به یاد نگارنده ع ش ق
امروز آسمون از همیشه آبی تر و خوشگلتر بود. امروز همه جا بوی تورو می داد،
بوی عشق، بوی دوست داشتن، بوی زیبایی.......
امروز خورشید عشق توی آسمون آرزوهام به رنگی آتشین طلوع کرد. امروز قدمای بارونی تو کویر احساسمو سبز  طراوت نقاشی کرد. امروز نفسهام پر از عطر خواستنت شد. امروز بزرگی خدا بیشتر از همه منو متحیر و خوشحال کرد
از بس خوشحالم نمیتونم چیزی بگم فقط میتونم بگم 
خدایا خیلی بزرگی. امروز مطمئمن شدم که خدایی تنها برازنده توه نه هیچکس دیگه....خدایا متشکرم..میخوام برم نماز شکر به جا بیارم برای این همه بزرگیت (الحمدلله رب العالمین)
و تو ای ستاره پر مهر و محبت آسمان زندگیم خیلی دوستت دارم با تمام وجود و از
صمیم قلبهای خسته از دوریت
                                                               گلرویی که عاشقانه دوستت دارد

ترس.....عشق.....پناه!!!!

به یاد نگارنده ع ش ق
از نگاه ، حرف، نوشتن می ترسم.ترس اینکه بگی دیگه دوستم نداری. می ترسم کاری
کنم که ناراحتت کنه و غصه بخوری..... ترس از جدایی و تکرار افسانه های نابسامان قبل.
و یه علامت سوال به اندازه بزرگی همین زمینی که آرامگاه آدماست که اگه منو نخوای،
اگه روز ترکم کنی و اگه......من چیکار کنم؟؟؟؟؟ از آدما میترسم از اونایی که اسم این
نوشتن منو گدایی محبت یا خورد شدن غرور یه دختر و کوچیک شدن اون گذاشتن...ترس
از همه اونایی که نشناخته درباره همه چیز قضاوت میکنن یا اونایی که نمیدونن تو چقدر
خوبی!!!!!!!!!!!
عشق به تو، دوست داشتنت همه و همه شده جزیی از من شده پاره از تن من( باور میکنی؟؟؟؟) میترسم در بیان اندازه ی عشقم به تو کوتاهی کرده باشم!!!!!!! میترسم
نفهمی که چقدر دوستت دارم گرچه هیچ وقت هم اندازه واقعی عشقم رو نگفتم یعنی
کلمه ای مناسب واسه بیان مقدار عشقم پیدا نکردم.راستی مگه نمیگن عاشق سر
نترسی داره پس چرا من اینقدر هراسونم؟؟؟؟پس چرا من از همه چیز میترسم!!!!!!!
کاش بتونم از هیچ کس و هیچی نترسم.....خیلی کاشهای دیگه هم تو ذهنم رخنه کرده
که بهتره فراموشش کنم فقط میدونم که خیلی بی پناه و شکسته شدم
کاش مرا همچون تویی پناه بود.....کاش آنقدر خود را از من جدا نمیکردی....
کاش نزدیکیها دوباره همسایه دلم میشد و هزاران کاش دیگر که مجالی برای آن نمیابم آخر وقت تنگ است و من هم مسافرم......مسافر شهر غــــم!!!!!!
   

دادگــــــــاه

به یاد نگارنده ع ش ق
ساعت ۷ صبح شهرستان.......دادگاه.......شعبه.......
با یه عالمه دلهره وارد دادگاه ..... میشم آخه میگن امروز محاکمه یه دختر ۲۱ ساله عاشق 
است . از ورود به این مکان حس خوبی ندارم هیاهوی حضار تمام سالنو پرکرده..... 
تق تق تق..........تق تق تق.........تق تق تق
قاضی- خانومها و آقایون لطفا نظم دادگاه را رعایت فرمایید.دادگاه رسمی است
و همزمان تمامیه همهمه حضار در سکوتی خوفناک محو میشود و این قاضی است که بار
دیگر سکوت را میشکند.....
قاضی- خانم گلرو ...... شما متهم هستید که در مورد قضیه ...... به آقای......چیزی
اذعان نداشته اید و به همین خاطر شما در این دادگاه متهم ردیف اول میباشید 
چنانچه دفاعی از خود مبنی بر این مسئله دارید بیان نمایید.
سکوت وهم انگیز دادگاه هنوز پابرجاست تا اینکه صدای هق هق دختر جوان در گوشها طنین
انداز می شود....   
 گلرو( با بغض و هق هقی که سعی در پنهان کردنش دارد)-
حاج آقا من این اتهامو
قبول ندارم.....بخدا من بی گناهم آخه چرا هیچکی حرفای منو باور نداره؟؟؟!!!!چرا همه دارن
منو گناهکار نشون میدن آخه مگه من چیکار کردم؟؟!!!! گناه کردم که عاشق شدم؟؟؟ مقصر بودم که نمیخواستم اونو ناراحت کنم هان؟؟؟؟؟؟؟؟(صدای دختر جوون حالا به فریادی دردناک شبیه میشد که توی دل حضار رعب و وحشت رو حکمفرما میکرد... دوباره صدای دختر بود که
با حزنی شدید توی گوشم پیچید. از صدای هق هق اون چشای همه بارونی شده بود آخه
دختر لحن سوزناکی داشت که ناخودآگاه اشک رو به چشای همه مهمون کرد حتی مـــن.
حاج آقا من میخوام امروز تموم ماجرا رو براتون توضیح بدم که شما قضاوت کنید کی
مقصره.
و بازهم دختره که با صدای بم و اشکایی که روی گونه هاش مثل مروارید سر میخوره به صبحت
ادامه میده......
از وقتی خودمو شناختم توی یه محیط آروم و پر از محبت زندگی کردم . مامانو بابام
همیشه دوستم داشتن و بهم احترام میذاشتن آخه من بچه اول بودم .خاله هام ،
تنها عمه ام و همین جور بابا بزرگم  و مامان بزرگام خیلی دوستم داشتن و هیچ وقت از گل نازکتر بهم نمی گفتن.من با عشق و محبت و حمایت تک تکشون بزرگ شدم و زندگی کردم . با تلاش و پشتکار خودم و کمک اطرافیان درس خوندم و رفتم دانشگاه. تا اینکه توی سن ۲۰ سالگی عاشق شدم یه عشقی که اولش بیشتر واسم یه شوخی بود اما خوب بعدش واسم خیلی مهم و دوست داشتنی شد. من با عشق اون خودمو شناختم،به خدا نزدیکتر شدم و خیلی چیزای دیگه که واسم تازگی داشت رو تجربه کردم.ما روز به روز علاقمون نسبت به هم بیشتر میشد تا اینکه اون سفر لعنتی همه چیزو به هم ریخت( نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد) اون مجبور شد بره و من موندمو یه دنیا خاطره+یه عالمه عشق+یه آسمون تنهایی که بیشترشو با اشکام پر میکردم. تنها دلخوشی من بعد از رفتن اون برادرش بود که یاد اونو واسم زنده میکرد. انگاری اون بود،آره انگار خود خودش بود نمیدونم وقتی حرف میزد فکر میکردم اونه، توی خیال خودم انگار اون بود که باهام حرف میزد ولی اون نبود.........
تا اینکه یه روز برادرش یه چیزی ازم خواست که نمی تونستم بهش نه بگم. اون یه موضوعی رو به من گفت که اگه اون میدونست توی اون دیار غربت ناراحت میشد و غصه میخورد آخه من اونو میشناختم......منم به خاطر اینکه نمیخواستم اون غصه بخوره و  مریض شه چیزی بهش نگفتم تا اینکه اون از یکی از نامه های من
که یه چیز گنگی از این مطلب توش درج شده بود فهمید و منو متهم کرد که من حق نداشتم جای اون تصمیم بگیرم و از اون روز تا حالا خیلی عصبانیه و دیگه حالی هم از من نمیپرسه در صورتی که بخدا قسم من فقط نمیخواستم اونو ناراحت کنم........
در این لحظه گریه دختر جوون به هق هقی دردناک تبدیل شد که همه رو یه بار دیگه به گریستن
واداشت و بازم با همون صدای محزون ادامه داد
حاج آقا من به خاطر اون حاضرم هر کاری بکنم فقط با من قهر نکنه آخه این اصلا
انصاف نیست......بخدا این رسمش نیست...من بی گناهم مگه عشق گناهه؟؟؟؟
و این بار قاضیه که میگه
قاضی- دختر جوان عشق گناه نیست. مقدسترین چیزی که در دنیا وجود دارد عشق
است که تجلی بخش روح است اما شما هم اشتباه کردید باید اون آقا رو در جریان میذاشتید چون زندگی مال هر دوی شماست نه تنها تو پس باید عاقلانه تر عمل میکردی و اما رای دادگاه...............
رای دادگاه با تبره دختر جوان پایان گرفت و قرار شد که پسر نیز عاقلانه تر تصمیم بگیرد و زود
و یک طرفه به قضاوت ننشیند و سعی کند مقداری در رفتار خود تجدید نظر کند چون دختر با
تمامیه وجود به او علاقه داشت پس مستحق چنین بی اعتنایی نبود (به نظر شما بود؟؟؟)

یه خورده دلتنگی

به یاد نگارنده ع ش ق
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی نفس تو سینه مونده
توی این تنهایی تلخ منو یک عــــالمه یــــــــاد
کسی که عاشقانه به عشقش پشت پا زد
برای بودن مــــن به خـــــود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه اش همیشه رو سر من
کسی که وقت رفتن دوباره عاشقم کرد
منو آباد کردو خودش ویرون شد از درد
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش ، نرفته توی خونمه هنوزم
هنوزم سالار خونه است پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه، رو گونمه نفسهاش
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته
بازم یه سلام دیگه به ....... آدم دنیا ( جای این نقطه چین رو خودت با یه کلمه مناسب پر کن)
امروزم یه جمعه دیگه داره تموم میشه اونم به بدون تو . میدونی امروز دقیقا ۲ ماه از رفتنت
می گذره آخه امروز ۱۴ شهریوره . باورت میشه این دو ماه واسم مثل دو سال گذشت . خیلی
واسم سخت بود یعنی مرگ بود میدونم نباید از سختیام واسه اونی که دوستش دارم
بگم این حرف تو بود یادت میاد
ولی خوب من نمی تونم نگم آخه نمیشه. آخه خوب،من اگه 
حرفامو به تو نگم به کی بگم آخه؟؟؟؟ ماه که دیگه خسته شده از دست من. همش میگه 
خیلی بهونه گیر شدی گلرو به خاطر همین منم باهاش قهر کردم . حالا که دارم اینا رو واست می نویسم کل خاطره هامون داره جلوی چشمام میرقصه راستی چقدر رقص خاطره ها خوب 
اما دردناکه . تمام خاطره ها از اوایل آشناییمون( که تو زبانت خوب نبود.....که من هیچوقت به 
پیغامات جواب نمی دادم و تو همیشه شاکی میشدی.......اونوقت که من به خاطر نمره هام 
ناراحت بودم و تو دلداریم میدادی.....اون زمان که گفتی گلرو من بهت علاقمند شدم......اون 
روز که با بابام صحبت کردی و من بعدش از ترس از دست دادنت کلی به عذرخواهی کردم اما 
تو گفتی با این کار علاقه ات نسبت به من بیشتر شد....اولین باری که با هم صحبت کردیم 
و تو همش میگفتی تو مغروری و حرف زدنت هم با غروره.......اولین دیدار که بهت گفتم بهت 
میاد خیلی مظلوم باشی اما تو گفتی اینا همه ظاهریه گول نخور......شبی که گفتی باید بری
که من تا صبح گریه کردم.....شبی که من دلم گرفته بود و تو با حرفات دلتنگیامو از بین بردی..
...اون روزی که گفتی حسودیت میشه به کسی که میخواد جای تو رو توی قلب من بگیره منم
گفتم من نمیذارم هیچکی به جز تو دلمو تصاحب کنه.....شب قبل از رفتنت به تهران که گفتی منو فراموش کن( اینو نمیخوام یادم بیاد آخه اون شب ........) روز بعدش که حالتو پرسیدم و تو گفتی حال خراب که پرسیدن نداره میدونی واسه من اون شب بدترین، افتضاحترین شب زندگیم بود . تو نمی دونی اون شب من چی کشیدم....هیچکی نمیدونه فقط خدا شاهد بود  و بعدش شب وداع 
هزار جهد بکردم که یارم تو باشی 
انیس دل امیدارم تو باشی 
(این بیتو یادت میاد؟؟؟؟؟)
و بعد تو که گفتی گلرو منو به خاطر همه چیز ببخش...............................................
و من موندم و یاد تو،خاطره تو و عشق تو راستی بعد از رفتنت فهمیدم که اون شب فقط میخواستی با من صحبت کنی نمی دونم چی میخواستی بهم بگی اما وقت رفتنت تورو به
خدا سپردم از خدا خواستم که همیشه مراقبت باشه نذاره تنها بمونی ، نذاره غربتو احساس کنی بهش گفتم من عزیزمو از تو میخوام پس حفظش کن  و الان ۲ ماه از اون زمان میگذره.........
میدونم این نوشته هارو میخونی پس تورو خدا اگه منو دوست داری اگه گلرو واست عزیزه 
همونطور که میگفتی واسم یه پیغام بذار کوچیکم باشه عیبی نداره فقط مال تو باشه و خودت بنویسی بخدا هیچی دیگه نمیخوام فقط یه پیغام. مراقب خودت باش مهربونم و بدون که هرجا
باشی من خیلی دوستت دارم.
                                              گلروی تو که خیلی خیلی دوستت داره  
   

میخوام امشب با خدا شکوه کنم

 به یاد نگارنده ع ش ق
خدای مهربونم سلام
امشب یه دنیا باهات حرف دارم . امشب درمونده تر از همیشه اومدم در خونه ات.
آخه امشب شب جمعه است میگن شبای جمعه تو همه رو دست پر از در خونه ات
بدرقه میکنی آخه میگن توی این شب تو حاجت همه رو روا میکنی . امشب اومدم بهت التماس کنم که تنهام نذاری، تورو به بزرگیت قسم که تنهام نذار آخه من خیلی تنهام .خدای خوبم میدونم هیچوقت دست رد به سینه این گلروی خطا کار نزدی پس بازم مثل همیشه کمکش کن چون فقط تورو داره اگه از تو نخواد باید از کی بخواد
خدای مهربونم عزیزترینم کمکم کن . خدایا خیلی خسته ام فقط چشمم به کرم خودته پس نا امیدم نکن من منتظرم.................

امروز که محتاج توام جای تو خالیست

به یاد نگارنده ع ش ق 
اون که هرچی ابر دنیاست خونه داره توی چشاش
اون که ناچاره بخنده اما گریه است خنده هاش
اون که توی شهرش غریبه با یه عالم آشنا
هیچ کدوم باور نکردند غربت تلخ صداش 
اون منــــــــــم بغضمو توی گلوم میشکنم 
خیلی سخته این تنهایی ،تنها موندن.....تنها خوندن
 تنـــــــــها...... تنـــــــــها........تنــــــــها
اون که خیلی قصه داره رو لبهای بیصداش
اون که فریادش توی سینه در نمیاد از لباش
قد یه دنیا کتابه با یه عــــــالم گفتنـــــــــی
هر کدوم از غصه هاش،هر کدوم از قصه هاش
اون منــــــــــم بغضمو توی گلوم میشکنم
مــــــن اینــــــــجا بســــی دلـــــتنگم

پاییز

به یاد نگارنده ع ش ق
پاییزی دیگر بدون حضور طلایی ترین بهار زندگیم در راه است. لیلا ترین فصل بدون
مجنون پاورچین پاورچین به سمت افق تنهاییهام در حرکت است و من دلتنگ تر از
همیشه در سایه ســرخترین درخــت عـشق به انتظار طلوع اولین خورشید پاییزی
مانده ام . میدانم که میدانی به چه خاطر به پاییز دلبستم . میدانم که میدانی برای 
اولین بار در اوج پاییزیترین عشق دلم را قربانی نگاه معصومت کردم. کاش بدانی
که بی تو پاییز برایم زمستان یخ زده کویر عشق است . کاش بدانی که انقدر دلتنگت هستم که طلایی ترین پاییز در اوج سرخترین عشق ممکن نیز مرهم آن نیست....
سوگند به آبی ترین احساسم که بی تو پاییز برایم زندان برگهای زرد و خشکیده 
است. 
کـــــــــــاش بیایی............کــــــــاش بمانی..................کـــــــــاش نروی 
کاش بدانی که چقدر بی تابت هستم...... کاش بدانی.........................
میدانـــــم که میدانـــــــــــی 
راستی تا حالا شده یه پسر بچه ۵ ساله ازتون بپرسه عاشق شدی؟؟؟؟   

بابا عجب زمونه ای شده ها!!!!!!

به یاد نگارنده ع ش ق
از اون روزا که قلبا نزدیکتر از امروز بود 
آواز همشهریام صمیمی و دلسوز بود
از اون روزا که شبهاش میشد ستاره شمرد 
اسم گلای باغو میشد به خاطر سپرد
از اون روزا که عکسا زیر غبار نبودن  
گنجیشکای توی ایوون فکر فرار نبودن
از اون روزای معصوم روزای خوب بازی    
روزای آبی عشق،روزای بی نیازی 
راستی بچه ها چرا امروز مهرا اینقدر سرد شده؟؟؟؟ چرا عاطفه ها فقط تو کتابا معنی
پیدا کردن؟؟؟ چرا حس عشق و دوستی توی آدما مرده ؟؟ چرا آدما اینقدر عوض شدن؟؟
چرا حس احترام به بزرگترا از بین رفته؟؟؟ پی انسانیت و وجدان آدما کجا رفته؟؟؟ یعنی
آدم اینقدر باید بی تفاوت باشه؟؟؟؟عجب زمونه ای شده ها!!روزگار غریبی است!!!!
در ضمن یه تشکر مخصوص از سارای عزیز یه خاطر این قالب خوشگل و ناز.
و ممنونم از دوستای که بهم سر میزنن و با نظرای قشنگشون خوشحالم
میکنن. تینای گل و مهربون ممنونم از کامنت قشنگت و مهر فراوونت و دوست
خوبی به اسم ماگدا یا مگدا(ببخش اگه اسمتو اشتباه نوشتم) که خیلی بهم 
لطف داره و همین طور نــــــــــــینای عــــــــزیزم که دلم خیلی واسش تنگ شده
  

به یاد اون روزا

به یاد نگارنده ع ش ق
نازنینم سلام
وقتی که میخوام واست چیزی بنویسم کلمه ها توی ذهنم به رقص در میان
و بعداز اون انگشتام با یه نیروی جادویی شروع میکنن به تایپ حرف تا کلمه ها
رو بسازن و از قرار گرفتن کلمه ها کنار هم جمله هایی طلایی،برای بیان همه
اونچه در احساسم جای گرفته، ساخته میشه. باورت میشه خیلی از اوقات
چشم بسته کلمه ها رو تایپ میکنم بخدا انگار یه نفر دیگه واژه ها رو توی ذهنم 
مرتب میکنه و میگه من بنویسم منم با یه نیروی جادویی شروع میکنم به تایپ
 کردن در اون لحظه همه تن حرف میشم واسه گفتن اون چیزی که توی دلم
زندونی شده. اما اولا نوشتن واسم خیلی راحتتر بود نمی دونم چرا حالا اینقدر
واسم سخت شده.......
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته 
نبودنت فاجعه بودنت امنییته
تو از کدوم سرزمین تو از کدوم هوایی      
که از قبیله من یه آسمون جدایی
اهل هرجا که باشی قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه ناجی قلب منی
قد آغوش منی نه زیادی نه کمی
منو با خودت ببر ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر من به رفتن قانعم (
این جمله رو یادت میاد؟؟؟)
خواستنی هر چی که هست تو بخوای من قانعم
چه خوبه با تو رفتن،رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
چی میشد شعر سفر بیت آخری نداشت
عمر کوچ منو تو دم واپسین نداشت
و یه جمله ای که همیشه زیر لب تکرار میکنم
لــــــــــــــعنت بــــــــه ســــــــــفر کـــه هر چـــــــه کرد او کـــــــــــرد
میدونی حالا چی دارم گوش میکنم
بارون امشب توی ایوون مثل آزادی توی زندون
بی صفا بی تحرک، بی ریا بود
توی زندون میکنه جون مرد با همت میدون 
توی فکر رای فرجام امیره 
بی سرانجام نداره حـــــتی رفیقی که بگه دردشو
درد دیدن و نگفتن بی سرانجام توی فکر آسمونه 
که بباره بلکه توی قطره بارون بتونه اشک خدا رو هم ببینه
نمی دونه که حــــــتی اشکم دیگه فایده ای نداره
و باز تموم خاطره ها توی ذهنم جون میگیره همشون دونه به دونه،تک تک،‌ساعتای ۱۰که
من با یه عالمه امید منتظرت میموندم تا تو ۱۰:۳۰ بیای؟ ساعت ۴ که من میتونستم......    
یادت میاد شبا تا باهات صحبت نمی کردم نمی خوابیدم؟؟؟ انگاری صدای تو لالایی بود واسم..............
چقدر اون روزا شاد بودم حالا هم شادم اما این شاد بودن شادی تظاهریه نه شادی حقیقی
باورت میشه با رفتنت خیلی چیزا هم از زندگیم پر کشید اما در عوضش چند تا چیز خوبو بهم 
یاد داد 
۱-یاد گرفتم که باید واسه رسیدن به هدفم نهایت تلاشمو بکنم 
۲-یاد گرفتم که خدا همیشه و در همه باهامه پس باید همیشه شکرگذارش باشم
۳-صبور و شکیبا باشم( این یکیو خیلی خوب یاد نگرفتم باید برای یادیگیریش 
و..........
اما راستشو بخوای دلم واست یه ریزه شده  خیلی خیلی دلم واست تنگ شده
فقط خاطره هان که یه خورده دلگرمم میکنن و همینطور امید به برگشت توه که تحمل این
همه صبر رو واسم یه خورده راحتتر میکنه ولی خوب بــــــازهم امیــــــــــد دارم
می دونی چیه انتظار با امیده که معنی پیدا میکنه یعنی اگه امید نباشه انتظار یه چیز پوچه
راستی خیلی دوستت دارم اینو همیشه یادت بمونه همیشه ء   همیشه
                                                              گلــــــــــــــــرو خانم شما
میبینم که کلی رسمی شدم

MY HEART WILL GO ON

IN THE NAME OF LOVE'S GOD
every night in my dreams i see you i feel you
that is who i know you GO ON
far across the distance and spaces between us
you have come to show you GO ON
NEAR ...FAR....WHEREVER YOU ARE
I BELIEVE THAT THE HEART DOES GO ON
once more you open the door
and you here in my heart and my heart will GO ON AND ON
love can touch us one time and last for a life time
and never let go till we're gone
love was when i loved you one ture time i hold you
in my life we'll always GO ON 
there's nothing i fear and i know that my heart will GO ON
in my life we'll always GO ON
we'll stay forever this way you are safe in my heart
AND MY HEART WILL GO ON AND ON