رفتی و بی تو ، دلم پر درده ..

به یاد نگارنده ع ش ق

                    

..

عشق من ،‌ تموم آروزی من
چی میشه یه بار نگاه کن تو چشمام
آخه چشمام می تونن بهت بگن
که من از تو جز تو چیزی نمی خوان

..

مهربون من ، سلام ..
حالت چطوره ماه آسمون من .. خوبی ستاره قشنگم .. امروز اومدم باهات حرف بزنم ،‌ مثل قدیما ، از احساسم بگم .. از اشکا و دلتنگیام بگم .. از تنهاییای بی تو بگم .. می خوام بگم تنها چیزی که جای خالیش ثانیه هامو گریون می کنه ، قرارو از لحظه هام می گیره مهربونیای تواه .. می خوام بگم هنوز هم مثل همون روز اول رفتنت ، داغ دلم تازه ء تازست .. اومدم بگم هنوزم صدای مهربونت توی گوشم زندست .. هنوزم عطرت ناخودآگاه همه اتاقمو پر می کنه .. 
دیشب تا صبح ، حرفات جلوی چشمام تاب می خورد .. چقدر خدا بی انصاف بود که تنها خوشمو هم ازم دور کرد .. چقدر بهش التماس کردم .. چقدر اشک ریختم اما ازم دورت کرد .. کی باور می کنه چه شبایی رو تا سحر سرمو محکم توی بالشم فرو کردم تا هق هقم کسیو بیدار نکنه .. کی می دونه چه روزایی رو  مثل یه آدم مسخ شده به عکسات خیره می شدم و می گفتم بازم ساعت ۱۰ میایی تا باهات صحبت کنم .. کی می فهمه توی این یکسال و اندی از رفتنت لحظه لحظشو من خون دل خوردم و دم نزدم .. چقدر اون لحظه ها نیاز داشتم که دلداریم بدی و بگی خانومی من یه روزی بر می گردم ، به من اعتماد کن ..  چقدر اون ثانیه ها دلم می خواست بگی با اینکه عاشق چشمای گریونتم اما توروخدا دیگه اینجوری اشک نریز .. اما هیچکی نبود .. تو نبودی .. من تنها بودم ، تنهای تنها .. با همه غریبه بودم .. هیچ کس منو نمی فهمید .. همه می خواستن منصرفم کنن .. همه بهم لقب خیالاتی و بی منطق بودنو می دادن .. اما برام مهم نبود .. تنها چیزی که مهم بود تو بودی و دلی که دیگه مال خودم نبود .. دلی که پیشم نبود ، تو برده بودیش .. وقتی یادم میومد چطوری سر به سرت می ذاشتم ، از خودم بدم میومد .. یادته عید اون سال .. ۱۳ فروردین .. رفته بودی باغ .. به شوخی گفتی دلم برات تنگ شده یا دوستم داری ( یادم نیست دقیقا )‌ و من با یه شیطنت بچگانه گفتم اِ منطقون اجازه داد ؟! .. نمی دونم ازم دلگیر شدی یا نه اما جواب دادی آره درست میگید حق با شماست ، واسه من خیلی دیره که احساساتی بشم .. چقدر دیر باورت کردم .. چقدر زود از پیشم رفتی  .. نکنه می خواستی تنبیهم کنی .. اگه می خواستی تنبیهم کنی دیگه بسه من حسابی تنبیه شدم ، داغ دوریت بزرگترین تنبیهم بود .. داغ دورت بزرگم کرد و بچیمو از یادم برد .. توروخدا
برگرد .. باور کن دلم خیلی برات تنگ شده .. مگه اشکامو نمی بینی .. بازم باید التماس کنم ، مثل توی شمال .. حاضرم هرچقدر بخوای التماس کنم ، فقط برگرد پیشم .. قول میدم دیگه متنامو تند تند برات نخونم .. قول میدم دختر خوبی باشم و بخندم .. قول میدم اذیتت نکنم ، سر به سرت نزارم ، مغرور نشم ، لجباز و بی حوصله نشم .. اگه بیایی همون دختر قبلی میشم .. به خدا راست میگم .. دلم خیلی برات تنگ شده ، خیلی .. اگه حرف منو باور نمی کنی از خدا بپرس ، اون تنها شاهد منه ..  
نظرات 7 + ارسال نظر
شروین 1383/05/24 ساعت 06:20 ب.ظ http://september.persianblog.com/

ممنونم از لطفت نسبت به ما. الان همینجوری یه سر اومدم اینجا خیلی وقت ندارم. اما مطمئن باش به زودی شاید فردا دوباره برمی گردم .قالب وبلاگت خیلی قشنگه اگر بازم خواستم به نوشتن ادامه بدم یادم باشه چند تا سوال راجع به قالب ازتون بپرسم. بازم متشکرم

فرزانه 1383/05/24 ساعت 08:36 ب.ظ http://www.fmlove.persianblog.com

سلام دوست خوبم. متاسفانه برعکس تو که می گی همیشه وبلاگ ما رو خوندی من اولین باره میام اینجا .کاش زودتر از این برام کامنت می ذاشتی. هنوز همه ی وبلاگت رو نخوندم ولی تا امشب این کارو می کنم. فقط اگه دوست داشتی برام بیشتر از خودت بگو . من هیچی نمی شناسمت ها.حتی نمیدونم چند ساله ای. خوشحال می شم اگه در ایمیلم اثری ازت ببینم .

سلام گلرو جون . از رفتن لوسی واسه همیشه ۲ ماه میگذره ولی داغ من تازه تازه ست . میفهمم چی میگی . محکم باش . شبا که خیلی دلت میگیره و گریه میکنی پاشو ۲ رکعت نماز صبر بخون و براش دعا کن که محکم باشه . باز تو امید داری که برمیگرده با یه کوله پر از موفقیت . ولی من چی ؟ هرشب میگم یعنی لوسی میاد ؟ یعنی تا ۱ سال دیگه من هنوز مجردم ؟ یعنی کارش روبره میشه ؟

آسمان 1383/05/25 ساعت 04:29 ب.ظ

الهی بمیرم برات دخترکم.بمیرم برای اون دل تنگت.بمیرم برای اون همه بیقراریت.نازنینم دعا کن و از خدا بخواه.اینروزا تنها ترم از همیشه.فقط خدا رو دارم.و همون برای همهء ما بسه.دعا کن،منم دعا میکنم برگرده.برگرده تا دیگه تو انقدر دلتنگ نباشی.تو هم برای دل تنگ من دعا کن.فدای تو...

سلام. خوبی حرف دل منو زدی منم امروز حالم اصلا خوب نیست . منم تنها شدم از صبح تا حالا بغضی عمیق تمام وجودمو گرفته.

آسمان 1383/05/27 ساعت 09:51 ق.ظ

دلم برات تنگه.چقدر آسمون دلگیر شده دوباره.

آلا 1383/05/27 ساعت 08:05 ب.ظ http://wittygirl.persianblog.com

نمی دونم چی بگم ...... کاش بر می گشت ..... به آسمون نگاه کن ......خدا اونجا داره نگات می کنه ..... بهش بگو .... از ته دل .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد