به یاد نگارنده ع ش ق
بسته ای بار سفر ، کوله بارت بر دوش ، چمدانت در دست ، نگهت خیره به راه ، قصد رفتن داری ، چه بگویم به تو من ؟! می توانم به تو گویم :
* " نرو ؟! " ... این خوشایند تو نیست ...
* " هر چه میخواهی آن کن " ... خالی از احساس است ...
* میتوانم بزنم نعره :" بمان ! " ... می گویی چه مغرورانه و تحکم آمیز ! ...
* "میتوانی بروی" ... بی تفاوت حرفیست ...
* می توانم به تو گویم : " گر روی چون گل تاخته بر روی توفان از غمت خواهم مرد ، بی تو خواهم پژمرد ... " ... اماتو که باور ننمایی سخنم ...
خود بگو ... خود بگو با تو چه گویم؟! ... به چه حالت زمانی که مرا ترک کنی از غمت یاد کنم و از تو فریاد کنم ؟! ... خود بگو با تو چه گویم که خوشایند تو باشد ، نه تحکم آمیز و نه بی تفاوت خالی از احساس ؟! ... خود بگو ؟! ... خود بگو با تو چه گویم ؟!
بسته ای بار سفر ، کوله بارت بر دوش ، چمدانت در دست ، نگهت خیره به راه ، قصد رفتن داری ... "دست حق همراهت! خیرت پیش"....اما نه! لحظه ای صبر نما....فکر من مغشوش است
... جملاتم مبهم و زبانم الکن ... خود بگو با تو چه گویم ؟! خود بگو ؟!
...
...
تا بیندیشم که چه باید به تو گفت ... رفته بودی و من گم شده در پیله تنهایی خویش ! با خود اندیشیدم ... که اگر باز آیی ... چه بگویم به تو ، من ؟!
به تو خواهم گفت : " ... "
( ستاره از وبلاگ بهونه )