آشفتگیهای من !

به یاد نگارنده  ع ش ق 

      

اینجا همه چی تیرست حتی کتاب شعر من ...
اینجا همیشه رنگ و بوی غم داره ...
شادی چیه ؟! شادی کجاست ؟!
شادی من خیلی وقته لای خاطره هام گم شده ...
اینجا همیشه تلخی با خنده های منه  ...
اینجا شکنجه یه کچل کوتوله منو می شکنه ...
دلم می خواد یادم نیاد باباییم به خاطر من ...
دوست دارم چشامو روی فرهنگ و کلاس ببندم ...
می خوام یادم بره درس واسه یه احمق یعنی همون لبخند مسخرش ...
توی این اتاق فقط منم و یه مشت تنهایی خفقان آور ...
کرکره خنده هام کشیده شده ... خندیدن یادم رفته ...
دیگه هیچی سفید نیست ... من با دست خودم همه چیزو نابود کردم ...
لعنت به این همه حماقت ... لعنت ...

* خداوندا بازم پناه می برم به خودت ... با اینکه خیلی وقته که فراموشم ...
* پدر من برام یه نعمت خداییه ... من بابامو اونقدر دوست دارم که نمیدونم چقدره ... بابا ! اگه صدامو می شنوی یا اگه یه روز شنیدی بدون که من همیشه مدیون محبتای تو باقی میمونم ... شاید یه روزی بیاد که بتونم ثابت کنم همونم که تو دوست داشتی باشم ... بابایی دلم می خواد بدونی اگه همیشه خجالت کشیدم که بگم بین همه برام تو عزیزترینی مطمئن باش یه روزی می رسه که باعث سرافرازیت بشم ... من می دونم یه روزی میاد که همین دختری که خیلیا می خوان بگن ازش بالاترن اونقدر بالا میره که باز تو بهش لبخند بزنی ... ممنونم بابای من ... به خاطر همه حمایتات ... ممنون بابایی ... میدونم هیچ وقت نخواستی غصه بخورم ... میدونم همیشه دوست داری بخندم حتی اگه خودت نخندی ... من می فهمم چقدر سختی می کشی ... منو ببخش که همیشه نگرانت می کنم ... منو ببخش دخترت خیلی جاها تو رو ... بابایی ... دوستت دارم همیشه ... میدونم هیچ وقت تنهام نمی ذاری ... میدونم همیشه همه جوره تنها حامیم بعد از خدا ، خودت بودی ... میدونم تو خیلی بزرگی ... خیلی بزرگ ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد