به یاد نگارنده ع ش ق

تو شگفت انگیزی ، سزاوار و
دوست داشتنی ؛
نه کسی هرگز چون تو بوده و
نه کسی چون تو خواهد بود .
تو یگانه ای و بدیع ؛ 
و هر آنچه که از تو ،
چنین موجود بی همتایی ساخته 
در خور عشق است و تحسین .  

* چند مدتی هست که این آهنگ شده لالایی شبای من !

واااای !
گریمون هیچ ! خندمون هیچ !
باخته و برندمون هیچ !
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ !
اااای ! ای مثه من تک و تنها !
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی ، زمین و آسمون هیچ !

* آخه عاقل ! از اون سر دنیا با موبایل زنگ می زنی که شتاب ماشین آتوود رو از من بپرسی !
* تشریف بردن مکه اما دست از تابلو دروغ گفتنشون برنداشتن ! یکی نیست بهشون بگه دختر تو  ۹۸٪ زبانش کجا بود که رشته ی .. توی فلان دهات .. قبول شد . من نمی دونم این روزا دیگه باید به کی گفت حاجیه خانوم ! فکر می کنم همون ضرب المثل گوشت و گربه مصداقش همین جا بود !!!
* اصول گاهی اوقات حرص خوردن مامانا خیلی با نمک میشه ( : دی ) بخصوص وقتی بهشون بگی توروخدا گیر نده ( از اون علامت خنده های یاهو ) . فقط جای یه نفر خالی بود که این وسط آتو بگیره !
*  فردا شب عروسیه . مریم ایناهم دیروز رسیدن . هنوز ندیدمشون چون یه عالمه ترمودینامیک نخونده دارم که مثل سربازای خط گان جلوم رژه میرن . خیلی دلم براش تنگ شده . یادم باشه ایندفه که ببینمش محکم بغلش می کنم و بگم کلی دوستش دارم . فقط خدا کنه بخاطر تافلاش زود نره .
* " بخشی از ترجمه ی سوره انبیا ء "
بگو کیست به جز خدای مهربان که شما را در شب و روز محافظت می کند ! بلی و  این مردم از یاد خدا اعراض می کنند . آیا مردم نمی بینند که ماییم قادر مطلق که اراده می کنیم زمین و اهلش را از طرف به مرگ و فنا می کاهیم ! آیا این خلق عاجز بر ما توانند غلبه کرد ! و ما خطاب کردیم ای آتش سرد و سالم برای ابراهیم باش و ما به همه ی امور و مصالح بندگان دانائیم . یاد کن ای رسول حال ایوب را وقتی که دعا کرد که ای پروردگار مرا بیماری سخت و رنجیده رسیده و از تو از همه ی مهربانان عالم برتری پس ما دعای او را مستجاب کردیم و درد و رنجش را برطرف ساختیم . و نیز یاد آر حال اسماعیل و ادریس و .. را که همه از بندگان صابر ما بودند و ما آنها را به رحمت خود در آوردیم زیرا آنان نیکان عالم به شمار بودند و یونس آنگاه که غضبناک از قوم خود بیرون رفت و چنین پنداشت که ما هرگز او را در سختی و مضیقه نمی افکنیم آنگاه در آن ظلمت فریاد کرد که الها خدایی جز ذات یکتای تو نیست و من از ستمکارانم پس دعای او را مستجاب کردیم و او را از گرداب غم نجان دادیم و اینگونه اهل ایمان را نجات می دهیم ..

( ادامه دارد .. )
 
پ.ن : وقتی قرآن رو به فارسی می خونی ، دوست داری کلماتشو غورت بدی ! چقدر ساده ،
زیبا ، سنگین و پر محتواست . اعتراف می کنم که تا حالا این جوری نخونده بودمش و همه اینا برکت وجود توست که من رو به وادی تعقل کشوند . حضور تو بود که بُعد دیگه ای از زندگی رو به شناسوند و این من رو تا آخر روز عمر ، به تو مدیون می کنه " هر عشقی می میرد ، خاموشی می گیرد ، عشق تو نمی میرد .. باور کن ! باور کن ! دیگری در قلبم جایت را نمی گیرد "

به یاد نگارنده ع ش ق

نفس نفس بودن ِ من از تو
شکفتن و گفتن  ِ من از تو
مرورم کن خط به خط از نو
بیا و شعر محال ِ من ، شو

دیشب وقتی با تو صحبت می کردم فهمیدم با اون همه ادعایی که هر روزه برای بزرگ شدن و بزرگ بودن می کنم هنوز یاد نگرفتم عجول نباشم و کسی رو بی دلیل متهم نکنم . آدمها باید ببخشن تا بخشیده بشن . این جمله رو هزاران هزار بار بابا بهم گفته و من سعی کردم اینجوری باشم اما انگار گاهی اوقات یادم میره از بقیه فرصت دفاع از خودشون رو نگیرم . شب وقت خواب به خودم و رفتارهام دقیق فکر کردم ( همون چیزی که تو خواسته بودی ! ) و دیدم این چند مدت بی اونکه بخوام از همه آدمای اطرافم فاصه گرفتم و هیچکسی رو به حریم تنهاییم راه ندادم . انگار فقط می خواستم تو باشی و وقتی تو نبودی وجود بقیه رو هم ندیده می گرفتم . امروز که مامان جون زنگ زده بود ، می گفت فکر کنم ۳ ماهی هست که نیومدی خونه ی ما ( از اول مهر ماه فکر کنم !! ) . منی که زندگیم با حضور خانواده مادری به ثمر نشست ، حالا اینجوری نسبت به همه چیز سرد و بی تفاوت شدم . فقط کارم شده دانشگاه ، خونه ، کامپیوتر و گاه گاهی هم
تفریحی دوستانه با فاطمه . دیگه نه از ورق زدن برگه های دفتر نقاشی ریحانه لذت می برم ، نه از شب موندن بین دو تا تخت به هم چسبیده ی خونه خاله اینا . خیلی وقته همشونو رها کردم و سراغی ازشون نمی گیرم . کم حوصله شدم و گوشه گیر . احساس می کنم همون رگ خونسردی من ، که همیشه مامانو شاکی می کرد داره به بی تفاوتی از همه چیز تعبیر میشه .
وقتی کسی رو می بینم که می خنده ، با خودم میگم خندش واقعیه یا نه ! چند شبیه خودمو با خوندن معانی فارسی قرآن آروم می کنم و جالب اینه که هر دفعه می خوام از خدا جواب بگیرم " سوره طه " تنها جوابیه که خدا به من و بی قراریام میده ..

** موسی به خدا عرضه داشت پروردگارا به من شرح صدر عطا فرما و کار مرا آسان گردان و عقده زبانم بگشا تا مردم سخنم را بپذیرند . خدا فرمود " ای موسی مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت و خدا به علم ازلی بر آینده و گذشته ، و خلق را هیچ به او احاطه و آگاهی نیست " بزرگان عالم همه در پیشگاه عزت آن خدای حی توانا ذلیل و خاضعند . پس بلند مرتبه است و بزرگوار خدایی که به حق و راستی پادشاه ملک وجود است و تو ای رسول دائم بگو پروردگارا بر علم من بیفزا . پس ای رسول بر آنچه امت جاهل می گویند صبر و تحمل پیشه گیر .

خدا همش بهم میگه صبور باشم و پر از شرح صدر . فکر کنم حکمتی داره که هر جایی میرم همین کلام رو می شنوم . وقتی اباالفضل رفتم که برای سلامتی تو دعا کنم یه خانومه بهم کن صبر کن که شفای اونی که می خواهی بهت داده میشه و حالا خدا هم میگه صبر و توکل . می خوام از این بعد اینجوری باشم . درسته که هنوز بلد نشدم اما سعی خودمو می کنم تا تحملم زیاد شه . مثل بابا ،‌ مثل تو ، مثل بابایی و مامان جون و خیلیای دیگه ایی که به رغم مشکلات زیاد لبخند میزنن و توکلشون روز به روز بیشتر میشه . باید تلاش خودمو بکنم . باید یاد بگیرم که بغض کردن و گوشه گیری کاری از پیش نمی بره . باید یاد بگیرم به جنگ مشکلات برم تا برزگ شم . تو هم کمکم می کنی تا بزرگ شم ، نه ! " شاید در این راه اگر با هم بمانیم وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم " ازت ممنونم که بهم فرصت رشد کردن میدی و به خاطر تمام حرف هایی که برام میزنی تا آروم شم و آرامش داشته باشم . من با تو به معنای واقعی خوشبختم . مگه خوشبختی جز رسیدن به آرامشه ! مگه خوشبختی غیر از عشق بی تمناست ! مگه خوشبختی این نیست که با کسایی زندگی کنی که باعث رشد تو بشن ! مگه معنای واقعی خوشبختی تلاش برای خوب شدن و خوب موندن نیست ! اگه ایناست پس من با داشتن تو دیگه از زندگی چیزی نمی خوام جز آرامش و خوشبختی تو .

تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره
کشیده سر به خورشید غریب و بی عبوره
تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام
تو می دونی چی میگم
تو گوش می دی به حرفام
تو مثل قله های مه گرفته 
منم اون ابر دلتنگ زمستون
دلم می خواد بذارم سر روی شونه ات
ببارم نم نم دلگیر بارون 
 به چشم من ، تو اون کوهی ،
پر غروری ، بی نیازی ، با شکوهی
طعم بارون توی دریا ، رنگ کوهی
تو همون اوج غریب قله هایی
توی دلت فریاده اما بی صدایی 

به یاد نگارنده ع ش ق
پیر مشرق ، عزیز مهربونم
بین ما هفت کوه و دریا 
فاصله افتاده اما
به تو نزدیکترم امروز 
قلب من می تپه با قلب تو اینجا .
زشت و زیبا ، تلخ و شیرین  
گرم و سرخوش ، سرد و غمگین
تو به هر حال و هوایی که باشی
عاشقم تا همیشه ، عاشق تو . 
بسته با تو نفس من ،
اگه باشم یا نباشم لایق تو .

* ببخش که با حرفهای بچه گونه ام همیشه باعث آزارت میشم . ببخش که هنوز یاد نگرفتم صبور باشم و غصه های تو رو زیاد نکنم . تو حق داری منو دعوا کنی چون من این روزا خیلی بد اخلاق و کم حوصله شدم . بخدا اگه تو غصه بخوری من دوست دارم زمین و زمانو بهم بریزم اما نمی دونم گاهی اوقات چرا مثل بچه کوچولوها لجوج و سرکش میشم . با اینکه می دونم تو هیچ وقت به من کم محلی نمی کنی اما لجباز میشم و تورو می رنجونم . عزیز دل من ، منو به خاطر انجام رفتارایی که درست نیست ببخش . قول میدم دیگه اینجوری نرنجونمت . قول میدم دیگه بدون توضیح یک طرفه قضاوت نکنم . قول میدم دختر خوبی شم . به خدا دیگه اینجوری نمی کنم من . منو ببخش ، باشه ؟!     

یک گل سرخ ،
به سرخی شرمی که
روی گونه های شرمگینم چمپاته زده 
تقدیم به تویی که بزرگترین دل ، دارایی توست .

به یاد نگارنده ع ش ق

                 

در شعرهایم ،
به دنبال شانه هایت می گردم
تا سرشانه هایت را خیس گریه کنم.
در شعرهایم ،
به دنبال دستانت می گردم
که آتش می گیرند تا این شعر را بخوانند.
و به دنبال چشمانت که
از مهتابی آبی می نگرند مرا
و میان دلتنگی و باران بی قرارند.
باران بهانه است ! دلم بی قرار توست . **

* دختر از درد گریست و پسر خواند " وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم ، پر میشم از خالی شدن ، گم میشه چیزی از تنم .. " و من حیران از این همه مهربانیی که برای من نبود جاده ها را تک به تک می شمرم ..

** شعر از فرین عاصمی