به یاد نگارنده ع ش ق

نفس نفس بودن ِ من از تو
شکفتن و گفتن  ِ من از تو
مرورم کن خط به خط از نو
بیا و شعر محال ِ من ، شو

دیشب وقتی با تو صحبت می کردم فهمیدم با اون همه ادعایی که هر روزه برای بزرگ شدن و بزرگ بودن می کنم هنوز یاد نگرفتم عجول نباشم و کسی رو بی دلیل متهم نکنم . آدمها باید ببخشن تا بخشیده بشن . این جمله رو هزاران هزار بار بابا بهم گفته و من سعی کردم اینجوری باشم اما انگار گاهی اوقات یادم میره از بقیه فرصت دفاع از خودشون رو نگیرم . شب وقت خواب به خودم و رفتارهام دقیق فکر کردم ( همون چیزی که تو خواسته بودی ! ) و دیدم این چند مدت بی اونکه بخوام از همه آدمای اطرافم فاصه گرفتم و هیچکسی رو به حریم تنهاییم راه ندادم . انگار فقط می خواستم تو باشی و وقتی تو نبودی وجود بقیه رو هم ندیده می گرفتم . امروز که مامان جون زنگ زده بود ، می گفت فکر کنم ۳ ماهی هست که نیومدی خونه ی ما ( از اول مهر ماه فکر کنم !! ) . منی که زندگیم با حضور خانواده مادری به ثمر نشست ، حالا اینجوری نسبت به همه چیز سرد و بی تفاوت شدم . فقط کارم شده دانشگاه ، خونه ، کامپیوتر و گاه گاهی هم
تفریحی دوستانه با فاطمه . دیگه نه از ورق زدن برگه های دفتر نقاشی ریحانه لذت می برم ، نه از شب موندن بین دو تا تخت به هم چسبیده ی خونه خاله اینا . خیلی وقته همشونو رها کردم و سراغی ازشون نمی گیرم . کم حوصله شدم و گوشه گیر . احساس می کنم همون رگ خونسردی من ، که همیشه مامانو شاکی می کرد داره به بی تفاوتی از همه چیز تعبیر میشه .
وقتی کسی رو می بینم که می خنده ، با خودم میگم خندش واقعیه یا نه ! چند شبیه خودمو با خوندن معانی فارسی قرآن آروم می کنم و جالب اینه که هر دفعه می خوام از خدا جواب بگیرم " سوره طه " تنها جوابیه که خدا به من و بی قراریام میده ..

** موسی به خدا عرضه داشت پروردگارا به من شرح صدر عطا فرما و کار مرا آسان گردان و عقده زبانم بگشا تا مردم سخنم را بپذیرند . خدا فرمود " ای موسی مترس که تو بر آنها البته همیشه غلبه و برتری خواهی داشت و خدا به علم ازلی بر آینده و گذشته ، و خلق را هیچ به او احاطه و آگاهی نیست " بزرگان عالم همه در پیشگاه عزت آن خدای حی توانا ذلیل و خاضعند . پس بلند مرتبه است و بزرگوار خدایی که به حق و راستی پادشاه ملک وجود است و تو ای رسول دائم بگو پروردگارا بر علم من بیفزا . پس ای رسول بر آنچه امت جاهل می گویند صبر و تحمل پیشه گیر .

خدا همش بهم میگه صبور باشم و پر از شرح صدر . فکر کنم حکمتی داره که هر جایی میرم همین کلام رو می شنوم . وقتی اباالفضل رفتم که برای سلامتی تو دعا کنم یه خانومه بهم کن صبر کن که شفای اونی که می خواهی بهت داده میشه و حالا خدا هم میگه صبر و توکل . می خوام از این بعد اینجوری باشم . درسته که هنوز بلد نشدم اما سعی خودمو می کنم تا تحملم زیاد شه . مثل بابا ،‌ مثل تو ، مثل بابایی و مامان جون و خیلیای دیگه ایی که به رغم مشکلات زیاد لبخند میزنن و توکلشون روز به روز بیشتر میشه . باید تلاش خودمو بکنم . باید یاد بگیرم که بغض کردن و گوشه گیری کاری از پیش نمی بره . باید یاد بگیرم به جنگ مشکلات برم تا برزگ شم . تو هم کمکم می کنی تا بزرگ شم ، نه ! " شاید در این راه اگر با هم بمانیم وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم " ازت ممنونم که بهم فرصت رشد کردن میدی و به خاطر تمام حرف هایی که برام میزنی تا آروم شم و آرامش داشته باشم . من با تو به معنای واقعی خوشبختم . مگه خوشبختی جز رسیدن به آرامشه ! مگه خوشبختی غیر از عشق بی تمناست ! مگه خوشبختی این نیست که با کسایی زندگی کنی که باعث رشد تو بشن ! مگه معنای واقعی خوشبختی تلاش برای خوب شدن و خوب موندن نیست ! اگه ایناست پس من با داشتن تو دیگه از زندگی چیزی نمی خوام جز آرامش و خوشبختی تو .

تو اون کوه بلندی که سر تا پا غروره
کشیده سر به خورشید غریب و بی عبوره
تو تنها تکیه گاهی برای خستگی هام
تو می دونی چی میگم
تو گوش می دی به حرفام
تو مثل قله های مه گرفته 
منم اون ابر دلتنگ زمستون
دلم می خواد بذارم سر روی شونه ات
ببارم نم نم دلگیر بارون 
 به چشم من ، تو اون کوهی ،
پر غروری ، بی نیازی ، با شکوهی
طعم بارون توی دریا ، رنگ کوهی
تو همون اوج غریب قله هایی
توی دلت فریاده اما بی صدایی