به یاد نگارنده ع ش ق 
     
                   

می توانی مرا آغاز نکنی و
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا نبینی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا نشنوی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا نفهمی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا بشکنی و 
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام .
می توانی مرا پایان ببری و
گمان کنی هیچ گاه نبوده ام . 

کــــــــــــــــــــــــات !
 
* سکوت کن .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت کن .. فقط سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت .. سکـــــــــــوت .. 
* فکر نکن خدایی بالا سر نیست ،‌ فکر نکن خدا هم مثل آدما مصلحتی چشاشو هم می گذاره
! فکر نکن توان پس دادن خیلی راحته ! اگه دل کسیو شکوندی خدا هر روز ، روزی هزار بار دلتو می شکونه ها ! خیلی مراقب باش ، دنیا اونقدرا که تو فکر می کنی بی حساب کتاب نیست عزیزم اینو هیچ وقت فراموش نکن ( این تیکه مخاطب خاص داره که من می سپرمش به خدا . دوست ندارم از کسی بی رنجم ولی امشب بدجوری دلم شکست ! کاش آدما یاد می گرفتیم کمی منصف باشم ، فقط کمی ! )

پ.ن : سکوتم از رضایت نیست .. از رضایت نیست .. از رضایت نیست .. 

به یاد نگارنده ع ش ق

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
.
.
.
از صبح هی بشین با خودت بگو " من حالم خوبه ، من چیزیم نیست ، من تنهاییمو دوست دارم ،‌ من دوست دارم تنها باشم ، من به تنهایی عادت کردم ،‌ من یاد گرفتم تنهایی خیلی خوبه ،‌ من باید عادت کنم که کسی نیست ،‌ من خیلی قویم ، تنهایی واسه من یه دنیای آرومه " تا یاد بگیری تنها شدی . سکوت کن .. فقط سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. چشماتو ببند .. دیدی دیگه هیچ کس رو نمی بینی .. دیدی دیگه هیچ کس نیست آزارت بده .. دیدی همه مثل تو مردن و فقط بلدن ادعای زنده ها رو در میارن .. سکوت کن .. سکوت کن .. جاده رو به روته .. چپ ،‌ راست ، مستقیم ، دنده عقب .. کوه اون بالاست ، بلند و دست نیافتنی .. می تونی اونقدر بری تا بهش نرسی .. می تونی اونقدر نری تا بهش برسی .. کویری شو .. خشک و تنها .. اونوقت یاد می گیری خودت باشی و خودت .. دیگه نه از دنیا سهم می خوای ، نه از آدماش .. به حال خودشون بگذارشون .. چشاتو ببند و فقط از خدا سهم بخواه ..

* یک به اضافه ی یک ،‌
   می شود هیچ .
   درست مثل قصه ی من و تو که
   سر جم شد هیچ .

* نمی خواستم خورشیدو ازت بگیرم
   نمی خواستم آسمونت ابری باشه
   نمی خواستم که چشات بارونی و سرد
   سهم تو گریه باشه ، بی صبری باشه 
   آرزوم بوده که آسمون توی شبها
   برای تو یه سقف پر ستاره باشه
   روی طاقچه ماه برات مثل یه آینه
   کهکشونا هم برات گهواره باشه
   نازنین من اگه تاریکم غمی نیست
   تو به فرداها به روشنی بیندیش
   همه ی پنجره ها ارزونی ِ تو 
   به جهانی خوب و دیدنی بیندیش

به یاد نگارنده ع ش ق 

Laura Pausini :: The Best Of : E Ritorno Da Te Album Cover.

 * نون و پنیر و هق هق ، سفره ی سرد عاشق *

تاریک بودم و بی روزنه ،
چونان ماهیی که در امتداد باران
به گِل نشسته باشد .
مرداب کشنده ی بی فردایی ،
در تمامی ظواهر دستانم پینه بسته بود .
به انتظار نسیمی بودم که مرگ را در پاهایم معیان کند اما 
به یکباره تو از راه رسیدی همانند ابرک گذران پاییزی
یا شاید همچون خنکای ملموس باد های بیقرار بهاری که 
آخرین نفس هاشان برای با من بودن ، مانده باشد .
آمدی با بویی غریب که وحشی نبود .
آمدنت شادی جاده را در اشک های زندگی چپاند و
سکان دار تقدیر پرچم افساید ارتباط را
به نشانه ی جدایی دست هامان برای همیشه ، بالا برد .
آمدی تا تمام کنی گذشته ی ساده ی اقاقی ها را و
اکنون من مانده ام و پیشانی نوشت سیاه عاریه ای فاصله .
عجیب ژرف شدند سیاه چاله های زمینی 
هنگامی که قرار شد من ــ بی وجود تو ــ
دانه به دانه ، ذرات خاک پارک ها را بشمرم .
تراکم چرم های قهوه ای و سوخته
روشنی فردا را از چشمان سراسر بارانی مان دزدیدند ،
دریا ولی بی آب به جنگ خورشید می رفت .
انوار طلایی حضور تو ،
به سیاهی مردمک های غم گرفته ام رنگ باخت .
لحظه ای که آمدی نگفتم بمان تا
قلم موج در گیسوان فرهیخته ی جادوگر پیر ترک نخورد .
می خواستم همان دم باشی تا بدانم تنها و تنها برای من هستی .
نجوا کردم برایم غریبگی را دوره می کنی و
پاسخ گفتی دیر زمانی ست که با این دنیا غریبم .
نقره ی اشک هایم ،
هوای سادگی ها را غمناک تر از همیشه به دیروزها پیوند داد .
یه مشت بغض کال بود که می خواست در برابرت ترک بخورد و فرو بپاشد 
اما رسیده ی غرور حفظ آبرو می کرد .
قطرک های باران شاهد شکست سبزه شدند و سر افکندگی گل .
آینده ای که پیش رویم مجسم کردی دود شد و رفت آسمان
تا خفه کند خوابهای بهاری آبی ها را .
آهای غریبه ی غریب !
دین شب به ستاره عشق است و سرنسپردن به کهکشان .
اگر فرض کنیم تو آفتابی و من ،‌ همه شب ،
دینمان به هم در پس پرده های مصلحت در هم می شکند و
دیگر هیچ رویایی به حقیقت نمی پیوندد .

( هُدا ـ اردیبهشت ۸۴ )

* ساده بودی مثل سایه .. مثل شبنم رو شقایق .. مثل لبخند سپیده .. مثل شب گریه ی عاشق .. بی تو شب دوباره آینه ،‌ رو به روی غم گرفته .. پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته .. واژه رنگ زندگی بود وقتی توی فکر تو بودم .. عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم .. وقت راهی شدن تو کفترا شعرامو بردن .. چشام از ستاره سوختن منو به گریه سپردن .. رفتی و شهر پر شد از من ، از من و دلواپسی هام .. رفتی و منو سپردی به زوال اطلسی ها ..

* من دچار خفقانم ، خفقان . بگذارید هواری بزنم ، هــــــــــــــــــــــــــای !