به یاد نگارنده ع ش ق

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
وای این شب چقدر تاریک است
.
.
.
از صبح هی بشین با خودت بگو " من حالم خوبه ، من چیزیم نیست ، من تنهاییمو دوست دارم ،‌ من دوست دارم تنها باشم ، من به تنهایی عادت کردم ،‌ من یاد گرفتم تنهایی خیلی خوبه ،‌ من باید عادت کنم که کسی نیست ،‌ من خیلی قویم ، تنهایی واسه من یه دنیای آرومه " تا یاد بگیری تنها شدی . سکوت کن .. فقط سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت کن .. سکوت .. سکوت .. سکوت .. چشماتو ببند .. دیدی دیگه هیچ کس رو نمی بینی .. دیدی دیگه هیچ کس نیست آزارت بده .. دیدی همه مثل تو مردن و فقط بلدن ادعای زنده ها رو در میارن .. سکوت کن .. سکوت کن .. جاده رو به روته .. چپ ،‌ راست ، مستقیم ، دنده عقب .. کوه اون بالاست ، بلند و دست نیافتنی .. می تونی اونقدر بری تا بهش نرسی .. می تونی اونقدر نری تا بهش برسی .. کویری شو .. خشک و تنها .. اونوقت یاد می گیری خودت باشی و خودت .. دیگه نه از دنیا سهم می خوای ، نه از آدماش .. به حال خودشون بگذارشون .. چشاتو ببند و فقط از خدا سهم بخواه ..

* یک به اضافه ی یک ،‌
   می شود هیچ .
   درست مثل قصه ی من و تو که
   سر جم شد هیچ .

* نمی خواستم خورشیدو ازت بگیرم
   نمی خواستم آسمونت ابری باشه
   نمی خواستم که چشات بارونی و سرد
   سهم تو گریه باشه ، بی صبری باشه 
   آرزوم بوده که آسمون توی شبها
   برای تو یه سقف پر ستاره باشه
   روی طاقچه ماه برات مثل یه آینه
   کهکشونا هم برات گهواره باشه
   نازنین من اگه تاریکم غمی نیست
   تو به فرداها به روشنی بیندیش
   همه ی پنجره ها ارزونی ِ تو 
   به جهانی خوب و دیدنی بیندیش

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره 1384/02/17 ساعت 12:25 ق.ظ http://terafikezehn.blogsky.com/

سلام دوسته گلم من عاشق این شعرم ممنونم که اینونوشتی موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد