گفتی خود را از چشمانم که
هر لحظه هزار بار تو را می جویند ،
پنهان خواهی کرد ؛
نگفتی با قلبم چه خواهی کرد که
با هر ضربان هزار بار تو را
در رگ های من جاری می سازد ..
یادمان باشد عشق ،
معامله ای نیست که مثل ازدواج
در دفتر ثبت اسناد ثبت شود ؛
معادله ایست که از هر طرف حلش کنی
باید جوابش یکی شود ..

1437R-212

سیبی که
از درخت می افتد ،
از نو به شاخه برمی گردد (!)
اما دیگر نمی شناسند ،
همدیگر را !!!

چرا به یاد نمی آورم ؟!
گفتی بیا بخواب
گفتی از تعبیر هر ترانه ، به صدای تازه ای می رسیم . 
گفتی نترس ، بیا بخواب !
در کوچه تنها باد است که می گذرد ،
من از همه ی نام ها ، نشانی تو را به کسی نخواهم داد .
آه اگر شک نبود ، کفن های مرا در ازدحام بادها نمی دیدی !
گاهی اوقات ، نجات جهان در زبان باد پنهان است .
چرا به یاد نمی آورم ؟
رو به روی هم نشستن و گریستن ،
رو به روی هم نشستن و دریا را دیدن ،
دیگر از جهان چیزی به یادمان نخواهد آمد .
 اگر شک نبود ، کفن های بسیار مرا
بر دریچه های بی نام بیابان نمی دیدی !
چرا از پنجره ، از آب و آینه هراسانم ؟
چرا از شمارش پله ها هراسانم ؟!
چرا به یاد نمی آورم ؟
گریه ام گرفته است .
پهلو به پهلو شدن در شبی منتظر ،
نفس های نابُریده و کبوتری آسیمه که
از آسمانی کهنه می گذرد .