چرا به یاد نمی آورم ؟!
گفتی بیا بخواب
گفتی از تعبیر هر ترانه ، به صدای تازه ای می رسیم . 
گفتی نترس ، بیا بخواب !
در کوچه تنها باد است که می گذرد ،
من از همه ی نام ها ، نشانی تو را به کسی نخواهم داد .
آه اگر شک نبود ، کفن های مرا در ازدحام بادها نمی دیدی !
گاهی اوقات ، نجات جهان در زبان باد پنهان است .
چرا به یاد نمی آورم ؟
رو به روی هم نشستن و گریستن ،
رو به روی هم نشستن و دریا را دیدن ،
دیگر از جهان چیزی به یادمان نخواهد آمد .
 اگر شک نبود ، کفن های بسیار مرا
بر دریچه های بی نام بیابان نمی دیدی !
چرا از پنجره ، از آب و آینه هراسانم ؟
چرا از شمارش پله ها هراسانم ؟!
چرا به یاد نمی آورم ؟
گریه ام گرفته است .
پهلو به پهلو شدن در شبی منتظر ،
نفس های نابُریده و کبوتری آسیمه که
از آسمانی کهنه می گذرد .

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1384/06/09 ساعت 10:50 ب.ظ http://asemanesaf.tk

....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد