نه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من ِ ساده ، سراغی گرفته است .
تنها در تو به شادمانی می نگرم ، ری را !
هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده ام .
نه من سراغ شعر می روم
نه شعر از من ِ ساده ، سراغی گرفته است .
تنها در تو به حیرت می نگرم ، ری را !
هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام .
پس اگر این سکوت ،
تکوین خواناترین ترانه ی من است ؛
تنها مرا زمزمه کن ای ساده ، ای صبور !
حالا از همه ی اینها گذشته ، بگو :
راستی در آن دور دست گمشده آیا هنوز ،
کودکی با دو چشم خیس و درشت ، مرا می نگرد ؟
سلام عزیزم نمی دانم منو به یاد داری یا نه؟ ولی من خیلی دلتنگت شده بودم. واقعا زیبا نوشتی . من هم بالاخره پس از ۱سال و نیم آپدیت کردم.
سلام دوست من...خیلی از نوشته ها تو خوندم..و فهمیدم پر از عشق توام با غم هست...امیدوارم خیلی زود دلت شاد شه...خوشحال میشم به من (که تازه شروع کردم )سر بزنی.......... تها عشق و مرگ هستند که همه چیز را دگرگون می کنند
سلام عزیز ......... من این جا تنها ماندم ٬ آن چنان غریب که بر غربت خود گریستم !! قطره ای که آرزو کردم هر گز از گونه ام پاک نشود ٬ نفسی سرشار که خواستم تا ابد بماند ! آه .. مرا ببر !! مرا باز به همان فضای بی وزنی ناب ببر !! مرا به بغضی که از تو می شکند بسپار !! مرا به باد های تند رها کننده ی گویا ٬ مرا تا همیشه به باران شوینده بسپار !! مرا ....... ببر ! این جا را نمی شناسم !! من فقط تو را می شناسم و بس !!
تو که دیگه سراغی از من نمیگیری...اما امیدوارم خوب باشی هدای عزیزم.