سلام اونی که خیلی وقته نیستی ..

اومدم باهات درد و دل کنم . اومدم بگم با اینکه نیستی اما سایه ات همیشه و همه جا با منه . انگاری هر کاری می خوام بکنم این تویی که دستور دهنده ایی . یادته یه وقتی می گفتم دیگه هیچکی وجود نداره که مثل تو دوستش داشته باشم . یادته می گفتم عشق واسم یکی بود و هست . امروز دارم به این نتیجه می رسم که تمامی حرفام داره تعبیر می شه . با اینکه دیگه منو نمی خوای . با اینکه دیگه هیچ وقت یادت نمی یاد ، یکی هر شب ساعت ۱۰ دلش هوری می ریزه پایین . با اینکه من دیگه ایمان دارم ، ماه و خورشید به هیچ وجه بهم نمی رسن حتی اگه در ظاهر هم بهم برسن . دیشب برای اولین بار بعد از رفتنت جریزه رو گوش کردم . حسش ، خفقان ، اشک ، یه حس مزخرفی که نمی تونم بگم چی بود

برای دیدن تو ،
از حادثه ها گذشتم .
کفر اگر نباشد این ،
من از خدا گذشتم .

می دونی ،‌ یه وقتایی فکر می کنم اولین عشق ، شاید آخرین عشق باشه . چون دیگه هیچ کس نمی تونه جاشو برات پر کنه . با اینکه بازم می دونم کسی نیست بفهمه چی میگم اما مهم نیست . منی که تا امروز واسه دل خودم می نوشتم ، از این به بعد هم جوری می نویسم که فقط خودم بفهمم چی میگم . راستی ، این چند مدت تا چهره ات جلوی چشمام ظاهر می شد . ناخودآگاه سارات هم با اون خنده هایی که شبیه کابوس بود ، زینت بخش زجرهای اضافه شدش بود . اون لحظه بود که دوستت دارم های خودم یادم میومد و از درون می سوختم . دوستت دارم های از ته دلی که مطمئنم دیگه از زبان من ، برای کسی گفته نمی شه . می دونم می آی و پیغاماتو چک می کنی . می دونم می آی و دوست داری گذشته رو فراموش کنی و به آینده پیوند بخوری . کاری که من هنوز قدرتش رو در خودم نمی بینم . شاید اگه یه روزی ناخودآگاه گذارت این ورا خورد ، بخوای مثل یه کاغذ مچاله شده ، من و عاشقانه هام  رو مچاله کنی و ...

سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم می خواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت توی قلبم مونده ، ای وای ! 
دل دیوونه مو سوزونده ، ای وای ! 
هنوزم عاشقم ، دنیای دردم
مثل پروانه ها دورت می گردم

حس دلتنگی واسه تو ، دیدن تو توی کسی که خیلی دلش می خواد بفهمم دوستم داره ، وارد شدن توی بازی که خودت هم نمی دونی چرا اینجوری شد ، وضعیت روحی پدر با وجود تمام سعیاش واسه پنهون کردن غصه هاش ، اون موردی که قراره ... و خیلی چیزای دیگه دست به دست هم دادن تا ..................... 

دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید 
توی مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید 
نشو با من غریبه مثل نامهربونا 
بلا گردون چشمام زمین و آسمونا 
می خوام برگردم اما می ترسم  
می ترسم بگی حرفی نداری
بگی عشقی نمونده
می ترسم بری تنهام بذاری
.
.
.
.

* عاشقا همیشه خوش خیال و ساده اند ، نه !!!!!!!!!!!!!!
* می گفت از تو احمق تر آدمی ندیدم که بعد از این همه بی اعتنایی و بی وفایی که ازش دیدی بازم از عشقش شبا ا ش ک و ....... . همون لحظه می خواستم یه سیلی محکم بابت اراجیفاش مهمونش کنم اما تمام عصبانیتمو توی چشمام ریختم و ........ . خیلی داغونم کردی ، خیلی .......

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام
واقعا عالیه
منم تنهاترین تنها آّه
منتظر حضور سبزتان هستم


تنها

سحر 1384/05/14 ساعت 01:31 ق.ظ

خیلی خوشحالم که بازم مینویسی . سعی کن شعر بنویسی توی شعرات حس قشنگی هست احساس خوبی به خواننده میده. من خیلی به مفهوم عشق فکر میکنم ولی هنوز نفهمیدم که واقعا چیه؟ فقط میدونم که فاصله اش تا تنفر خیلی کمه. موفق باشی

[ بدون نام ] 1384/06/08 ساعت 02:30 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد